~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

بعد از مدتها ...


تو خوابیدی و من اینجا دارم با حست حرف میزنم

تو خونه ای که داره قدیمی میشه  اما توش هیچ وقت از حرفهای تازه خالی نمی مونه

خیلی وقت بود دلم به نوشتن راضی نبود

یا می نوشت و ثبت نمی کرد

همیشه پره حرف بودم اما ... یه حس خاص می خواد نوشتن ... اگه بشینی و زوری بنویسی میشه مثه پست تبریک سالگردمون که تو نشستی و نوشتی ...

از صبح هر بار بهت فکر می کردم دلم بی قرار میشد ........

 واسه تن خستت ... واسه لبای تشنت ... واسه چشای بی خوابت ... 

اما چه کار از دستم بر میومد جز گذاشتن عشقم لابلای کلمات و نوشتنشون تو اس ام اس برای تو ...

تو روزایی که گذشت ... 

تو اتفاقاتی که افتاد ... 

چیزی که بیشتر از هر چیز برای من ثابت شد ،

عشقی هست که به "تو" دارم ...


تو رو ورای تمام انگیزه ها برای داشتن دیدم ... 

وقتی از تمام انگیزه های با تو بودن گذشتم تا دوباره به آرامش کذب تنهایی که داشتم برسم ... 

وقتی دیدم با تو لحظه هایی رو گذروندم که تنها یک لحظه اش و برای تمام زندگیم آرزو داشتم ،

 پس نتونستم بگذرم ... 

بگذرم از احساسی که فقط با یک تن برام به ظهور رسید و بدون اون نابوده 

برام ثابت شد تا تو همین توه صبور و با استقامت و پر تلاش و کم نظیر هستی من اونی باشم که آرامش تو باشه ...  

که خوب میدونم روزایی که گذشت منم سختی راهت شده بودم بجای همراه بودنت ...

دلایل و بارها برشمردیم ... 

حق ها رو بارها دادیم و گرفتیم ...

اما میدونم هنوز دلمون از سختی ای که پشت سر گذاشتیم خالی نشده ...

برای روح و روان من چندین بحران با هم دارن تو یک لحظه با من می جنگن ... و من گاهی مغلوب این شرایط میشم ... شرایطی که تو ... که قصور تو ذره ترین عامل بوده اما ... تمام وخامت این اوضاع گریبانگیر تو و من شده ...

برای قلب لطمه دیده ی خودم هر بار که میگیره از اون اتفاقات اولیه ای میگم که هر برخوردی بینمون پیش می اومد فکر میکردیم این دیگه لکه سیاه رابطه ی ما شد و دیگه پاک نمیشه ... اما بعد از یه مدت که از اون جریان میگذشت دیگه نه تنها یاد اون جریان نبودیم که از لکه و سیاهی هم خبری نبود ...


الان هم که زمانی از اون جریان نمیگذره ... لا اقل به عنوان بزرگترین جریان دو ساله ی ارتباطیمون زمان لازم ازش نگذشته باید طبیعی باشه که اینطور گاه به گاه باز دلمون از اتفاقی که گذشت بگیره ...


شرایط ما توی سختیه مضاعفی افتاده ... 

طولانی شدن رابطه ی دورادوره ما و مأوا نگرفتنمون کنار هم هر چالشی و پر رنگ تر و سخت تر میکنه ...

 وقتی همچین رویدادی زمان زیر یه سقف بودن ما اتفاق می افتاد تو کمتر از یک هفته همه چیز عادی میشد اما حالا ... حالا که 7 ماهی هم تا روز موعود راه داریم ... راه پر پیچ خم پر از مهی که خدا به خیر و سلامت کنه ... این سختیه بد زخم میزنه به هردومون ....


فشار مالی و اقتصادی ... ریشه تموم نگرانیها و صحیح تر بگم برخوردهامون شده ...

 باید قبول کنیم خواه نا خواه وقتی با شرایطی مواجه میشی که با وجود پیش زمینه ی ذهنی ای که "من خودم و برای هر سختی ای واسه با هم بودن آماده کردم" اما بعد وارد شرایطی میشی که عجیب بهت فشار میاره چون قبلا از این جنس تجربه با این شدت نداشتی خیلی برات سخت میشه ...

تو میشی یه کسی که حالا بدنش داره از یه شبهه بیماری مزمن رنج می بره ... درست حالتی که تو برای خونوادت متصوری ... اونا تو بحرانن پس الان درگیری روح و روانشون بهشون این اجازه رو نمیده که اوکی باشن ....

