~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

تفالی بر حافظ

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

سال نو مبارک

مهتاب


آخرین ساعتها و دقیقه های سالی رو پشت سر میذاریم که با تمام سختی های روزمره شاید شیرین ترین سال تمام عمرمون باشه ....


سالی 90 !


سالی که دستان خسته من به دستان بی رمق تو رسید و شکوفا شد ....


سالی که قلب تنها و رنجور من به قلب سرد و یخ زده تو رسید و نوبهار شد !


سالی که من بعد از سالها همجوار بودن بالاخره دیدمت ....


اواسط آبان بود !


توی میدون فردوسی داشتم میرفتم شرکت شهد ! فکر میکنم چهار شنبه بود !


حدود ساعت 2 بعد از ظهر !


گوشیم زنگ خورد ! پشت خط تو بودی ....


میتونی ساعت حدود 3.30 بیایی سمت فلکه صادقیه ؟ بلوار ابوذر ....


آره میام !


حدودا ربع ساعتی منتظر موندم !


اومدی !

از دور دیدمت ! از همون فاصله شناختمت !


لبخندی زدم و آروم دستی به نشانه آشنایی تکون دادم !


از من اصرار بود که بیرون قدمی بزنیم از تو انکار اینکه سرده و دیر ...


رفتیم توی ماشین !


من نگاهت میکردم و تو از نگاهم گریزون بودی ....


گذشت ...


اون روز و اون شبها گذشت ...


رابطه نیم بند ما ادامه داشت !


گهگاهی اس ام اس هایی که از درون قلبم میجوشید ....


ولی تو با اینکه منظورم و میفهمیدی ولی باز میروندی ...


به تب و تاب می افتادم ! منظورم و میرسوندم باز تو میروندی ! از نفس می افتادم ! لختی استراحت میکردم و دوباره شروع میکردم  !


تا لب چشمه میبردی و دوباره سوار این دایره بیهوده میشدیم ....


عروسی مجید شد و بعدش آروم آروم از هم فاصله گرفتیم ! دیگه گهگداری سلامی بود و علیکی !


حالی بود و احوالی ! اونم از سر اجبار و تعارف ! و بیشتر از سمت تو !


بعد از ظهر نیمه ابری 9 آذر ماه بود ! یهو بدجور حال و هوات افتاد توی قلبم !


چند روزی بود که خبری از هم نداشتیم !


اس ام اس دادم ! (( محجوب "من" خوبه ))


و آغاز شدی ! تمام شدی ! شکفتی و .........


و من نشستم و تماشا کردم این شکفتن رو ...


گفتی بی رمقم و اگه این یخ باز بشه کاری میکنم که تو من و باور هم نکنی ...


یخ لعنتی آب شد و من مهتابی رو دیدم از خورشید داغ تر ...


روزهای عاشقی آغاز شد ! من تو در تلاطم این عشق سوار قایقی شدیم هرچند محقر ولی با قلبها مون ساختیم !


دریای عشقمون آروم بود ! طوفانی بود ! متلاطم بود ولی ما غرق نشدیم ....


ما محکم نشستیم !


برنامه ای هرچند مختصر در ابتدا با هم نوشتیم ! ابتدا شناخت روحیاتمون ! سپس دیدگاه به راهمون ! سپس دیدار هم ! گفتن موضوع به طور رسمی به خانوده من ....بعد از اون مرحله گزینش توسط مجید ...


تقریبا مرحله به مرحله پیش رفتیم ! خداوند همیشه پشتمون بود ! و احساس میکردم با تمام وجودم که دوستمون داره !


و امروز به آخرین روز و آخرین ساعتهای سالی رسیدیدم که من تو درونش متولد شدیم .... !


هرچند ساعتی مونده به تحویل سال ولی از اونجا که من مسافرم و احتمالا دسترسی به اینترنت کمی برام دشوار باشه میخوام سال جدید رو تبریک بگم !


ای کسی که تمام لحظه هام و به تو بخشیم ! ای کسی که تمام وجودم و به تو دادم ! ای کسی که تمام قلبم و روحم و به تو بخشیدم تا فقط برام بخندی ....


سال نو مبارک ! عیدت مبارک !


با تمام وجودم از خدا سالی رو میخوام که با خیالی آسوده دستان ما رو به هم برسونه ...


عید مبارک ای کسی که نور شدی توی جاده ظلمت زده من !


