~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

نفس

اگه حتی بین ما, فاصله یک نفسه, نفس منو بگیر

برای یکی شدن, اگه مرگ من بسه, نفس منو بگیر

ای تو هم سقف عزیز, ای تو هم گریه من, گریه هم فاصله بود

گریه آخر ما, آخر بازی عشق, ختم این قائله بود


ولنتاین

سلام نازنینم


مهتابم


سنگ صبور و آروم قلبم


این روزا روزای پر از التهاب و سنگینی رو دارم ! خب بزرگترین معامله عمرم بوده هرچند ناچیزه ولی به هر حال من تجربه همچین خریدی رو نداشتم !


صحبت از خرید خونه مونه که بزرگترین دغدغه همه جوون هاست ! همه کسانیه که آرزوی جایی هرچند محقر که بدونن و آرامش داشته باشن که ماله خودشونه و کسی حق هیچ مزاحمتی براشون نداره ....


بعد از کش و قوس های یکماهه بالاخره به نقطه های آخرش داره میرسه ...


درسته و قبول دارم که با خرید خونه خیلی فشار رومون زیادتر میشه ولی برای دونستن و اهمیت سختی که به خودم و مخصوصا بابا دارم میدم رو اگه میخوای بدونی از کسانی که سالها مستاجری کشیدن بپرس و ببین حاضرن برای داشتنش چه سختی هایی رو تحمل کنن خصوصا در این آشفته بازاره هیاهو و پر از نیرنگ و اقتصاد لجام گسیخته و زوار در رفته ....


از بحث دور نشیم ....


به هر صورت یکی از بزرگترین سنگهای پیش روی هر جوونی داره برداشته میشه از جلوی پامون و همت هر دوتامون و پشتوانه بابا ...


خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم


عزیزم ....


امروز توی سایتها و شبکه های اجتماعی خیلی حرف از ولنتاین شده بود ! دقیقا روزش رو نمیدونم ولی به گمونم همین روزها باید باشه ...


صمیمانه تبریک میگم این روز رو .... ای کاش و صد ای کاش که کنارم بودی ... ولول به اندازه یک بستنی خوردن یا یه ذرت مکزیکی یا یک گردش ساده ...


از صمیم قلبم دوستت داره بی همتای نازنینم ...


بدون امیر ...

امیرم

خیلی قبل تر از اونکه بتونیم بفهمیم قلبامون تا چه حد گنجایش عشق رو داره ...

درست زمای که با باور سختی ها پیوند کمی داشتیم ...

اون زمان که هنوز فقط حرف از شور و اشتیاق پیوستن میزدیم ...

خیلی هوشیارانه به ابعاد مختلف شخصیت جنسهای متفاوتمون پرداختیم اما ...

اما روزها که گذشت ...

مسیر پیوستن و که گذروندیم ...

عشق و با تمام انرژی بی اندازش که درک کردیم _ و هنوزم راه داریم تا درک بیشترش _ ...

انگار یادمون رفته اون چالش های شخصیتیمون رو ...

اون ورطه های عذاب آور جنسیتیمون رو ...

اون غارهای تنهایی رو ...

فراز و فرود های موج احساسیمون رو ...

دوره ی پر التهاب قبل از ... رو ...

امیر ...

وقتی عذاب تنهایی دارم اون موقعس که حس تنهایی داری !

من به تنهایی رنج میکشم اما تو افول موج جوشش احساسم هستم و حتی ذره نسیمی دریای درونم و سمت جزیره ی امن احساست نمیکشونه ...

راست میگی امیر !

 دقیقا تو بدترینه شرایط اقتصادی و روحی جامعه داریم خشت خشت خونمون و با خون دل میسازیم . 

سخته ... بار این سختی برای هر دوی ما نا آشنا بود .

گاهی دلم آتیش میگیره ... منی که هیچ وقت زیاد نخواستم حالا باید به کمترینها رضایت بدم و بدون چقد رنج قلب تو رو دارم که با همه سخاوت و بزرگ منشیش داره بیشترین عذاب ها رو میکشه تا بهترینها رو با دستهای بستش برای آشیانمون فراهم کنه ...

دلم سنگینه امیر .. خیلی سنگین ..... روزهایی که شاید اگر سال قبل !!! حتی سال قبل بود با چه شوق و شوری میتونستیم بگذرونیم حالا داریم با چه ترس و اضطراب و ناراحتی ای میگذرونیم !!!

فقط لعنت به دل سیاهی می فرستم که با حماقتهای دیکتاتورانش داره اینطور ذره ذره روحمون رو فرسایش میده و لحظه لحظه های بی بازگشت جوونیمون و نابود میکنه ... لعنت بیشمار ... کاش زوال و تحقیر و نابودیش و به بدترین شکل ببینیم .

