~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

ممنون برای همه چی

سلامی به گرمای آفتاب مشرق 

به بلندای مهتابه قله نشین


نمیدونم از کجا بگم ...

از چی بگم و چطور شروع کنم ... 


سخته ... واقعا دوری سخته ... و وقتی که مرد باشی و یک جو غیرت هم داشته باشی 

توی این زندگی که جدا و بدون تعارف سخته گاهی شاید تعادل روحیت بهم بخوره و نتیجه ش بشه 

اونی که چند روز پیش شد ...


بمیرم که چقد تو رو خسته کردم ، شکوندم و متقابلا خودمم هم شکستم و خرد شدم ....

ولی باز هم ما از بحرانی که به قول تو وقتی توش بودیم با خودیمون میگفتیم این دیگه 

بزرگترینشونه

ولی باز هم خداوند بلند مرتبه با دست غیب خودش دستمون و گرفت و آروممون کرد ...


یاد این دو بیتی افتادم که بی مناسبت با کاری که ما میکردیم نبود افتادم که میگه : 


یکی بر سر شاخ بن می برید 

خداوند بستان نظر کرد و دید 

بگفتا گر این مرد بد میکند

نه با من که با نفس خود میکند


آره ما با خودمون بد میکردیم نه با دیگری ....

مهتابم ممنونم بابت همه چیز ، بابت گذشتت بابت آروم کردن من و خودت ... 

بهت ثابت شد که یه زن چقدر میتونه برای آرامش خانواده مفید باشه و چه

 توانی در وجود و کلام زن نهفته ست ؟ 

مهتابم میدونم چقدر دلت میخواست که امشب اینجا باشی ... 

فدای دلت بشم ... تازه فدای کیکای خوشمزه تم بشم ... 

گذشت ... اینبار هم اینطور خاطره شد برامون ... 

شاید کمی تلخ ولی خاطره با ارزشی بود ... 

منم دلم میخواست تولدم بهونه ای باشه برای یک شب رویایی در کنار شبهای 

دیگه رویایی که داشتیم ولی خب به طریق و هر روی قسمت نشد 

شاید واقعا حکمتی در کار خدایی بود که ما بارها و بارها الطاف پنهانشو به 

چشممون دیدیم ....

شاید بی انصافی باشه که این بار به خاطر این اتفاق ندونسته ازش گله کنیم 

مهتابم امروز قلبم شاده و تو بهتر از هر کسی میدونی که علت این شادی چیه ...

خدا رو خیلی شاکرم ... خیلی ...

هر کس ندونه تو خودت خیلی خوب میدونی که من اصلا عطش پول و مال و منال ندارم 

فقط به اندازه ای ازش میخوام یه زندگی راحت و نرمال داشته باشم و دغدغه 

خاصی نداشته باشم برام کافیه و اگر بیشتر بهم بده قبلش ازش جنبه داشتن رو میخوام 

و حتی آرزوی قلبی من و هم میدونی 

این دو سه روزه اتفاقات خوبی داره می افته ... اتفاقات به مرحله رضایت قلبی خودم از 

کارم از تلاشم از 5 سال درسی که تو خودت شاهد بودی که با چه دشواری هایی 

به سرانجام رسوندم رسیدم ... 

حتی اگه به نتیجه سود دهی هم نرسه باز هم تا این مرحله برام خیلی از 

امیدواری ها رو به واقع زنده کرد ... خیلی چیزها رو با تجربه در کنار علم یاد گرفتم و 

تجربه کردم و سرمایه ای بزرگتر از این برای من نمیتونه باشه ...

در کنار همه اینها از صمیم قلبم امیدوارم خداوند نتعال دستمون رو هم بگیره و برای 

تلاشهای واقعا سخت من پاداشی هم در نظر بگیره که اگر نگیره هم باز ازش ممنونم ... 

در انتها باز هم برای همه تبریکاتت ، تبریکات مامان و بابا و داداش مجیدو آبجی های 

عزیزم ممنونم ...


آرزوی سلامتی و براشون دارم و از خدا شادی قلبشون و میخوام 


همه شون و از ته قلبم دوست دارم 


تو رو هم که جای خود .... تا مرز های بیکران دوستت دارم


این یکی از بیاد ماندنی ترین تولدهای عمرم بود 


در انتها باز هم ممنونم از بزرگواری و گذشتت  

 



امیرم ... تولدت مبارک ...