خورشید شدی برای سردی دستام ! بیتاب شدی برای قلب من ! رنجیدی از رنج من


و بدون و بدون و بدون که دوستت دارم ....

سه نقطه ...

چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد      تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم


روزها میان و میرن !


زمستون آخرین نفسهاشو میکشه و آخرین تیر های باقی مونده کمونشو نثارمون میکنه و ما زیر زخم تازیانه این زمستون هنوز همدیگه رو داریم


و هنوز با تنها سلاح عشق و امید تک مبارزان این دژخیم بی رحم هستیم .....


نگاه به آینده وحشتناکه ! بی اغراق حرف میزنم ! حرفهای خشک و بی روح مجید عین واقعیته !


شرایط نا به سامان جامعه ! تمام دغدغه های به حق مجید ! جاده صعب العبور من و تو .... تمام اتفاقات ریز و درشت گذشته من و تو ...


حادثه یکی شدنمون ! حادثه های تلخ و شیرینمون ...


همه شبهای بیکسی و با هم بودنمون ....


همه لحظات شیرین دیدارمون ...


همه انتظار به آینده مون ....


همه امید و دلمشغولی هامون ...


همه نگرانی از جدایی هاش ایام عیدمون ...


همه دلهره شیرینه ایام بعد از عیدمون ...


همه اینها ذره ای تردید در دلم ننداخته ...


و راسختر از همیشه فریاد میزنم ....


دوستت دارم رفیق ....


تو همراه باش ، من همسفرت هستم ....


تمام دلهره های این چند روز !


تمام شلاقهای به حق مجید


همه و همه فهموند چقدر دوستت دارم ! هرچند خیلی ها میگن اینها نون و آب نیست ...


هرچند همه میگن اینها زندگی نیست !


ولی من هنوز ایمان دارم انتهای زندگی میرسه به جاده دوست داشتن ! فرعی همسفری ...


هنوزم ایمان دارم نون خالی با عشق بهتر از چلو برگ رستوران نارنجستان سعادت آباد تهرانه ولی با شک خیانت یا نفرت از یک حادثه .....


هنوزم من به بوسه های بی ریا به دست پینه بسته به عشق بازی ولی با یاد دیگری بودن ایمان دارم ....


شاید خیلیا بخندن ولی من ....


هنوزم من نه تشنه مال و مقام ، بلکه تشنه یک لبخند از سر مهرم ، یک نگاه از سر عشقم ...


شاید خیلیا باور ندارن ...


شاید خیلیا .................


گلایه ...

مهتابم ! ماه من !

باز هم تمام حرفها رو فراموش کردی ! تمام قول ها رو فراموش کردی ! و باز هم من موندم و یه آشیونه ای که باز هم باید به تنهایی درستش کنم !


این ره عاشقی نیست مهتابم ! این ره همسفری نیست همسفرم !


زندگی مجموعه ای از فرودهاست ! قبلا گفته بودیم ! تایید کرده بودیم ! صحبت کرده بودیم ! و مرد سفر کسی ست که از فرودها برخیزه ! ! !


باز هم یه نوسان روحی ! یک فشار اندک تمام گذشته من و تو رو از ذهنت پاک کرد! !


میدونم از موضوع مجید نگرانی ! ولی من که قول دادم از پس مجید بربیام ! من که قول دادم بهت حتی شده باشه از غرورم مایه میذارم تا مجید رو آروم کنم ! ماه من مگه منه تنها چقدر میتونم شفا ساز باشم ؟ توی این شرایط به جای اینکه پشتیبانم باشی روی بارم سربار میشی ؟ بی انصاف این رسمش نیست !


من الان به فکر تو باشم یا مجید ؟

با خودت بشین فکر کن یکم بزرگتر فکر کن !


ببین دیشب من تماما به تو و به جسم مجروح تو احترام گذاشتم ! نمیخواستم اینطور بگم ولی ظاهرا چاره ای نیست چون تو درک نکردی ! مجبورم بیان کنم تا بدونی چواقعا چرا من اصرار نکردم !


تو توی آسیب پذیری کامل بودی و عذاب می کشیدی ! و من به عنوان یک مرد وظیفه حفاظت از تو رو داشتم و دارم ! تو ازم خواسته ای داشتی ! من به احترام تمام عشق با وجود نیاز مبرم سر باز زدم و به نوعی عقب کشیدم ! تا به تو آسیب نرسه ! چون دوستت داشتم و قبول دارم و ایمان دارم که رابطه یکطرفه نیست ! تا تو باور کنی که امیرت مثل خیلی از مردای دیگه فقط به فکر خودم نیست ! وحاظره به خاطر عشقم حتی سرکوب بشه ولی به محجوب قلبش ذره ای آسیب نرسه ... !

با کمال میل کنار بکشم تا ثابت بشه بهت که فقط با تو به اوج میرسم ! ! ! ولی تو باز هم مثل سنوات گذشته برداشت غلط خودتو از موضوع داشتی و اصرار هم کردی برا برداشت غلطتت !

مگه چه اتفاقی افتاده که اینطور ناگهانی حتی گوشیها رو خواموش کردی نازنین من ؟

منی که به خاطر تو به خاطر تویی که تمام وجودمی هر کاری که از دستم برمیاد انجام میدم تا آب توی دل تو تکون نخوره ! آیا انصافه ؟ خودت قضاوت کن ! فقط قلبت و وکیل من قرار بده !

من دوست دارم ! خوب میدونی ! تو دوستم داری خوب میدونم ! ولی آیا لازم نیست کمی تجدید نظر کنی در رفتارت ؟ که آیا کدوم مرد میتونه این هجمه نوسانات رو کنترل کنه ؟ من در قضیه دیشب رفتار مصطفی یادم اومد ! و ترس تو از اون موضوع ! خواستم عملا بهت ثابت کنم که امیرت در همه حالتها تورو بر خودش مقدم میدونه .... آیا این شایسته این رفتار بود ؟ ایا من از گل نازکتر بهت گفتم ؟

آیا کنارت نبودم ؟ آیا تمام وجودم و برات نذاشتم ؟ آیا آیا آیا ....


چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش ....


مهتابم ، ماه من ! دستاتو باز کجا جاگذاشتی ؟ باز هم من توی کدوم کوچه و پس کوچه به دنبال دستات باشم ؟


مگه نگفته بودی دستام و بگیر ! چشمام و میبندم ! هرجا که بری باهات میام .... چرا دستاتو هی از توی دستام میکشی ؟ مگه من ، من نبودم برات ؟


بیا برگرد ... چند روز آخر ساله ... نمیخام آب توی دلت تکون بخوره .... نمیخوام اذیت بشی ... نمیخوام اولین عیدمون اینطور سرد باشه ... به ماهی قرمز توی تنگ نگاه کن .... به سبزه های سفره هفت سین مامان نگاه کن ! به منی که اینطور نگران جسم و روح توام نگاه کن ...

به اطرافت نگاه کن ! ببین چقدر از دختران کنارت تشنه یک از هزارم این احساسی هستن که بین ماست ! بین توی این زمان که همه تشنه محبت هستن من و تو از چه پیچ و خم هایی دستان همو گرفتیم و عاشقانه از گردنه ها عبور کردیم ....


و هنوزم با تمام وجودم دوستت دارم ....

چطور سپاس بگویم ...؟!

امیر قلبم ...

امیر بی نظیر قلبم ...

امیر بی جانشین و بی همتای قلبم ...

همه ی وجـــــــــــــودم ...

 همه ی بــــــاور مــن از خوبیها ، از زیباییها ، از عشق و دوستداشتنها.....

حلقه ی اتصال من به امیدها و آرزوهای قشنگ ...

امیر بی رقیب و یکه تاز سرزمین ِسینه ی مملو از عشق من ...

خود ِ خود ِ خود ِ عشق ِ من ...

چطور به زبون بیارم شدت احساسی رو که الان بیشتر از هر زمانی که تا حالا سعی کرده بودم به زبون بیارم داره تو سینم میجــــــــــــــــوشه ؟!!!

چطور بگم از دلی که اینجا داره لحظه لحظه فقط با شوق داشتن تو میتپه !!!

امیر فهیم و صبور من ...

دلم شرمساره از طاقت ستودنیه تو ...

از دل راسخ تو ...

 از عمق روح تو ...

وجودم لبریزه از حس دوست داشتن تو ...... تویی که بعد از هر سختی ای بیشتر و عمیق تر از هر وقت دیگه ای توی دلم پیدات میکنم ..... !!!!

