~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

باز هم ما ...

عزیزترینم 


اول از همه تشکر میکنم از مهر و محبت بابا و مامان و داداش و زن داداش و 


آبجیه نازنینم که واقعا همه با هم باعث شدن لحظه های خوب و با هم 


داشته باشیم 


سفر جالبی بود این بار ...


سفری که برای من شاید خاطره انگیز ترین . چون همیشه این سورپرایز کردن و 


خیلی دوست داشتم ... وقتی که یهو ببینی کنارتم و عکس العملت من و به وجد بیاره 


سلامم که نکردی 


عزیزم تو همون مهتاب آسمونی هستی که بودی ! 


یکم ابرهای تیره توی آسمون پیدا شدن که این ابر ها موندنی نیستن 


به قول ایرج جنتی :


ابر سیاه رفتنیه        خورشید دوباره درمیاد 

دوباره باغچه گل میده   از عاشقا خبر میاد


خب توی وجودت یک سری تلاطم هایی رو میبینم که قبلا هم بهت گفته بودم 


که خیلی بیشتر از یه اندازه طبیعی داره تو رو عذاب میده 


که تا حدی قابل درکه ولی بیشترش نه ... 


توی مرز جدیدی از زندگی هستی ، مرز بین مستقل شدن و دل کندن از شهر و دیار


شهری که سالیان سال برات پاکترین و مقدس ترین جای دنیا بوده و هست 


چون مقدس ترین انسانها که همانا پدر و مادر باشن توش هستن 


عزیزم این تلاطم ها و گردباد ها شاید طبیعی باشه 


من به سهم و اندازه خودم همیشه حامی بودم و هستم و خواهم بود 


من همیشه هم زبانی و هم توی عمل خواستم بهت ثابت کنم که 


به هیچ وجه تورو از زیبایی هات نمیگیرم ... 


در مورد نفرتهایی که حرف زدی قویا معتقدم که فقط و فقط و فقط توهم هست 


و واقعیت نداره .... منظورم از نداشتن واقعیت این نیست که درونت نفرتی نیست ! 


نه ! هست ... 


ولی دلیل این نفرت توهم های ذهنی شکل دادن ! و متاسفانه چون هر روز 


بهشون فکر میکنی نا خواسته پر و بال بسیار عظیمی بهشون دادی 


اول از همه خیالت و راحت کنم که به عنوان یه همسر خودم رو موظف میدونم 


که تمام اسرار بینمون رو حفظ کنم و برای رفع مشکل تمام تلاشم و کنم 


و خیالت رو راحت کنم که هیچ وقت و در هیچ شرایط از هیچ مطلبی


به هیچ شکل بر علیه تو که تمام زندگی من هستی هیچ استفاده ای نمیکنم 


مهتاب من ! 


عزیز من ! 


من تو پیمان زناشویی رو با هم توی یه شرایط نا متعارف بستیم 


نا متعارف از نظر خانواده هامون ! 


ولی با پشتکار و خواست هم به بهترین شکل و با کمترین تنش تا به اینجاش


رسوندیم که کسی جز همونی که همیشه دوستمون داره کمکمون نبوده 


مهتاب من ! 


هیچ چیز توی قلب من نه تکونی خورده و نه به تردید رسونده ! 


تو همون مهتابی که باید باشی هستی ...


مهتابی که توی قله های آسمون بوده و همچنان هست 


مهتابی که تا بیکران پشت من بوده و خواهد بود 


و منی که با افتخار حتی نوکریش رو میکنم چون لایقترین زن دنیاست 


با تمام وجودم حرف میزنم ! نه اغراق میکنم نه برای خوش آمد کسی حرف میزنم 


تمام حرفم و از عمیق ترین نقاط قلبم میزنم ... 


من کاری به بچه گیت ندارم ! ولی میدونم و مطمئنم خانوادت از یه شرایط


 نرمال هیچوقت خارج نشدن ، چون تمام موضوعاتی که مطرح میکنی از ونا 


منم شبیه اونا رو به نوعی دیگه توی دوران گذشته داشتم ...


جتی گاهی توی زندگیم با خودم فکر میکردم اصلا من بچه اینها نیستم ! 


فکرای عجیب و غریب میکردم ! 


گاهی میگفتم من سر راهی بودم ولی بعدا یاد شباهت خودم به داییم و مادرم 


می افتادم ... 


غرض از این حرفام اینه که همه ما توی دورانی از زندگیمون از این دست 


احساسات داشتیم


چطور منکر مهر پدرت نسبت به خودت میشی وقتی هنوز در یادت هست که 


همیشه توی بغل بابات میخوابیدی و ایشون میومد 


توی تختت و به آغوش می کشیدت ؟ 


چطور اینهمه مهر و محبت مادرت و نسبت به خودت نمیبینی ؟ 


مهتابم انسانها توی زندگیشون با مشکلاتی مواجه میشن 


یا اصلا اشتباهاتی میکنن 


اصلا موجه نیست از مادری برنجی که لااقل امروز که من از نزدیک تماشا میکنم 


میینم چطور تمام وجودش و نثار تو و آبجی کرده ... 