تولدت مبارک
عشق بی افولم...
امیر قلبم...
تولدت مبارک بهترینم ...
وقتی که ذره ذره ی وجودم شادباش این تولد رو شکرگزاره قلبم تا بی نهایته واژه غمگین از دوریه توه ...
شبی که سال قبل با همه ی عشقم پیشت واقعا پر زدم امسال تنها و دور از هم هستیم ...
وقتی که یه سلسله اتفاقات باعث شدن ما این شب و بدون هم بگذرونیم ..
قلب پر شور و پر امید تو از امروز صبح که تولد دیگه ای رو آغاز کردی پر امیدترو شادتر از روزهای قبل تپید و قلب من و هم گرم تر کرد ...
خدایا این گرما رو از سینه های ما نگیــــــــــــــــــــــــر
از سینه های هیچ دو عاشقی نگیر....
خدایا به سعی و تلاش عشق من برکت ببخش و ما رو تو مسیری قرار بده که خودت براش سرانجام نیکی در نظر گرفتی ...
خدایا به ما قدرت فهم این و بده که اتفاقات بدی و که برای خوبی سر راهمون قرار میدی از شر و بدبختی بشناسیم و همواره شکر گزارت باشیم ...
خدایا به ما درک این و بده که از موفقیتهات معرور نشیم و همیشه یادمون باشه تو صاحب همه چیز هستی هم وقتی که میدی هم زمانیکه میگیری ...
خدایا شکرت ...
خدایا شکررت ...
دوست دارم امیرم...
تولدت مبارک .......

آرامش بعد از طوفان ...

 " آغوش تو هم امن و هم زلزله خیز است

در نقشه چنین نقطه که پیدا شدنی نیست

دل نیست کبوتر که چو برخواست نَشیند

من دل بکنم از تو ؟! به مولا شدنی نیست ... "

عجیبه ....

هر بار طوفانی میشه میگم این دیگه بدترینشه ...

این بار دیگه بستهای دلامون میشکنه و هر دو میریزیم ...

خورد میشیم ...

شاید ، نمیدونم ما که تو درونی ترین لایه های زندگیهای دیگرون نیستیم اما ، شاید بحث و جدلهایی که تا الان ما کردیم تو زندگیای با قدمت طولانی تر به مرور شده باشه ...

اما ما به جبر زمونه ای که امروزش با دیروز قد یه سال تو تومن و دلار فرق میکنه چنان پیشرفته عمل کردیم که کل اختلافاتی که تو یه زندگی نو پا زیر یه سقف مطرح میشه هنوز زیر یه سقف نرفته پشت سر گذاشتیم ...

و جالب و شاید ترسناکترش اینکه شاید مورد به مورد این اختلافات میتونسته یه زندگیه نوپارو به کل متلاشی کنه و ما ...

... هنوز عاشقیم و سر پا ...

زخم میزنیم و باز همین تیغ زخم زننده مون به همدیگه  شفا میده .... ! عجیب نیست؟!!!

چه نبردیه درونمون وقتی دیو غرور زوزه میکشه و میخواد طرف و مغلوب کنه و فرشته ی عشق خون گریه میکنه و میخواد طرف و تو این جدال حفظ کنه .......

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی جنگه سختیه تو اون سینه که 100 بار از میدون جنگ ما دو تا سخت تره ...........

وقتی عصر اون روز خودمو از هر احساسی پاک میکنم و 1ساعت نشده وقتی زهر درونم بی اثر شده ناله های دلمو زیر آواریکه غرور سرش خراب کرده میشنوم و دل بینوام کم صدا و خفه میاد و از رفتار غرورم اظهار شرم میکنه و بخشش ...

وقتی همون شب همون دل شکسته و خسته تمام وجودمو بسیج میکنه تا از راه دوری که سانت به سانت دوریشو زجر کشیده دست نوازش به سرت بکشه تا مبادا وجودت اسیر دردی بشه که نشه جبرانش کرد ............

چقدر سخته این تلاطمات امیــــــــــــــــــــــــــــر... چقدر سخته ............

نمیدونم...

دیشب هم بهت گفتم دیگه نمیدونم اصل اختلاف بین من و تو چیه!!

چیه اون غول سرکش که افسارش به این راحتی میون ما باز میشه و میدون جنگ و به پا میکنه ...