چقدر باید سپاسگزار بخشنده ای باشم که سینه ای ژرف به تو بخشید و تو رو به من ...

چطور باید سپاسگزار دل تو باشم که بی طاقتیها و رمیدنهای دل بی قرار من و تاب میاره و اینطور به روح سرکش من آرامش می بخشه...

امیر ... جایی تو سینه ی من نشستی که تا به حال کسی و به خودش ندیده !!!

اعتراف میکنم کسی نمیتونست اینطور من و درگیر خودش کنه که تو کردی ... من و اینطور به زانو دربیاره که تو آوردی ...!

منی که تو ناراحتی و خشم هیچ کلامی نه آرومم میکنه نه از راه خودم برم میگردونه تویی که میتونی جهت بدی ... و اینجاس که میخواستم چشامو ببندم و دستامو بدم به تو ... که هرجا که میخوای ببریم ...

امیرم درسته که میدونیم و باز گرفتار میشیم اما بدون ما هم یه فرقی با اونا داریم که نمیدونن و نمیسنجن و گرفتار این جریانات میشن ...

خیلی برخوردها بین دو نفر ناگزیر پیش میاد ! برای اینکه حتی همدیگر و از پس اون تنش دوباره پیدا کنن ، که عشقشون دوباره فوران کنه ، که که که ...

 مایی که خیلی از اصطحکاک ها رو از قبل شناسایی میکنیم لااقل میدونیم کجا این سیر و باید بگذرونیم کجا از بدتر شدنش جلوگیری کنیم !

 درسته من و تو تاحالا بحرانهای اذیت کننده ی متعددی رو پشت سرگذاشتیم ، اما میدونم که خوب میدونی که باز هم تو مسیر ما تندبادهای هولناک زیادی به کمین نشسته که تازه اونجا که روال زندگیمون به جریان بیفته یکی از پس هم خودشون و بهمون نشون میدن ... !

بدون این واکسنهایی که الان اینقد برامون درد داره اونجا خیلی کمکمون میکنه ...

امیرم ... جونم ... دل مــــــــــن ...

 اعتماد عجیبی بین ما ریشه زده ... بدونی توی چه وجود ِبی اعتمادی اینطور ریشه هات محکمه خودت جا میخوری !!! خدا میدونه اونهمه که این مدت گرفتار بعضی عدم شناختها ، توهمات نابجا ، سوءتفاهمات شدم هرگز ذره ای دچار بی اعتمادی بهت نشدم !!! میدونی این چه سرمایه ی بی نظیریه که ما داریم ؟!؟!؟

حق تو میدونم با همه اعتمادی که به من داری بخوای مالک بی چون و چرای تمام من باشی عزیز دلـــــــــــــــــــــــــــم ...

کاش میتونستم درون خودمو در مواجهه با تک تک مردای روی زمین از هر نوع و درجه و با هـــــــــــــــــــــــــــر امتیازی که چشم هر دختری و میتونه بگیره بهت نشون بدم ....... تا میتونستی ببینی درون من چه تأثیری میتونه بذاره ... !!! درون من ... جایی که تو تسخیرش کردی امیر ... !

امیر چموشی کنم ... سرکشی کنم ... حتی اگر بندهای دل خودمو نه بندهای عشق تو به وجودمو ، پاره کنم و بذارمو برم اما باز چیزی درون من از آن کسی غیر از تو نمیشه ... دستهای قوی تو من و نگه داشته ...

 من عاشق قدرت درونی توام امیر ... عاشق جذبه ای که تو چشمات و صدات هست ... عاشق کششی که با نگاهت تو وجودم به راه میندازی ... چرا از چشات فرار میکردم ! چون درونم تحمل اونهمه انرژی و نداشت !!!

امیر اگه قبلاً با یه حالت گنگ و ناشناخته می گفتم حسم بهت عاشقانه اس ... حالا با حس عمیقتر و شفاف تری دارم درونم فریاد میزنم که عشق منــــــــــــــــــــــــی ... !

کاش میشد واژه ای بگم تا بگــــــــــــــــــــــــه تو درون من چطور به جای قلب من داری زندگی به رگ و جونم میفرستی ... !!!

کاش بدونی چطور بدون تو تو دلم تاریکی و ظلمته ... نبود هرچی امید و خوبیه ...

امیرم ...

 مرسی که دستام و گرفتی ...