تا حالا شده یه بار در مورد همین موضوعات بشینی در کمال آرامش باهاش حرف بزنی ؟ 


فکر نمیکنی خیلی از سوء تفاهماتت رو از بین بره ؟ 


فکر نمیکنی خیلی از فشار های درونیت رو کم میکنه ؟ 


یکی از مشکلاتی که من از تو توی رابطه هات دیدم اینه که تو برای بهبود


 شرایط قدمی بر نمیداری با این توجیه که من نمیتونم ....


عزیزم یکم فقط به دیگران هم حق بده 


یکم هم احساسات اونا رو درک کن ! اونوقت تو هم میتونی ... 


یه بار مامان و دعوت کن بیان بالا 


بشین تمام کدورت ها رو به خودشون بگو ... فرصت عصبانی شدن هم بهشون بده 


فرصت دفاع کردن هم بهشون بده 


در انتها همه چیز رو یکبار بیرون بریز و پرونده شو ببند ... 


چرا اتفاقات بچه گی و خردسالی باید تورو آزار بده ؟ 


سهم تو از زندگی اینه ؟ 


هر روز پریشونی ؟ هر روز خود آزاری ؟ هر روز اضطراب ؟ 


هر روز اوقات تلخی ؟ 


ببین بهت گفتم و خوب میدونی آدم چاپلوس و چرت و پرت گویی نیستم 


جایی که تعریف کردنی باشی ازت تعریف میکنم و جایی که انتقاد کردنی باشی 


بزرگترین منتقدت خودمم .... 


چون وظیفه خودم میدونم به عنوان یک همسر آیینه تمام و کمالت باشم ...


مهتاب تو داشته های بزرگی داری ...


خودت رو دست کم نگیر 


اینو جدا میگم که زمانی که تصمیم واقعی میگیری برای انجام کاری بهترین هستی 


اول از همه از خدا بخا که کمکت کنه ...


از همین الان شروع کن ! 


تصمیم بگیر که دیدت رو عوض کنی .... به خدا میشه 


تو قلب بزرگی داری ... در کنار همه این تنفرها یه مهربونی بزرگ خواب رفته 


به خدا من دیدمش ... نه یک بار نه دو بار ... بارها و بارها 


میخوای مثال بزنم ؟ تا بدونی من دیدمش ؟ 


مثالش به قدری خصوصیه که حتی اینجا هم نمیتونم بگم مگر به خودت ...


تو کاری رو شروع کردی که من حمایتت نکنم ؟ 


تو چیزی رو که منطقی پشتش باشه رو ازم خواستی و من گفته باشم نه ؟ 


مهتابم یادت بنداز تو چه روح بزرگی توی وجودت هست ؟ 


روح بزرگی که من و از کیلومتر ها فاصله از پشت سیمهای مخابرات 


از پشت یک صفحه مانیتور محصور خودش کرد ؟ 


سالیان سال شیفتت بودم بدون اینکه حتی چهره تو دیده باشم ...


چی باعث شده بود که اینطور دوستت داشته باشم ؟ 


آیا شهوت ؟ آیا مال و منالی ؟ آیا هر چیز دنیایی دیگه ای ؟ 


یا فقط و فقط روح بــــــــــــــــــــزرگـــــــــــــــــــــــــــی که ازت دیده بودم ؟ 


بازم بیدارش کن ! اون روح عظیمی که کوه رو جابه جا میکرد خواب رفته 


در مورد من نگران هیچی نباش ! 


من نه پشیمونم نه دارم تحمل میکنم ! 


من تو رو میشناسم ! پشت دوست داشتن من یک زمان 6 ساله هست که 


به این راحتی ها نمیتونه چیزی رو توی قلب من تکون حتی بده 


پس با خیال راحت ! با کمال آرامش ! بشین برنامه ای رو تدوین کن 


برای هر روز بهتر شدن برای شکفتن ... برای تخلیه این نفرت عجیب ! 


مهتابم تو لایق بهترین هایی 


بهترین ها رو با تمام وجودت از دنیا بخا ....


بهت میده ! به خدا بهت میده 


همونطوری که تو خواستم و بهم داد ...


باور کن مهتاب ....


باور کن ...

باز هم تو ...

امیرم...

دیگه خوب میدونی با تو شروع میشه

و با تو ادامه پیدا میکنه ...

از 9/9/90 دیگه چیزی برای پایان ادامه پیدا نکرده ...

و چه خوب تو این رو فهمیدی

و چه بد من هربار این رو فراموش میکنم

پستهای اخیر هردومون اینجا باقی میمونه برای روزهای بعد

روزهایی که دوباره دری رو روی احساسمون بسته دیدیم بدونیم پشت این در روزهای بهتری منتظرمون هست و کلیدش گذشت و طاقته ...

گذشت و طاقتی که درون تو به کمال نزدیکه و من هنوز سهم کمی ازش دارم.

امیرم...

صبوریه تو برای من دلگرمیه

تو پیچ و خم تمام بدبینیها و نفرتهایی که نمیدونم چرا و چطور تو وجود من ریشه دوونده صبر و امید تو پشتگرمیه من شده...