جنگی که هردو توش شکست میخوریم ...

جنگی که هیچ پیروزی نداره جز همون غول پست لعنتی که ما بهش اجازه ی بزرگ شدن دادیم ...

وقتی داشتیم اولین تنش هارو بینمون تجربه میکردیم نمیدونستیم روزی میرسه که همچین جدالهایی رو هم تجربه کنیم!!!

والان چقدر بیشتر احساس میکنم تو زندگی تجربه دارم وقتی از دیدی که الان دارم به برخوردها و نزاعهای زن و شوهری که قبلا دیده بودم فکر میکنم ...

انگار جز با تجربه یه سری مسائل برای ما فاش نمیشه حتی اگر ماه ها و سالها براش نظریه پردازی کنی و ایده آل نگری به خرج بدی ...

بی خود نیست میگن تا قبل ازدواج باید شناخت و پردازش کرد و بعد اون باید گذشت کرد و گذشت ...

تعبیریه برای خودش که اینجا وقتی خونه ی ماست مثه تموم خونه های واقعی که توش جایی برای خالی شدن از اضافات جسمی داره اینجام جایی برای تخلیه ی اضافات روحی داره ...

اضافاتی که واقعا تهوع آورن و منزجر کننده ...

که خواه نا خواه تو وجودمون شکل میگیرن و باید فرصتی برای پاک سازی پیدا کنن.

اینبار رنج زیادی بردیم از این پاکسازی و باید دنبال راههای درست این پاکسازی باشیم.

که جز با تجربه بیشتر و داشتن یه بستر بی دغدغه که همون بودن کنار هم زیر یه سقف نمیشه بهش رسید ...

امیر ...

سیل تلاطمات سهمگین بینمون هرچقدر هم که مخرب باشه باز سپاه عشق درونیم که تو امیرشی بهش پیروز میشه...

بارها وبارها این نبرد دردناک رخ داده و پیروزیت مسجل بوده اما چرا این سیل آزاردهنده باز میدون وقوع پیدا میکنه ، مسئله ی مهمیه که باید خیلی روش فکر کرد و راه حل پیدا کرد ...

دلتنگیه من که تنها دو هفته میتونه من و سر قرار و ثبات نگه داره بزرگترین عامل ضعیف شدنم جلوی این سیل موزیه

وقتی عوامل این اتفاق شوم و پیدا کنیم راحت تر میتونیم جلوش وایسیم .

دلم میخواد توم درونت و بگردی و ببینی چی باعث میشه مقاومتت جلوی این سیل ضعیف بشه و بهش اجازه نفوذ بدی.

امیر قلبم

سپاه درون من و بی امیرش نذار

وقتی خودت جلوش به مبارزه بلند میشی خیلی بی دفاع و بی پناه میشه

از یه سپاه بی امیر و سرگردون چه توقعی داری ؟!!!

وقتی من و از خودم گرفتی و خودت تو دلم نشستی اینطور با سرزمینت تا نکن ...

دوست دارم امیر...

حتی اگر ذره ذره مم کنی باز فقط تو این دنیا تو امیر منی...

تو مرد منی...

تو ...






سرتو بالا بگیر رفیق


سرتو بالا بگیر رفیق ...

نمیدونم چرا این عنوان اومد تو ذهنم ...

شاید لحظه ای به ذهنم خطور کرد که توام شرمنده همه کسی ...

حتی دلت ...

میدونم که دلت نمیخواست این روزا رو ببینی 

میدونم که توام مثل من هدفت این چیزا نبود 

میدونم که توام شکستی                                   

خراب شدی 

له شدی 

درست عین من .... 

منی که ...

نمیدونم عمق چیزی که درونم اتفاق افتاد رو چطور میتونم بیان کنم ... 

شکستم ، خورد شدم ... 

اعتراف میکنم که طعم شکست رو تا حالا نچشیده بودم ... 

تا حالا اینطو از خودم و از همه زندگی از همه چیزایی که 

روزی باور داشتم خوبن و شیرین متنفر نبودم ... 