 مرسی که کم تحملیمو تحمل کردی ...

 مرسی که نذاشتی سقوط کنم ...

مرسی که پیشمی ...

مرسی که دوسم داری ...

مرسی امیرم ...

ماه من

ماه من غصه نخور بازی زمین خوردن داره

کار دنیا همینه ؛ تولد و مردن داره


ماه من غصه نخور تاب بازی افتادن داره


زندگی شکستن و دوباره دل دادن داره


ماه من غصه نخور گُلا میان عیادتت


به نتیجه می رسه آخر یه روز عبادتت


ماه من غصه نخور خیلیا تنهان مثل تو


خیلیا با زخمای عاشقی آشنان مثل تو


ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمی شه


اونی که غصه نداشته باشه ، آدم نمی شه


ماه من غصه نخور پنجره مون بازه هنوز


باغچمون غرق گلای ناز و عاشقه هنوز


ماه من غصه نخور باز داره فصل سیب می شه


می دونم گاهی آدم تو وطنش غریب می شه

لحظه ای درنگ .....

ماه من !

باز هم رد شدیم ....


سخت بود ! برای تو ! خیلی سخت بود ! شکستی ! پژمردی ! از یاد بردی ! درون احساست زنانه گم شدی ! غرق شدی !


دستت و گرفتم بیرون کشیدم ! بنا به قولی که داده بودم که هرجا فراموشم کردی من برگردونم ! رو قولم واستادم ! مرد و مردونه ! از تمام اونچه که داشتم ! تمام انرژیم گذاشتم ! سخت بود ! از تمام دارایی هام استفاده کردم ! به خدا الان که دارم مینویسم از بی خوابیه دیشب از 9 ساعت کلاس درس مداوم و از ترافیک وحشتناک شب عید چشمام از کاسه داره در میاد ! ولی حتی چشمام هم فدای تو ... فدای تو تا فقط بدونی چقدر جایگاهت توی قلبم محکمه ! تا بدونی تا شاید کمی قدر بدونی ! نه من کسی نیستم که فکر کنی برای خودم میگم ! برای این میگم که قدر خودتو و ارزش هاتو بدونی !

این بار سومه که با توضیح دادن من متوجه شدی که قضیه چقدر ساده بود ! و چقدر سختش کردی !

درس بگیریم مهتابم ! درس بگیریم تا موضوعات و به جای بغرنج کردن ساده کنیم !


یادته دوران راهنمایی و دبستان توی ریاضی بحثی بود به نام ساده کردن ؟


یادت بیار که مگه چه اتفاق لاینحلی افتاده برامون ؟ از هم بی حرمتی دیدیم ؟ از هم خیانت دیدیم ؟ از هم دروغ دیدیم ؟ از هم توهین شنیدیم ؟ از هم بی وفایی دیدیم ؟


نه عزیزم ! هیچ کدوم از این اتفاقات نیوفتاده که اینقدر راحت به احساس خودمون بی حرمتی کنیم ! مگه من و تو با هم پیمان نبستیم ؟ مگه من و تو همدیگه رو از پس طوفانهای زندگی بعد از سالها پیدا نکردیم ؟ چطور باید به همین راحتی به خاطر فقط احساسات کاملا طبیعی هر انسان که جالبه که هر دومون هم میدونیم و قبل از وقوع بهش اذعان میکنیم اینطور زود تسلیم بشیم ؟


من از این موضوع رنج میبرم ! وقتی ارومیم همه روزها و احساسات بد رو بازگو میکنیم ! خودمون میگیم ! ولی وقتی به لحظه وقوع میرسیم هر دومون نقشه راه رو گم میکنیم !!!


پس چه فرقی هست بین من و تویی که برای هم وقت صرف کردیم تا هم علمی هم منطقی هم احساسی بشناسیم ؟


پس کجا باید تفاوت ما با بقیه اشکار بشه ؟ آیا به این فکر کردی ؟

بردباری مصرفش کجاست ؟ کی باید برای هم مرهم باشیم ؟ هم من برای تو هم تو برای من !

اینا رو به تو نمیگم ! به هر دومون میگم !

کی باید احساس کنیم که عمیقا به احساسات و غرایز هم احترام قائلیم ؟ گاهی فقط تو میری ! گاهی فقط من میرم ! و گاهی مثل دیروز هر دو با هم ! ! !


چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش      هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش


الا یا ایهاالساقی ادرکاسا و ناولها                 که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها


همه اینها رو خوندیم و به به و چه چه کردیم ولی چه فرق هست بین من و اون مرد روستایی که هیچ سوادی نداره هیچ شعری نخونده هیچ مقاله ای نخونده ! هیچ کلاسی نرفته ولی مایی که ادعا میکنیم که ................


چرا باید اون شخص تو دل روستا عمیقا احساس خوشبختی کنه ولی من و تو فقط برای چند ساعت دوری قلبهامون همه چیو از بنیان خراب کنیم ؟


من و تو چقدر وقت برای احساسمون صرف کردیم ؟ من و تو چقدر به پای حرف های هم نشستیم ؟ که اینطور زود همو گم میکنیم ؟

من و تو چرا به کسانی که زیر 25 سال ازدواج میکنن میخندیم ؟ که هنوز بچه اید ..... ولی آیا ما که ادعا داریم واقعا و در عمل میتونیم ثابت کنیم ؟


امیر که برای همه نسخه خوشبختی میپیچی بیدار شو ! نشون بده مرد عملی ! دو صد گفته چو نیم کردار نیست !

دیروز محجوبت بهت نیاز داشت ! کجا بودی ؟ میگی تو هم غرق بودی ! باشه درست ! حرفت قبول ولی به عنوان یه مرد وظیفه اولت چی بود ؟ رسیدن به روح کسی که روزهاست بهش میگی تکیه کن به شونه هام ! این بود قدرت تکیه گاهیت ؟ تا همین اندازه یک زن باید سرنوشتشو به دست تو بسپاره ؟ خجالت بکش ! تا توی عمل ثابت نکنی بهت نمیگم مرد ...


محجوب تو چی ؟ چقدر به وظیفه زنانه ت عمل کردی ؟ چقدر از روح لطیفی که خدا بهت داده برای کسی که دوستت داره و تا جایی که براش مقدور بوده نشونت داده عشقشو، خرج کردی ؟ وقتی فهمیدی که توی بحرانه ؟ چقدر نوازشش کردی و بهش گفتی که منم هستم برای این اتفاق ؟


با شمام ! با هر دوتون !


چقدر حاظر شدید از خودتون بگذرید برای طرف مقابلتون ! ؟


خجالت بکشید از اون همه احساسی که فقط توی نگاهتون بود  ! خجالت بکشید از لحظه خداحافظی تون توی مشهد ....


خجالت بکشید از نگاه آخرتون ................


یاد بگیریم که زندگی مملو از این پستی هاست ! از این بلندی هاست ! زندگی مثل عبور از رشته کوهه ! هر قله ای بلافاصله دره ای هست ! مرد سفر باید بدونه چطور از دره ها عبور کنه ! !


این حرفا رو برای نوشتن نمیگم ! برای عمل میگم ! برای خودم ! برای تو ! برای (( ما ))

پستی و بلندی ها

ماه من سلام


الآن که دارم این پست رو مینویسم تو اوج نا آرامی ها هستیم و تو در حال تکرار اینکه .........


یادمه یکبار یکی از دوستام حرفی و زد که من هیچوقت فراموش نمیکنم !


گفت زندگی مثل نوار ضربان قلب میمونه ! تا زمانی که اوج و فرود هست زنده ای ولی وقتی به یکنواختی رسید شخص مرده !


زندگی هم مثل همون ضربان قلبه ! باید فرود و اوج داشته باشه تا رابطه ای زنده باشه ! پویا باشه !


میدونم که امروز نیاز داشتی به من ! ولی وقتی منی از من باقی نمونده بود چطور میتونستم باشم ؟


عصر ازت با عذرخواهی خواستم که چند ساعتی رو تنها باشم چون نیاز داشتم به تنهایی !


نمیدونم چه تصوری ازم داشتی که نذاشتی ! با علم به اینکه مرد ها هم گاهی نیاز به فرو رفتن در خود دارن ! برای اینکه مشکلشون و بتونن حل کنن ... یا راه کاری براش پیدا کنن ...


موضوع اونقدر ها بزرگ نیست ! یه تداخل بد زمان ! باعث شد تو فکر کنی من جا خالی کردم ! ولی در واقع اینطور نیست ! من از موضوعی رنج میبرم که برای خودمم ناشناخته بود ! کاش این و درک کنی !