امیر ... بدون لحظه هایی رو که رنج دوری و دلتنگی داشتی من یه لحظه شاد نبودم و از حس تو غافل نبوده و نیستم . 

سردی دلی که خونه ی توه اگر تو رو رنج میده بدون من و می سوزونه .

می دونی امیر ... 

لمس بودنت تمام سردیهامو ذوب میکنه ... و وقتی نیستی ... دلم هم نیست ...

گم میشم تو آزار دهنده ترین حس ها ... 

پای تلفن برام غریبه میشی ... 

 با اس ام اس های دلتنگیت از غصه سنگ میشم ...

می دونم عذابت میده ...

بدون عذاب میکشم ...

ولی نمیدونم چه چیزی درونم با شدت و بی رحمی هردومون رو آزار میده ...

شاید اگه این فشار ها تموم بشه ...

این دوری شکست بخوره ...

 پناه هم آغوشیهامون سقف ساده ی خونمون باشه ...

شاید این درون نا آروم و سرکش من آروم بگیره ...

درونی که آغوش تو رو هر لحظه و برای همیشه می خواد ...

برای همیشه امیر من ...

برای همیشه ...

 

 دوست دارم امیرم ...

تشنه ترین ...

این روزا خیلی بی یاور و تنها میبینم خودم و ...


نه از اینکه فشار زندگی بینهایت زیاده


نه ... به درک که زیاده


چون من از قبل هم این روزا رو هرچند نه به این شدت


ولی تا حد زیادشو پیش بینی می کردم


این روزا خودم و تک و تنها میبینم


چون ...


چون به هر دری میزنم که شاید ببینیم ...


شاید حتی یه اس ام اس


شاید 5 دقیقه ..


آره زیاد نه ، فقط 5 دقیقه گرم و مهربون پشت تلفن صحبت کنی


شاید یه بار بگی که ما با همیم ...


خیلی غریبه شدی با من ...


چرا ...


واقعا چرا ؟


بینهایت سخته ... سخته که آدم کسی رو نداشته باشه


ولی سخت تر زمانیه که یکی رو داشته باشی


و همه دنیاتو بهش داده باشی


همه قلب و احساستو بهش داده باشی


نفسهات و با نفسهاش کوک کرده باشی


ولی اون حتی نگاهت هم نکنه ...


وقتی پشت تلفن قطع میکنی از خودم متنفر میشم


بغض میگیره گلوم رو


قلبم خراش ورمیداره


قرار بود پناه هم باشیم ...


قرار بود تکیه گاهت شونه های من باشه ...


قرار بود دستات و تو دستام باری و چشماتو ببندی ...


قرار بود مواظب قلبم باشی ...


دچار تناقض بدی دارم میشم ...


از طرفی مهربونیات ...


از طرفی عشقت و به چشم دیدم ....


تولدم ....


از طرفی این روزا و شبا ....


که من فقط دارم توش دست و پا میزنم


و تو حتی نگاهم نمیکنی ...


و تو حتی ............


گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا


گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا


گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست


گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست


گفتم که در این راه کو نقطه آغاز


گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز

دل ریش ...

پرسیدن حال دل ریشم بگذارید


یکدم بغم و محنت خویشم بگذارید


یاران بمیان من و آن مست میایید


گر میکشد آن عربده کیشم بگذارید


گویند که بیش آر صبوری بغم عشق


کی می رود این کار ز پیشم بگذارید


روزی که برید از ره کشته عشقش


آنچه از دو سه روز از همه پیشم بگذارید


وحشی صفتم جامه صد پاره بدوزند


چسبیده بزخم دل ریشم بگذارید

شب است و یاد تو ...

سخته دلت پر از حرف باشه و نتونی بنویسی

یا بنویسی و پشت سر هم پاکشون کنی ....


دلم خیلی تنگه شبهای در کنارم بودنته ...

ماهگردی متفاوت

مهتاب !

زیبا ترین ترانه زندگیم شام مهتابه که تو توش کنارم نشستی ....


و من با تو به قله ای رفتم که فقط توش مهتاب رو ببینم


مهتابی که هر روز برام زیباتر میشه ....


این روزها روزهای نمیخوام بگم که سخت بلکه واقعی تریه ...


روزهایی از عینیت یک زندگی واقعی که توش خشکی های زندگی نمایانه !


روزهایی که ما قبلا دیده بودیم ... دقیقا روزهاییه که ما ازش خوشمون نمیومد و برامون اهمیت نداشت !

چون من و تو میخواستیم ما بشیم ... و شدیم ...


امروز 14 ماه تموم شد و 15 ماه ما شدنمون در حالی شروع شده که سخت در جنگ هستیم ! نه با خودمون ... با ناملایمتی های روزگاری که با هیچکس خوب نیست و هر کسی رو به نوع و طریقی داره مچش رو میخوابونه ...