اگر من و از خودت جدا بدونی باید این حق و ازم بگیری که منم تو این حالت قرار نگرفته باشم . اونم منی که با امید پا به خونتون گذاشته ... اونم منی که تصورش از این مرحله از زندگیش هیچ وقت اینقد با زحمت و فشار نبوده ... اونم منی که هزار جور روی خواسته های ریز و درشتش سرپوش میذاره مبادا فشاری و به تویی که تنها دلخوشیش تو این شرایطی وارد نیاره ...

(این نوشته رو اصلا به قصد توضیح و توجیه شروع نکردم اما وقتی زبونم و به دلم سپردم که هر چی می خواد بگه خودش این درد دلا رو انتخاب کرد ...)

بعدحالا این تن درگیر با بیماری مزمن باید یه سری اتفاقات و هم پشت سر بذاره که دیگه اینا میشن قوز بالا قوز ... صحبتشو کردیم ... دیگه ازش نمیگم ... و بعد اون اتفاقا می افته که نباید ... اونم تو روزای آخری که دیگه قراره برای یه مدت طولانی هم و نبینیم ... 

اون وقت میشه اینی که هر روز نمی دونی با دلتنگیت سر کنی یا با غصه ی عذاب شرایط سختی که عزیزت داره سپری میکنه...

 .... با عشقی که داره بیهوده تو فاصله بالاو پایین می پره یا با اندوه اتفاقات ناخوشایندی که قرار بود واسه دوران نامزدیت شیرین ترین لحظه ها باشه ...

اونوقت میشه من... 

  منی که شب با عشقت می خوابم و صبح به امیدت بلند میشم و باز یه هو بی دلیل دلم پره غم و نگرانی میشه... نگرانی از همه ی اونچه که بوده و خواهد بود ...

اونم وقتی دلم راضی نمیشه حتی یه لحظه دیگه به خاطر کوچکترین چیز ناراحت ببینمت ...

و بعد نمیتونم با حس تنهاییه عمیقی که اون لحظه ها با احساس آزاردهنده ام دارم کنار بیام ...


تو وجود تو ... خود تو ... همه چیز و برای خوشبختی میبینم ...

وقتی از همه چیز و همه دنیا برام عزیزتری نمیدونم چرا یه لحظه هایی چطور دلم راضی به آزار دادنت میشه ...

وقتی روحم اسیر زندونی میشه که قفل و به زبونم میزنه و صراحت و از بیانم میگیره تا هم تو رو رنج بدم و هم خودمو ...

باید تمام تلاشم و کنم تا اون لحظه اون ریز دلیلی که من و ازت رنجونده بهت بگم تا بعد هیولای سکوت و گریزه درونم من و تو رو گرفتار خودش نکنه ...

لااقل تا زمانیکه این راه پر سنگلاخ  رسیدن تا زیر یک سقف و پشت سر نذاشتیم خیلی باید مراقب هم باشیم ... بیشتر از همیشه ...

ازت می خوام یه یادآوری و همیشه به من کنی مثه یک پیام که مدام تو گوشم باشه تا تو زمان دلخوریام یادم بیاد که "خوب باشم"

هر بار حس کردی دوباره دارم از کوره در میرم بهم بگو "... خوب باش" تا یادم بیفته زمانی رو که خوب بودم اما بعد به تصور اینکه خوب بودن باعث میشه بدی ببینی منم همسو با جریان بدی بد شدم ، خطا رفتم ...


هنوز خیلی مونده تا ما برسیم به اون حدی که تجربه اولین حرف و تو چالش هامون بزنه و کمکمون کنه راحت تر از بحران بیرون بیایم....

 وقتی هم و انتخاب کردیم فکر کردیم تو بهترین سن و با بهترین معیارها انتخاب کردیم ولی عجیب شرایط برگه ی آخر و رو کرد وقتی فکرش و نمیکردیم چرخ روزگار اونطور بر خلاف تصورات ما بچرخه ...


تا وقتی هم و ببینیم فقط صبوری و خدا کمکمون کنه...


 حس افسردگی و خمودگی بیمارگونه من ورای هر دلیلی اعم از افسردگی بعد از ازدواح یا هر چیز دیگه ای خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی آزارم میده امیر ...

 زمانهایی که تو اوج درد این بیماری گرفتار میشم سنگین ترین وزنه ها رو رو قلبم حس میکنم ... 

حالتی که یه بی پناه تنها دریچه ی نجاتش و یه خط صاف و یه سوت ممتد ببینه ... 

ببین چقد سنگینه که بزرگترین عشق ... عشقم به تو هم اون لحظه برطرفش نمیکنه ...

 نمیگم بی تأثیره که التیام بخشه اما درمان کننده نه ...

 باید یه فکر اساسی برای این درد کنیم حالا کی نمیدونم ........


وقتی میگم ریشه ی تموم مشکلات ما همین بحران مالیه نمیشه منکرش شد وقتی حتی برای دکتر رفتن هم نیاز مالی و صرف وقت و وسیله ی آمد و رفتش یه معزله ...

تنها بودم با هر دردی میساختم ... گاهی آرزو می کنم ای کاش هنوزم تنها بودم تا کس دیگری رو که پاره تنم هم شده با دردم زجر ندم...

 ... وقتی به هر دلیلی دنیا به رویاهام ضربه زد و من مریض شدم اتفاق بزرگ پیوستنم به تو می تونست براش یه درمان باشه یا یه تشدید ...

 وقتی بعد از یه دوره به خودت وعده ی زندگی بهتر و میدی تا برای برگشتن به خوبیه دوران قبل امیدوار بشی ، اما پا به شرایطی میذاری که فکرش و نمیکردی و سخت تر از تصورته...

 اونوقت میشه تشدید یه درد ... 

و تو این بین بی گناهی عزیزم ...

نمیدونم برای حرفام چه پایانی بذارم که همه دلنوشته هامو جمع بندی کنه چون موارد خیلی از هم گسیخته اس ، در عین پیچیدگی در هم ...........

فقط میتونم بگم عمیقتر از همیشه دوست دارم و کاش دوست داشتنم برات اینهمه رنج نداشت ...

امیرم ...

  

کمی هم آموزنده (8)

چگونه با خانواده همسرمان صمیمی باشیم؟

حریم خصوصی همدیگر را رعایت کنیم
هر کسی نیازمند حریم خصوصی است که در آن راحت باشد. مادر شوهر بزرگتر است و احترامش به جا ،اما شایسته نیست بدون اطلاع وارد حریم خصوصی عروس شود و او را با لباس خواب ببیند یا طوری حریم او را ناامن کند که جرات پوشیدن لباس خواب نداشته باشد و همیشه در حال مراعات و ملاحظه باشد. این تازه عروس که به دلیل حیا مجبور به مراعات دائمی در رفتار و پوشش است، در جای دیگری سرزنش خواهد شد که چرا خودش را برای همسرش مثل تازه عروسهای دیگر آراسته نمی کند. پس باید همواره رعایت حریم خصوصی دیگران بشود. سرزده وارد اتاق عروس یا مادر شوهر شدن و بدون اجازه از وسایل یکدیگر استفاده کردن از صمیمیت و محبت نیست از مصادیق بی احترامی و کم فرهنگی است.
 
با شعار دادن دچار سوء تفاهم نشویم
باید بین رفتار مادر و دختر ، و رفتار مادرشوهر و عروس تفاوت وجود داشته باشد. این شعارها که ما با هم مادر و دختر هستیم توجیه کننده ی رفتارهای ناراحت کننده نیستند. اگر ادب و احترام و رعایت حقوق همدیگر را همیشه سرمشق رفتارمان کنیم با هم مشکلی پیدا نخواهیم کرد. خیلی از مشکلات ناشی از خوش بینی و کم تجربگی های ماست.
 
رویایی و ساده لوح نباشیم
خیلی از عروسها به رویای داشتن محبوبیتهای کذایی وارد خانه ی مادر شوهر شده و از هیچ فداکاری دریغ نمی کنند اما بعد از مدتی خودشان را قربانی و فداشده می بینند. این شکست از ابتدا هم معلوم است. این خوش بینی های بی دلیل، بدبینی های افراطی بعدی هم در پی دارد. گاهی می بینیم آن عروسی که خیلی خودش را وارد مسائل خانواده مادر شوهر نمی کند و دل نمی سوزاند از احترام بیشتری برخوردار می شود آن گاه گیج و سردرگم می شویم که رفتار درست کدام است؟ اگر رفتار درست به اختلاط و دخالت زیاد در امور زندگی هم است پس این طور عکس العمل ها چه چیزی را نشان می دهند. مشکل اینجاست که وقتی زیاد اختلاط پیدا می کنیم، علاوه بر آنکه خوبیهایمان را نشان می دهیم عیوبمان را نیز آشکار می کنیم. علاوه بر آنکه محبتهای زیادی می بینیم مورد انتقادهای زیادی هم واقع می شویم. اما آنکه دورتر است نه به اندازه ی ما محبت می بیند و نه به اندازه ی ما مورد انتقاد و ملامت قرار می گیرد. حقیقت این است که مخلوط کردن ادب با صمیمیت ، یک مهارت ظریف و دقیق است که کمتر کس به آن آراسته می شود. اگر می خواهید محبتتان را پایدار کنید ادب، تدبیر و صمیمیت را به موازات هم پیش ببرید و از ساده لوحی بپرهیزید تا بعدها احساس یک قربانی پیدا نکنید.

البته در پایان گفتنی است که نسخه ی زندگی هر کسی با دیگران فرق دارد. اما رعایت برخی اصول مثل احترام، ادب، حق بزرگی والدین و ... در هر شرایطی نتیجه ی خوبی دارد. اما اگر در شرایطی قرار دارید که نمی دانید با شرایط شما کار درست و انتخاب بهتر چیست بدانید که رضایت خداوند همیشه در صلح و خیر و نیکی است. آنچه به نظرتان به خیر و نیکی نزدیکتر است همان را انتخاب کنید. اگر برخی از دستورهای سختگیرانه را مطرح می کنیم برای جلوگیری از مشکلات بعدی است نه برای ارضای احساس حاکمیت کسی و ...

اولین سالگردمون مبارک

سلام بر تنها مونس این قلب تنها


مونسی که برای داشتنش روزها و شبها رو در اسارت کردم

مونسی که برای داشتنش کیلومتر ها راه و جاده رو نوردیدم

مونسی که تا رسیدن بهش تا دیدن نگاهش تا بوسیدن دستانش دعا ها کردم و یاری ها طلبیدم

مونسی که شمع شد من براش پروانه ...

مونسی که به قله های قلب خسته تابید تا دوباره از این جان کویری ترانه ها رویش کنه ...

سال پر فراز و نشیبی رو پشت سر گذاشتیم

به نوعی فشارهای جانبی در مواقعی زیبا در مواقعی

سخت در مواقعی حتی وحشتناک رو پشت سر گذاشتیم ...

تجربه های بزرگی رو به دست آوردیم

بی شک اگر امروز به دیروز نگاه کنیم بسیار پخته تر و معقول تر شدیم ...

عقد من و تو مقارن شد با بدترین شرایط اقتصادی این آب خاک حسته ...

شرایطی که هر روزش برای من شلاقی بود به تنم ...

ولی بودن تو برام تمام نا امیدی ها رو امید کرد و دوام آوردم ...

یک سال گذشت


بهتره یک نگاهی به عقب بندازیم و با توجه به همه وقایع آینده رو با قدمهایی مطمئن تر براریم ...

وقایعی که توش مهر هست ، محبت هست ، ملاطفت هست ، سختی و آزار هم هست ...

365 روز ...

توش دوری بود ، دلتنگی بود ، عشق بود ، خشم بود

روزها یا شبهایی که توش من مسافر بودم تو راحت سر به بالش نذاشتی

روزهایی که تو مسافر بودی و من آروم و قرار نداشتم


سورپرایز قشنگ اومدنت برای تولدم ...

سورپرایز زیبات که همراه شد با شرمندگی من توی سالگردمون تو مهمونی خونواده ها ...

روزها و شبهایی که زیبا ترین لحظه های عاشقی رو داشتیم

روزها یا شبهایی که دعوامون میشد ...

هر دو از زیبایی های یک آغاز شترک بود ...

 

امروز یک سال از روزهایی میگذره که من و تو توی همه مشکلات تنها بودیم

امروز یک سال از روزهایی میگذره که برای هر تصمیمی میدونیم چ

که یک نفر هست که با نهایت دلسوزی مشاورمون هست ....


امروز یک ساله که نه من تنهام نه تو ...


عزیزم اولین سالگرد عهدمون مبارک


ماه گردی متفاوت

امروز 19 ماه از اولین روزی که اون اس ام اس معروف رو دادم میگذره ...


اما اینبار طعمی متفاوت رو تجربه میکنیم ...


طعم تلخی که یکی از تلخترینهاست ... 


این هم تجربه ای هست برای آینده ...