تو برام از همه اطرافیان حال و گذشته م مهمتری ! من تاحالا کسی و اینطور نزدیک و ماله خودم حس نکرده بودم ! پس طبیعیه که خومم ندونم چه برخوردی باید بکنم !


من به احساست احترام میذارم ! من به خواسته های تو واقفم ! نهایت سعیمم براش میکنم !

ولی یه وقتایی اتفاق هایی می افته که من هم نیاز به همون نیاز تو دارم ! اونوقت تکلیف چیه ؟


باید این طور قشرق به پا کرد یا صبر و بردباری کرد ؟

باید جار و جنجال به پا کرد یا دنبال راه حل بود ! ؟ یا باید به هم کمک کرد ؟

من که عصر گفتم کمک کن تا تمومش کنیم ! ولی تو اسیر واژه ها و واژه پردازی ها شدی !

تفسیر ها کردی ! به جای اینکه یک کلمه ! فقط یک کلمه به کار ببری که فقط بدونم که داری کمک میکنی تا تمومش کنیم ...


ماه من ، عزیزم من همون امیرم ! همون امیری که هفته پیش ، آره ! فقط یک هفته پیش اونهمه عاشقت بود ! و الان هم با تمام وجودش هست !

این یک شوخی نیست ! که من توی این زمینه اهل هیچ شوخی و سازشی نیستم ....


فقط کمی آروم باش ! همین


من خودم حتی اگر تو توانشو نداری به تنهایی درست میکنم ! فقط اروم باش و فرصت بده ...

دستامو تنها نذار ...

امیرم ...

فقط خدا میدونه چقد الان سینم سنگینه ...

چقد دلم گرفته .....

چقد لحظه لحظه ها دارن بهم فشار میارن ...

امیر ..... هفته پیش مثه این دقیقه و این ساعت دستام تو دستات بودن ..........

خدایـــــــــــــــــــــــــــــا ......... داشتیم مغازه های الماس شرق و نگاه می کردیم .......  

امیر من اون لحظه ها رو می خواااااااااااااااااااااااام می فهمی ؟؟؟؟؟؟؟

دلم چقد تنگ شده امیر ......... چرا نیستی اشکامو ببینی !!!! خودمم باورم نمیشه دارم اینطور بی قرار اشک میریزم .... هم خوشحالم که تا این حد فاتح قلب منی هم دارم میسوزم از این حس ............!!!

امیر امیر امیر ........... دلم بودن کنارتو میخواد ... هرجا که شد ... هرطور که باشه ...  

دلم تنگه امیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـر ...

امیر خودم گفتم یه وقتایی تنهایی میخوام ........ اون اولا .... یادمه ..... گفتم میخوام تو خودم باشم و فکر کنم تا آروم بشم ...

اما الان امیر .... دیگه دلم تنهایی نمیخواد ....... 

 میدونی چقد دوست دارم یه وقتایی که من اینطور بی انرژی میشم تو پر شور و پرحرارت تر بشی .... بیشتر بهم ابراز احساسات کنی و محکمتر بغلم کنی ... بیشتر بهم نشون بدی که کنارمی و محکمی و راسخ ....

اما برعکس اینطور موقع ها نمیدونم چرا تو بیشتر میری تو لاک خودت .... خوب شدن و به خودم می سپری و ازم زمان برای تموم شدن این حالتم می پرسی ............. که بدتــــــــــــــــــــــر حس تنهایی و تو وجودم ریشه میزنی ........................

امیر من به اقتضای جنسم این حالات و دارم و نیاز روحی من ایجاب میکنه که کسی مثه تو که این جایگاه و برام داره اینطور موقع ها شدیدتر بیاد سمتم !!!!!! اما من همش باید حواسم باشه انرژیم به سمتت کم نشه مبادا توم خودتو عقب بکشی !!!!!!! امیر به مرور نتیجه ی این حالت فقط خستگی و دلزدگیه !!!! آره حق داری تو هم انرژیتو از من میگیری همونطور که من از تو انرژی میگیرم اما ما باید یه ذخیره داشته باشیم که اینطور موقع ها به هم کمک کنیم !!!!!!! این منم که وقت کم آوردن تو باید بهت انرژی بدم این تویی که باید اینطور موقع ها به من انرژی بدی !!!! من الان با این دردم چطور تنهایی آروم بشم وقتی تو من و به حال خودم گذاشتی و از نظر تو این طبیعیه که گاهی هم اینطور باشی ..... این کار نتیجش فقط رو به تاریکی رفتن روشناییه احساس منه ..... و من این و نمیخــــــــــــــــــــوام .............