مهتاب زندگیم ! میدونم پا رو خیلی از خواسته هات گذاشتی ! نه فقط اینکه پا گذاشتی بلکه با خیلی چیزا مبارزه کردی ...


فکر نکن که بی اطلاعم ! نه خوب میفهمم ! تمام فشار هایی که روی تن نحیفت هست رو میدونم ! و چون میدونم و میدونستم تا این حد کلافه بودم !

دچار آشفتگی بودم ! چون تو از منه من بالاتری ... ! آره بالاتری و این شعار نیست ! خود واقعیته ...

مهتاب من ! روشن باش و بتاب ، که همه دنیای من از تو نور میگیره ...

مهتاب من میدونم بزرگیت رو و درک میکنم عذابی که از آشفتگی من میکشی ...


نمیدونم ... اومده بودم ماهگرده مونو تبریک بگم ولی حجمه مشکلات این روزهامون سر بحث رو به بیراهه برد !


تبریک میگم ماهگرد عشقمون رو .... عشقی که براش از همه وجودمون سرمایه گذاشتیم و پاش واستادیم ...


این شبا خیلی دلم تنگته ! بهت میگم و تو براش دنبال دلیل میگردی ...


دوست داری اینجا بهت بگم بی معرفت ؟ آخه دلتنگی دلیل میخواد ؟

نه ! دلیل نمیخواد و اگر دلیل بخواد اون آغوش پر از آرامش و گرم توئه ...


دوستت دارم .... به همون سادگی 14 ماه پیش که بهت گفتم ...


دوستت دارم


آمدی جانم به قربانت

وقتی حرف از نیومدن میزدی دلم خراش برمیداشت

اما میدونستم که تو هم زخمی هستی

از دلم نمیومد درد خراش دلم و با تو تقسیم کنم

میدونستم سرما بهونه ست که نیایی

ولی میدونستم اگه نمیایی حتما دلیل بزرگی داری ...

اما امان از دل

امان از دل

امان از دل که باورش نمیشد حرف زبونت و ...

شاید چون دلمون با هم تبانی دارن ! بدون اینکه حتی خودمون بدونیم ...

به زبون هم گفتم بهت اما برای روزها و سالهای آینده مون مینویسم تا همیشه باشه

شب قبلی که گفتی کجایی الان ؟ و من گفتم دم در !

دلم هری ریخت ...

با شک اومدم خونه ! دلم گواهی میداد که تو اتاقمی ...

با هول عجیبی اومدم تو اتاق و منتظر بودم که از توی تاریکی بیایی تو بغلم ...

اما خبری نبود ! برام مسجل شد که فقط توهم بوده !

دیگه فکر اومدنت و نمیکردم ! دیگه برام مسجل شد که نمیایی ! حتی با سوتی محمد !

بینهایت دوست داشتم که باشی ! از طرفی هم واقعا راضی به اذیت شدنت نبودم

راضی نبودم توی اون سرما رنج راه و تحمل کنی ...

شب به من شب بخیر نگفتی ...

گفتم شاید بی حوصله ای

خوابیدم و بیدار شدم ! نه بیدار نشدم بیدارم کردی !

مثل یه رویا ....

مثل یه خواب

نفهمیدم از کجا اومدی !

اینقدر هول شدم که گفتم چرا اومدی ؟ !

وای انگار دنیا رو به من دادن ! انگار تمام دنیام اومده ! چرا انگار ! نه خود دنیام اومده بود !

برای من اومده بود ! به خاطر من اومده بود !

وای

کاش الان اون لحظه بود .....

کاش الان اون صبحی بود که یکی از نا هنگام ترین و بی دلیل ترین تعطیلی ها رو اداره گذاشت ! انگار اونا هم فهمیده بودن که عزیز من تو راهه !

تعطیل کردن تا با خیال راحت پیشت باشم ....

اومدی !

به همین راحتی برای من و با هزار سختی و دشواری راه برای تو .....

تولدم بهترین تولد زندگیم شد ...

تولدی که با پوست و گوشتم احساس کردم که منم هستم !

نه اینکه تا حالا نبوده باشم ! نه بودم

ولی جای بودنم این بار فرق میکرد

اینبار تو قلب یک زن ....

یک قلب که اعتقاد دارم پاکترین قلبهاست ... و چقدر خدا من و دوست داشت که این پاکترین رو به من امانت داد ....

وقتی کادو ها رو باز میکرد بیتا .... دونه دونه کادو هات که جای من و تو قلبت نشون میداد ...

وای ....

حریصانه و خودخواهانه میگم که باز هم میخوام ! نه برای کادو و جشن تولد ! بلکه احساس ناب اون لحظات رو ...


ازت ممنونم


چیزه دیگه ای ندارم در مقابل اینهمه احساس و زیبایی برای بیان


فقط ممنونم ازت


                                                                   فقط همین