ناباورانه پست بی عنوانتو خوندم ... پستی که سرتاسرش توهین بود 

به شخصیتم و غروری که الان دیگه ازش چیزی نمونده

اون لحظات اول عهد کردم جواب تک تک خط ها رو بدم 

دستم لرزید ... میدونستم اگه جوابیه بنویسم تورو خوردتر میکنه 

ولی راه گریزی نمونده بود ! بغض و خشم و کینه تک تک وجودم و گرفته بود 

آخه همون زمانی که تو داشتی اینها رو مینوشتی من داشتم توی سجده برای آروم 

شدن قلبت دعا میکردم ... 

داشتم برای بهتر شدن اوضاع به خدا التماس میکردم ...

ولی بی رحمانه ترین ها رو نثارم کردی .... 

به چه بهانه ای ؟ 

به بهانه پست به خاطر یک مشت ریال من ! ! ! ! ! 

پستی که تک تک خطوطش رو برات شرح دادم و تفسیر کردم و گفتم هرکدومش منشاءش 

چیه و کجاست .... گفتم بهت اگر اینها رو توهین فرض کنی من اول به خودم و خونوادم توهین کردم که ....

کدوم آدم عاقلی همچین کاری میکنه ؟ 

الان مدعی هستم همچنان که هیچ توهینی تو کار نبوده و نیست 

به سواد خودت ایمان ندارم ولی یادمه گفته بودی خالم الهیات خونده 

فکر میکنم الهیات با ادبیات مشترکات زیادی داشته باشه ....

بدون اینکه عنوان کنی موضوع چیه متن رو ببر پیشش و ازش بخواه که قضاوت کنه 

دیگه گذشته و هیچ چیز درست نمیشه ... البته چیزی درست نبود از ابتدا ....

فقط واقعیت ها عیان شد .............

4 شب و روزه که غرق در خون جگریم ...

دیگه مثل یه معتادی که لحظه های اول ترک براش در حد مرگه رو گذروندیم و 

شاید بقیش رو راحت تر بتونیم سپری کنیم ...

هرچند که زخمی که رو سینه هم گذاشتیم فقط با خاک شدن جسممنون خوب میشه ... 

نگران من نباش .... درخت اگه بمیره هم ایستاده میمیره ... 

اینقدر مرد هستم که دوباره بلند بشم ولی این بار زندگی برام مفهوم دیگه ای داره

تو که غریبه نیستی ... دیگه توی دنیای نو هیچ اعتقادی به عشق و تفاهم وجود نداره

دیگه توش قلبی نیست ... دیگه مهر و محبتی نخواهد بود 

اینو جدی میگم چون تهی از همه چیز و همه کس شدم ... 

همش خرج شد ... 

جاش و با مادیات پر میکنم . میرم دنبال چیزای دیگه چیزایی که توش احساس نیست 

دیگه چیزی رو با کسی شریک نمیشم ... 

توام خودت و عذاب نده . فوقش یک ماه یا دو ماه ازت میپرسن بعدش برای همه عادی میشه و فراموش 

منم همینطور ... 

خیلی از آرزوها مردن 

خیلی از خیالات پژمردن 

خیلی از روزهای خوبه خیالی پرپر شدن ... 

ولی هنوز زنده ایم و نفس میکشیم 

ازت کینه و نفرتی ندارم ... چون هنوز اون ته ته های درونم میگه اونم مثل تو نمیخواست 

تو همه چیز بودی ...


به مرز خفگی رسیدم و اینجا درد دل کردم

نه برای جلب ترحم یا اینکه زنگ بزنی و بهم بگی برام حرمت قائل شدی جوابمو ندادی!!

چرا نمیخوای قبول کنی اشتباه من از سر اشتباه تو بود؟

چرا خونواده هامون و قاطیه جریانات خودمون کردی؟

حالا برمیگردی میگی اگه جوابت و میدادم تارو پوددت از هم میگسیخت؟

تارو پودی دیگه برام نمونده

همش تو این مدت پنبه شده

من که دارم خودمو با اشک ازت خالی می کنم

چرا برمیگردی باز نیشتر میزنی؟

ما خیلی آگاه بودیم

خیلــــــــــــــــــــــــــــی

مشکلمون هم همین بود

چون دقیقا آگاه بودیم چه چیز خوب تیشه به ریشمون میزنه

وتو عصبانیت آگاهانه این تیشه رو درست سرجاش زدیم

الانم ریشه هامون قطع شده

من بخشش تو رو دیشب میخواستم

قبل له شدنم جلو خونوادت

الانم من و تنها بذار

بذار بمیرم که مرگ هزار بار بهتر از داشتن کسیه که فقط اشتباهات تو رو میبینه و اشتباهات خودشو نمیبینه

که برمیگرده و خنجرش و به رخم میکشه

امیر تو همه ی اون چیزی بودی که میخواستم

بوووووووووووووووووودی

الان یه کس دیگه ای

کسی که پدرو مادرت حتی ازت میترسن

هیچ نفوذی روت ندارن

من تنها با تو زیر یه سقف میترسم

بفهم میترسم

از تموم لایه های زیرین شخصیتت که من و ذره ذره داره به منجلاب شخصیتی میرسونه

از تهدیدات

از روی دیگه شخصیتت

من ازت میترسم

تنهام بذاااااااااااااار

خدایا ...

حالم بده

خیلی بــــــــــــــــــــــــــــــــد

مگه من از دنیات چی میخواستم خـــــــــــــــدا ؟!!!!!

منکه چیز زیادی نخواستـــــــــــم

اما تو بهم بهترین و دادی

به طرز شگفت آوری هم دادی ...

وقتی دیگه هیچی از دنیات نمیخواستم

کسی و بهم دادی که وجودش همونی بود که میخواستم

کاش بهم صبر نگهداشتنش و هم میدادی

کاش اینقد فاصله بینمون نمینداختی

میتونستیم برای هم بهترین باشیم

چرا نشد ؟؟؟؟؟؟!!!!!!

چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مگه من ازش چی میخواستمممممممم

به خدا برای همه کمبودا صبر میکردم درسته خامی کردم و جایی که حس میکردم دیگه حقم اینقدم کمبود نیس لب به شکوه باز کردم

اما به خودت قسم صبر میکردم ......

چرا اینطوری شد خدا؟؟؟؟؟؟

چرا دوجور فکر و احساس و درونم گذاشتی؟

چرا وقتی وجودم پر میزد برای عشق ورزی ، مهر به لبام خورد و خاموشم کردی؟

چرا

چرا

چراااااااااااااا

لعنت به دنیا و داشته هاش که داشته های دلمو ازم گرفت ...

وقتی شروع کردیم چقد بی ارزش بودن این ظواهرررررر

چراااااااااااا گرفتارشون شدیم خداااااااااااااااااااااااااا

خودت که تو قلب منی

خودت که خبر داری چقد برام همه چیز بی ارزشه

خودت که میدونی من چی و خواستم و بهم همون و دادی

پس چرا اینطور درگیر حاشیه هامون کردییییییییییییییی

خدایا خسته شدم از این بار سنگین تنم

چرا نمیگیریش ازم

منکه قابلیت نگهداریه داشته هایی که بهم دادی و نداشتم

پس این و هم تو ازم بگیر

بخدا خسته ام

بخدااااااااااااااااااااااااا خسته ام



مراقب خودت باش

اون اوایل 2تا خط قرمز گذاشته بودیم در کنار بقیه ی خط قرمزها

توهین به خونواده هامون

توهین به شهرمون

جالبه از هردوش گذشتیم ...

دلم میسوزه کسی خواننده وبلاگ باشه

بیچاره الان حالش از ما بدتره

تقصیر من خیلی زیاده

همونقدر که تو رو مقصر میدونم

شاید در واقعیت بیشتر یا کمتر باشه

بدجور از خوندن نوشته هات آتیش گرفته بودم

هرکار کردم لب ببندم و چیزی نگم نشد

نتونستم از این جریان بگذرم

تو عنوان کرده بودی و مثله خوره تو جونم بود

شرمنده پدرتم بارها درونم تحسینش کردم

مردیی که فقط با مردونگیش اومد تهران و به خیلی جاها رسید

به خصوص وقتی مامانت از روزی گفت که بابا برای کار میخواستن بیرون برن و در از سرما یخ زده بود از روی در پریدن

یا وقتی تو راه یه سگ اذیتشون کرده و چقدر دوییدن

بابای منم مرد زحمت کشی بود

تمام داراییش که ی ه زمان بی اندازه بود از روی بازورش بود نه خون دل دیگران

زمونه زمینش زد ولی کمرش و خم نکرد

من برای این مقایسه واقعا شرمنده ام

پدرت مرد بزرگیه

مادرت هم همینطور

مادرت خیلی زنه

این بار که می اومدم وقتی بهش گفتم خیلی سخته آدم نصف دلش یه جا باشه نصف دیگه اش یه جا