دیگه نمیدونم چطور واضح تر از این خواسته درونیم و بهت بگم وقتی بارها بهت گفتم قشنگیه رابطه ی ما اینه که با هم سمت هم میایم و بدیه بـــــــــــــــــــــــــــدش اینه که با هم از هم فاصله میگیریم و کم انرژی میشیم ......!

ازت می خوام درکم کنی امیر ... اون وقتها که واقعاً نیاز به تنهایی داشته باشم مطمئن باش خودم بهت میگم .... اما وقتی صراحتاً بهت میگم بی انرژی ام دستامو تنها نذار ..........!

 تنها نذار امیـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـر  ....

بیقرار تر از همیشه ...

امیرم ...  

چه زیبا لحظه لحظه هامون و نوشتی ...

چه بی قرارتر میشم هربار که میخونم ...

چه حسرت داغی تنمو می سوزونه وقتی یادم میاد کنارم بودی و تنها دستام راه رسیدنم به تو بود و من ...

وقتی که انتظارهامون به سر اومد و همو توی اون روز زیبای زمستونی که دست کمی از بهار نداشت دیدیم ...

یادته بی قراریهامون و برای اون روز !!!

یادته هر باری که برناممون به هم ریخت و نشد بیایم چقد زمین و آسمون و بی رحم دیدیم که باهمون سازگار نشدن !!!

چقد زیبا بهمون ثابت شد که خدا سر وقت درستش بهترین برنامه رو برامون تدارک دیده بود که هر چند با زمان کم اما با بهترین شرایط ممکن توی شهری که برای هردومون شهرمون نبود همو دیدیم و هوای هم و نفس کشیدیم ... !

لحظه های کنار آب سد برام تداعی کننده ی تمام عکسهایی بود که با حسرت نگاه کرده بودیم و تمنای شونه های هم و داشتیم ...

لحظه های کنار رودخونه توی هوای لطیفی که از آب و هوای این روزهای زمستون ِتموم نشدنی بعید بود ، روح بی قرارمون و عجیب سیراب کرده بود و لحظه های الانمون و عجیب بی قرار ... !

امیر بی همتام !‌

دیدمت ... اما نه ذره ای از تمنای بودنت برام کم شد ... نه لحظه ای دلم به بودنت قرار گرفت ... !

چه لحظه ی وصف نشدنی ای بود وقتی چشامو بستم و تورو بعد از باز کردن چشام دیدم ... دیدم که کنارم بودی ... دیدم که واقعی هستی ... دیدم که هستـــــــــــــــــــــــــــــــــی ... بعد از اونهمــــــــــــــه انتظار ...... اونهمه التهاب...... اونهمــــــــــــه بی قراری ...

چقــــــــــــــــــــدر دوست داشتم لحظه ای رو که غنچه رز و بهم هدیه دادی !!!!!!!!!!!! جمله ای که توی یکی از صحبت هامون بهم گفتی تو ذهنم فریاد زد "روزی که یه واقعیشو بهت هدیه بدم !" وقتی توی چت برام گل فرستاده بودی .................

وای امیر اگه هدیه های قشنگت نبود الان فکر میکردم همه ی اون لحظه ها فقط یه خواب شیرین بود ..........!

چقدر منتظر روز تحویل سال جدیدم تا توی دفتر قشنگی که بهم هدیه دادی شروع به نوشتن فصل بهار عاشقیمون کنم ، تا به خونه ی زیبامون یه اتاقک جدید اضافه بشه و بعد که دیگه کنار هم بودیم در ِ این اتاق و به روی تو باز کنم ...

امیر ... !

بیشتر از هر وقت دیگه ای توی قلبم موج میزنی ...

بیشتر از هر زمان دیگه ای توی عمرم حس عشق برام معنا شده ...

بیشتر از تمام داشتنیهای این دنیای بزرگ تو رو می خوام ...

با همه ی وجودم ...

بیشتر از همیشه ...

 "دوست دارم" ...

دوست دارم امیـــــــــــــــرم ...