~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

سرتو بالا بگیر رفیق


سرتو بالا بگیر رفیق ...

نمیدونم چرا این عنوان اومد تو ذهنم ...

شاید لحظه ای به ذهنم خطور کرد که توام شرمنده همه کسی ...

حتی دلت ...

میدونم که دلت نمیخواست این روزا رو ببینی 

میدونم که توام مثل من هدفت این چیزا نبود 

میدونم که توام شکستی                                   

خراب شدی 

له شدی 

درست عین من .... 

منی که ...

نمیدونم عمق چیزی که درونم اتفاق افتاد رو چطور میتونم بیان کنم ... 

شکستم ، خورد شدم ... 

اعتراف میکنم که طعم شکست رو تا حالا نچشیده بودم ... 

تا حالا اینطو از خودم و از همه زندگی از همه چیزایی که 

روزی باور داشتم خوبن و شیرین متنفر نبودم ... 

ناباورانه پست بی عنوانتو خوندم ... پستی که سرتاسرش توهین بود 

به شخصیتم و غروری که الان دیگه ازش چیزی نمونده

اون لحظات اول عهد کردم جواب تک تک خط ها رو بدم 

دستم لرزید ... میدونستم اگه جوابیه بنویسم تورو خوردتر میکنه 

ولی راه گریزی نمونده بود ! بغض و خشم و کینه تک تک وجودم و گرفته بود 

آخه همون زمانی که تو داشتی اینها رو مینوشتی من داشتم توی سجده برای آروم 

شدن قلبت دعا میکردم ... 

داشتم برای بهتر شدن اوضاع به خدا التماس میکردم ...

ولی بی رحمانه ترین ها رو نثارم کردی .... 

به چه بهانه ای ؟ 

به بهانه پست به خاطر یک مشت ریال من ! ! ! ! ! 

پستی که تک تک خطوطش رو برات شرح دادم و تفسیر کردم و گفتم هرکدومش منشاءش 

چیه و کجاست .... گفتم بهت اگر اینها رو توهین فرض کنی من اول به خودم و خونوادم توهین کردم که ....

کدوم آدم عاقلی همچین کاری میکنه ؟ 

الان مدعی هستم همچنان که هیچ توهینی تو کار نبوده و نیست 

به سواد خودت ایمان ندارم ولی یادمه گفته بودی خالم الهیات خونده 

فکر میکنم الهیات با ادبیات مشترکات زیادی داشته باشه ....

بدون اینکه عنوان کنی موضوع چیه متن رو ببر پیشش و ازش بخواه که قضاوت کنه 

دیگه گذشته و هیچ چیز درست نمیشه ... البته چیزی درست نبود از ابتدا ....

فقط واقعیت ها عیان شد .............

4 شب و روزه که غرق در خون جگریم ...

دیگه مثل یه معتادی که لحظه های اول ترک براش در حد مرگه رو گذروندیم و 

شاید بقیش رو راحت تر بتونیم سپری کنیم ...

هرچند که زخمی که رو سینه هم گذاشتیم فقط با خاک شدن جسممنون خوب میشه ... 

نگران من نباش .... درخت اگه بمیره هم ایستاده میمیره ... 

اینقدر مرد هستم که دوباره بلند بشم ولی این بار زندگی برام مفهوم دیگه ای داره

تو که غریبه نیستی ... دیگه توی دنیای نو هیچ اعتقادی به عشق و تفاهم وجود نداره

دیگه توش قلبی نیست ... دیگه مهر و محبتی نخواهد بود 

اینو جدی میگم چون تهی از همه چیز و همه کس شدم ... 

همش خرج شد ... 

جاش و با مادیات پر میکنم . میرم دنبال چیزای دیگه چیزایی که توش احساس نیست 

دیگه چیزی رو با کسی شریک نمیشم ... 

توام خودت و عذاب نده . فوقش یک ماه یا دو ماه ازت میپرسن بعدش برای همه عادی میشه و فراموش 

منم همینطور ... 

خیلی از آرزوها مردن 

خیلی از خیالات پژمردن 

خیلی از روزهای خوبه خیالی پرپر شدن ... 

ولی هنوز زنده ایم و نفس میکشیم 

ازت کینه و نفرتی ندارم ... چون هنوز اون ته ته های درونم میگه اونم مثل تو نمیخواست 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد