-
تا همیشه مهر و ماه...
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 16:48
سلام امیرم الان که من دارم توخونمون مینویسم یه گوشه ازخونه واقعیمون نشستم... خونه هنوز خونه نشده اما...دلم داره بهش گرم میشه... به روزاوشبایی که میخایم باهم توش زندگی کنیم... روزیکه این خونه مجازی و ساختیم وتنهادلخوشیمون گاهی نوشتن توش بودشایدباور رسیدنمون به این روزاخیلی برامون سخت بود... اما رسیدیم... تامراسم جشنمون...
-
بهانه ای برای تو
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 19:23
سلام همسرم سلام خسته ی مردی رو از راه دور بپذیر که راه طولانی رو برای بدست آوردنت طی کرده و این روزها در آخرین قسمتهای این جاده طولانیه کمی خسته ست . کمی درک میخواد و کمی دست محبت تو رو تا دوباره هن هن نفسهاش سر جاش بیاد و بتونه همچنان محکم و استوار از دل این کوهستان به سلامت عبور کنه خودم بهتر از هر کسی حتی تو میدونم...
-
ممنون برای همه چی
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 20:01
سلامی به گرمای آفتاب مشرق به بلندای مهتابه قله نشین نمیدونم از کجا بگم ... از چی بگم و چطور شروع کنم ... سخته ... واقعا دوری سخته ... و وقتی که مرد باشی و یک جو غیرت هم داشته باشی توی این زندگی که جدا و بدون تعارف سخته گاهی شاید تعادل روحیت بهم بخوره و نتیجه ش بشه اونی که چند روز پیش شد ... بمیرم که چقد تو رو خسته...
-
امیرم ... تولدت مبارک ...
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 16:34
تولدت مبارک عشق بی افولم... امیر قلبم... تولدت مبارک بهترینم ... وقتی که ذره ذره ی وجودم شادباش این تولد رو شکرگزاره قلبم تا بی نهایته واژه غمگین از دوریه توه ... شبی که سال قبل با همه ی عشقم پیشت واقعا پر زدم امسال تنها و دور از هم هستیم ... وقتی که یه سلسله اتفاقات باعث شدن ما این شب و بدون هم بگذرونیم .. قلب پر شور...
-
آرامش بعد از طوفان ...
شنبه 14 دیماه سال 1392 14:16
" آغوش تو هم امن و هم زلزله خیز است در نقشه چنین نقطه که پیدا شدنی نیست دل نیست کبوتر که چو برخواست نَشیند من دل بکنم از تو ؟! به مولا شدنی نیست ... " عجیبه .... هر بار طوفانی میشه میگم این دیگه بدترینشه ... این بار دیگه بستهای دلامون میشکنه و هر دو میریزیم ... خورد میشیم ... شاید ، نمیدونم ما که تو درونی...
-
سرتو بالا بگیر رفیق
جمعه 13 دیماه سال 1392 20:57
سرتو بالا بگیر رفیق ... نمیدونم چرا این عنوان اومد تو ذهنم ... شاید لحظه ای به ذهنم خطور کرد که توام شرمنده همه کسی ... حتی دلت ... میدونم که دلت نمیخواست این روزا رو ببینی میدونم که توام مثل من هدفت این چیزا نبود میدونم که توام شکستی خراب شدی له شدی درست عین من .... منی که ... نمیدونم عمق چیزی که درونم اتفاق افتاد رو...
-
تو همه چیز بودی ...
جمعه 13 دیماه سال 1392 15:40
به مرز خفگی رسیدم و اینجا درد دل کردم نه برای جلب ترحم یا اینکه زنگ بزنی و بهم بگی برام حرمت قائل شدی جوابمو ندادی!! چرا نمیخوای قبول کنی اشتباه من از سر اشتباه تو بود؟ چرا خونواده هامون و قاطیه جریانات خودمون کردی؟ حالا برمیگردی میگی اگه جوابت و میدادم تارو پوددت از هم میگسیخت؟ تارو پودی دیگه برام نمونده همش تو این...
-
خدایا ...