با یه حالتی گفت آره

تو چشاش حس کردم داره درکم میکنه یاد خودش افتاده گفتم واسه شما که خیلی سخت بوده اون راه دور بدون امکانات

باورت میشه اشک تو چشای مامانت جمع شد؟

خیلی پستی بود اون قسمت حرفام که با مقایسه نابجا زحمتهای پدرت و نادید گرفتم

بد کردیم به خودمون

به تمام زیباییهایی که خدا بهمون داده بود

کوهی بودی امیر

کوهی هستی

محکم بمون

خواهش میکنم

بخاطر حرفام برای اون مقایسه زشت معذرت میخوام

اینبار تو نیش زدی و من زهرتو بدجور جواب دادم

این حرفارو نزدم که تو تصمیمت تغییری ایجاد کنم

این حرفارو زدم تا از خجالتم نسبت به خونوادت ذره ای کم بشه

لعنت به پول

لعنت به فاصله

لعنت به نادونی و زود تصمیم گرفتن

تو رو خدا مراقب خودت باش

به قلبت فشار نیاری هان

چیزیت بشه هیچ وقت خودمو نمیبخشم

من و ببخش

میدونم فایده ای نداره زخم بزنی و عذر بخوای

ولی زخم خورده بودم

و تو همیشه طوری بعد از زخم زدنت رفتار میکنی که انگار هیچ اشتباهی مرتکب نشدی

اما من اعتراف میکنم اشتباه کردم

تمام نوشته های پست لعنتی قبلیم یه رفتار اشتباه بود

اما زخم خورده بودم

شاید تورو قانع نکنه

ولی تموم این دو روز من و قانع کرد تا از این حرفای بو گندو که تو مغزم مونده بود خلاص بشم

کااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش زندگی همونی بود که تصورش و داشتیم

کاش واقعیت زندگی تا این اندازه بی پرده و عریان و زشت نبود

لعنت به اشتباهاتمون

مراقب خودت باش

چیزی به من از آغاز می بخشی و .....

امیر مهربونـــــــــــــــــــــم

مرسی که اومدی خونمون و اینقد خوشگل کردییییییی

چراغ خونه رو روشن کردی و ترانه دلنشین محبوب من و گذاشتــــــــــــی

"مـــــــی مانم و مــــــی رویم در سنگر یک آغــــــــوش بر متن شب خامـــوش..."

امروز که من بی اندازه بی حوصله بودم تو اینقد وقت و سلیقه گذاشتی و اینجا رو حسابی خوشگل کردی

دوشب پیش شب یلدا بود و جات بی نهایت پیشم خالی بـــــــــــــــــــود .....

امروز اربعین بود و شما نذری میدادین و جای من اونجا ..........

هنوز هم لحظه ها داره با حسرت ما میگذره ....

حسرت از کمترین حق ما برای داشتن

حق کنار هم بودن .....

با اینکه روزای کمی تا روز موعود مونده اما همین روزای آخر و آخرین توانهای ما سخت و سخت تر شده ...

یه نگاه به آرشیو این خونه یادمون میندازه از آغازمون بیشتر از دوسال گذشته و یه روزایی باهمه ی سختی مثه باد گذشتن پس این روزام میگذرن و میرسه شبایی که صبحش فقط مال ما دوتاس ........


ازت ممنونم که مثه کوووووووووه پشتم هستی و هرجا تا میخوام کم بیارم دستمو میگیری و محکمتر از قبل بغلم میکنی...

ازت ممنونم ...

ازت ممنونم که با همه ی سختی روزگار باز پر امید و پر تلاش برای ساختن همه چیز به بهترین شکل تلاش میکنی ...

امیدوارم خدا به تلاشهای بی دریغت برکت بده عزیز دلمممممممم ...

امیر قلبم خیلی مراقب خودت باش

بدون جون من برام هیچ ارزشی نداره وقتی بخواد جون تو نگهدارش باشه

من خودمو برای تو می خوام نه تو رو برای خودم

پس بیـــــــــــــــــــــــــشتر از هر زمان دیگه مراقب خودت باااااش

مراقب قلب من بااااااااش

دوست دارم عشق من ...

دوست دارم امیرم .......