جمعه 13 دیماه سال 1392 13:13
حالم بده خیلی بــــــــــــــــــــــــــــــــد مگه من از دنیات چی میخواستم خـــــــــــــــدا ؟!!!!! منکه چیز زیادی نخواستـــــــــــم اما تو بهم بهترین و دادی به طرز شگفت آوری هم دادی ... وقتی دیگه هیچی از دنیات نمیخواستم کسی و بهم دادی که وجودش همونی بود که میخواستم کاش بهم صبر نگهداشتنش و هم میدادی کاش اینقد...
-
مراقب خودت باش
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 19:46
اون اوایل 2تا خط قرمز گذاشته بودیم در کنار بقیه ی خط قرمزها توهین به خونواده هامون توهین به شهرمون جالبه از هردوش گذشتیم ... دلم میسوزه کسی خواننده وبلاگ باشه بیچاره الان حالش از ما بدتره تقصیر من خیلی زیاده همونقدر که تو رو مقصر میدونم شاید در واقعیت بیشتر یا کمتر باشه بدجور از خوندن نوشته هات آتیش گرفته بودم هرکار...
-
چیزی به من از آغاز می بخشی و .....
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 22:15
امیر مهربونـــــــــــــــــــــم مرسی که اومدی خونمون و اینقد خوشگل کردییییییی چراغ خونه رو روشن کردی و ترانه دلنشین محبوب من و گذاشتــــــــــــی "مـــــــی مانم و مــــــی رویم در سنگر یک آغــــــــوش بر متن شب خامـــوش..." امروز که من بی اندازه بی حوصله بودم تو اینقد وقت و سلیقه گذاشتی و اینجا رو حسابی...
-
یلدا ...
شنبه 30 آذرماه سال 1392 23:26
شکر آنرا که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژده گلزار بیار آذر ماه اومد و رفت .... آخرین دقیقه هاش هم در حال سپری شدنه ... آذر ماهی که ماهی متفاوت برای من برای تو ست آذر ماهی که هیچ کس مفهومش رو جز من و تو متوجه نمیشه ماهی که توش رویاست توش آرزوهاست توش بید و امید ها نهفته ست توش شروع هست توش نور هست برای ما ......
-
9آذررررررررررر
شنبه 9 آذرماه سال 1392 18:35
و رسید روزی که ما دو ساله شدیمممممم امییییر عشق بی نظیره ه ه ه ه ه ه منننننننننننننننننننن دو سالگیمون مبارککککککککککککککک سال قبل سالگرد واقعیمون رو دور از هم ودیم اما امسال با اتفافاقت عجیب و غریبی کنار هم قرار گرفتیم تا شبی قشنگگگگگگ رو با هم باشیمممم الان که من دارم تند تند این متن و مینویسم تو توی راه خونه هستی و...
-
باز هم ما ...
شنبه 25 آبانماه سال 1392 20:31
عزیزترینم اول از همه تشکر میکنم از مهر و محبت بابا و مامان و داداش و زن داداش و آبجیه نازنینم که واقعا همه با هم باعث شدن لحظه های خوب و با هم داشته باشیم سفر جالبی بود این بار ... سفری که برای من شاید خاطره انگیز ترین . چون همیشه این سورپرایز کردن و خیلی دوست داشتم ... وقتی که یهو ببینی کنارتم و عکس العملت من و به...
-
باز هم تو ...
شنبه 25 آبانماه سال 1392 17:59
امیرم... دیگه خوب میدونی با تو شروع میشه و با تو ادامه پیدا میکنه ... از 9/9/90 دیگه چیزی برای پایان ادامه پیدا نکرده ... و چه خوب تو این رو فهمیدی و چه بد من هربار این رو فراموش میکنم پستهای اخیر هردومون اینجا باقی میمونه برای روزهای بعد روزهایی که دوباره دری رو روی احساسمون بسته دیدیم بدونیم پشت این در روزهای بهتری...
-
برای زنی که ...
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 22:38
برای زنی که از دار دنیا حتی حرفهای خوش هم نداشت ... دوسال تمام با هم بودیم ... ! توی این دو سال رنجیدم و دم نزدم ، تحقیر شدم و دم نزدم ، شکستم و نشکندم خون دل خوردم و هون دلت ندادم 16 ماه از ازدواج میگذره ! توی 16 ماه فقط و فقط 24 ساعت خواستم پیش دوستام باشم دوستانی که قبل تر ها هر ماه و هر دو ماه یکبار میدیدم و 1000...
-
پایان
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 10:30
هنوز یه روز نبود مثلا آرامش بهمون رو کرده بود .هی اس ام اس میدادی پیمان اصرار داره .... پیمان فلان.... مثه یه پسر بچه ده ساله که میخواد بره یه اردو و میخواد رضایتو از مامانش بگیره این و اون و واسطه میکنه!!! بدترین احساسی که به یه زن با احساسات من میتونه دست بده. زنی که شوهرش و نمیتونه بچه ببینه وقتی همیشه آرزو داشته...
-
ج_در آستانه 2 سالگی
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 18:31
ا میر جان با اینکه به خاطر اتفاقات به ظاهر ساده اما به علت تکرار چندین بارش تمرکز فکری چندانی ندارم اما به خاطر اینکه اینکار بهت آرامش میده جواب حرفات و اینجا مینویسم . آره حق باتوه تو از اول سر حرفات بودی و من خیلی از وقتها با اینکه منطقم مثل قبل بوده اما با رفتار احساسیم خلاف حرفهام عمل کردم و بهت حق میدم این برات...
-
در آستانه 2 سالگی
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 22:05
سلام در آستانه دو سالگی هستیم و یک سری معضلات داریم که باید حل بشه ، معضلاتی که بارها و بارها هرچند وقت یکبار به صورت مشابه یا متفاوت سر باز کرده و آزارهایی داده ... از روز اول آرمانها و چشم اندازهای من برای یک زندگی کاملا ملموس و مشخص و واضح بود و بهترین گواه خود تو هستی که به عینه بارها و بارها تلاشم رو در جهت تحقق...
-
مناسبتهای پیاپی مبارک
شنبه 13 مهرماه سال 1392 23:20
سلام مهتابم ! مهتاب زندگیم مهتابی که بعداز قریب به دو سال هنوز نهایت عشقمون رو نشناختیم و هر روز و هر بار تازه تر میشیم ... و این خود یکی از فرخنده های من و توئه حضور اینبار تو ... حضوری به هنگام و به موقع .... خضوری که توش شبیه سازی یک زندگی کاملا مستقل بود و آموزش عشق ورزی و آموزش حضور اومدنت تمام عشق بود و خاطره...
-
بازم مبارککککککککککک
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 17:56
عشق مـــــــــــــــــــــــــــــن امید و آرزوی مـــــــــــــــــــــــــــــن بهترین مـــــــــــــــــــــــن مرد مــــــــــــــــن فارغ التحصیلیت مبارککککککککککک آخ جون دیگه بعد از این فرصتهای بیشتری واسه با هم بودن داریم هوووووووورا تا باز دوباره کی خدا فرصت تحصیل بهت که ایشالله با پشت کاری که داری بازم بهت...
-
بیست و یک تیکه ... از مهتاب
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 00:12
سلام مهتاب عزیزم امشب شب بیست و یکمین مهتاب در حال طلوع هست طلوعی که توش متولد شدیم و توش به کمال رسیدیم امشب بیست یک ماه از شروع ما گذشت از عهد یکی شدن و عهد تعهد ... امشب بیست و یکمین ماه از همدل و هم آواز شدنه ماست بیست و یکمین ماه برای همراز و همدل شدن برای همصدا شدن و رها شدن .... آغاز راهی که توش برگشت تعریف...
-
تند باد حادثه
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 23:19
من و تو در گذر تندباد حادثه هزار مرتبه اوج و حضیض ها دیدیم سلام ... سلامی به بلندای همه سختی ها ... همه نا ملایماتی که نفسهامون و به شماره انداخت ولی باز هم پیروز من بودم و تو همه سختی ها و همه اون روزها و شبهایی که راستش تیره بودن و تار ... میدونی اخلاقم رو که اهل گذشت هستم ولی تعارف نه هیچوقت هم دوست ندارم از...
-
بعد از مدتها ...
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 03:32
تو خوابیدی و من اینجا دارم با حست حرف میزنم تو خونه ای که داره قدیمی میشه اما توش هیچ وقت از حرفهای تازه خالی نمی مونه خیلی وقت بود دلم به نوشتن راضی نبود یا می نوشت و ثبت نمی کرد همیشه پره حرف بودم اما ... یه حس خاص می خواد نوشتن ... اگه بشینی و زوری بنویسی میشه مثه پست تبریک سالگردمون که تو نشستی و نوشتی ... از صبح...
-
کمی هم آموزنده (8)
جمعه 28 تیرماه سال 1392 02:06
چگونه با خانواده همسرمان صمیمی باشیم؟ حریم خصوصی همدیگر را رعایت کنیم هر کسی نیازمند حریم خصوصی است که در آن راحت باشد. مادر شوهر بزرگتر است و احترامش به جا ،اما شایسته نیست بدون اطلاع وارد حریم خصوصی عروس شود و او را با لباس خواب ببیند یا طوری حریم او را ناامن کند که جرات پوشیدن لباس خواب نداشته باشد و همیشه در حال...
-
اولین سالگردمون مبارک
جمعه 14 تیرماه سال 1392 21:03
سلام بر تنها مونس این قلب تنها مونسی که برای داشتنش روزها و شبها رو در اسارت کردم مونسی که برای داشتنش کیلومتر ها راه و جاده رو نوردیدم مونسی که تا رسیدن بهش تا دیدن نگاهش تا بوسیدن دستانش دعا ها کردم و یاری ها طلبیدم مونسی که شمع شد من براش پروانه ... مونسی که به قله های قلب خسته تابید تا دوباره از این جان کویری...
-
ماه گردی متفاوت
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 00:08
امروز 19 ماه از اولین روزی که اون اس ام اس معروف رو دادم میگذره ... اما اینبار طعمی متفاوت رو تجربه میکنیم ... طعم تلخی که یکی از تلخترینهاست ... این هم تجربه ای هست برای آینده ...
-
عشق من صبور باش ...
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 01:51
امیرم ... می دونم چقد دلت بزرگه می دونم چقد صبوری اما وقتی کسی و که درجه تموم حساسیتهاش خودشو حتی به ستوه آورده رو همسفرت کردی یه خورده بیشتر واسه رسوندنش به ساحل آرامشی که فقط با خودت میگیره بیشتر صبور باش ... عزیزم شک نکن ! به هرچیز و هر کس این عالم می خوای شک کنی به عشق و احساس من به خودت شک نکن ... درسته که اون شب...
-
چه امیدی ....
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 20:09
نه زمین خاک قدیمی نه هوا همون هواست تا چشام کار میکنه هرچی که مونده نابه جاست اول از همه بگم اگه بی حوصله هستی اصلا این پست رو نخون نمیدونم از کجا شروع کنم ... نمیدونم اصلا ظرفیت خوندن این قسمت از خونمون و داری یا نه ... ولی به هر حال شروع میکنم ... اولش بگم که داشتم اولین نوشته هامون و میخوندم اون شرو و شوق و اون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 20:27
قلبم از درد پره هیچ گفتنی آرومش نمیکنه پس هیچی نگو ... تنها باید تنهایی درد کشید ...
-
اولین عید 1
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 21:29
همیشه اولین ها ماندگارترین هاست اولین عید رو پشت سر گذاشتیم با مجموعه ای از خاطراتی که مجموعه ای از شیرینی ها و خوبی ها و مهر ها و محبت ها بود ... هرچند که دقیقا یک روز بعد از تعطیلات عید اتفاق بد افتاد روز 29 اسفند 1391 و شور و احوالی که نوع ش رو هیچوقت تجربه نکرده بودم ! از بچه گیم روزهای نزدیک عید برام شور و حال...