وقتی درونم متلاطم میشه تمام انرژیهای درونم به انتحار میره... دقیقا و فقط انتحار ...

نفرت در من به حدی رسیده که تا چیزی هرچند کوچیک اتفاق میفته باعث میشه درونم منقلب بشه و بخواد که ذره ذره خودمو نابود کنم ...

آره ذره ذره چون توان نابودیه به یکباره رو ندارم .

میدونم این حرفها تو رو رنج میده اما عزیزم چطور تو شخص اول من باشی و ندونی درون من چی میگذره ...

مدتی بود حالتهام رو به امید می رفت اما باز داره بدتر میشه. تو هیچ گناهی نداری که بمونی و تحمل کنی .

من با تمام عشقی که به خونوادم دارم و طاقت ندارم هیچ آسیبی بهشون برسه اما بخاطر یه روزهایی تو کودکیم نفرت عجیبی ازشون دارم . نفرتی که گاهی عجیب شعله میکشه ... 

اگر بگم این نفرت تبدیل به گردباد شده و داره تموم داشته هامو تو خودش نابود میکنه دروغ نگفتم . اونقدر به بیزاری از دنیا رسیدم که فقط میخوام اطرافیانم و از آزار حضورم راحت کنم . اونقدر از محبتهای زبونی بیزار شدم که دلم نمیخواد هیچ نگاه مهربونی به آدما داشته باشم . به جای عشق نفرت داره از درونم شعله میکشه . نمیدونم شاید نفرین شدم .

فقط میدونم حق تو این نیست .

حق تو آرامشه

عشقه

امید و آرزوه

ولی من نه تو وجودم آرامش دارم

نه امید

نه آرزو

فقط کورسوهایی از عشق هست که شدیدترینش مال توه و دوست داشتهاش برای اطرافیانم

با چیزهای خیلی سطحی به دنیا متصل موندم

تو همین اندازه انرژی مصون نگه داشتن خودت از گدازه های نفرت من و داشته باشی هنر زیادی داری !!! ازت توقع ندارم بمونی و این کوه نفرت و آب کنی .

تو گناهی نداری.

من تو این 2 سال بدتر شدم

علتش تو نیستی

علتش دنیاس

وقتی نعمت حضور تو هم برای من ثمر نداشت

تو سراپات دوست داشتن و عشقه تلاش و امیده اما من خالـــــــــــــــــــــــــــــــیه خالیم

هیچ ثمر و سودی ندارم

کاش جسارت خودکشی رو لا اقل داشتم

کاااااااااااااااااااااااش

اونقدر به اطراف نفرت میدم که چیزی جز نفرت نصیبم نمیشه

از تو متعجبم چطور تو هنوز انعکاس نفرتم نشدی ...................

حس میکنم پشت سرم همه در حال بد گفتنن

حس میکنم بدیهامو همه به بزرگترین شکل دارن میبینن

حس میکنم همه جلو با ترس و لرز خوبن و پشت سر از وجود و حضورم بیزارن

حس میکنم همونطور که من از همه متنفرم همه ازم متنفرنننننننننننننن

چراااااااااااااااااااااااااا چراااااااااااااااااااااااااااااااااا اینطور شدمممممممممممممممم

چرا تو فکر میکنی من از ظاهرم ناراضیم این من و عذاب میده

چرا فکر میکنی من خودم و زشت میدونم وقتی با حالتهای تظاهری میخوای خلاف اونچه فکر میکنی و به من بگی من متنفر میشمممممممممممممممم

از تو و از تلاشتتتتت

من دیگه حتی برای ظاهرم هم اهمیت قائل نیستم

چه تو بگی خوبه یا بگی بده.............

ته وجودم همونطور که یه زمانی از همه چیزم راضی بودم راضیم اما دیگه حسی برای بهتر شدن یا خوب به نظر رسیدن هم ندارممممممم

من کوه نفرتم امیر

تو حقت این نیست

گاهی فکر میکنم توم یه جایی از ازدواج با من پشیمون شدی

الان فقط داری خودتو راضی نگه میداری

بخاطر هزینه هایی که کردی و دیگه توان بازگشتش رو نداری باهام موندی

به خاطر سرشکسته نشدن جلو پدر مادر و فامیلت داری تحملم میکنی

این فکراااااااا من و دیوووووووووووووونه میکنههههههههههههههههه

امیر من هیچ وقت از دید بد خالی نمیشمممممممممم

هیچ وقت آرووووووووووووم نمیشممممممم

من به هیچ چیز از خواسته های دنیام نرسیدممممممم

به هیچ کدوم از تواناییهامممممممم پرو بال ندادممممممممم

من یک شکست خورده امممممممممممم

من هیچ ثوابیییییییییییی نکردم که تو که خوبی سر راه من قرار گرفتی


حتما تو گناه بزرگییییییییییییی کردی که خدا من و تو زندگیت گذاشتتتتتتت

دارم خفه میشممممممممممممممممم امیر

دارم خفهههههههههههههههه میشمممممممممممم

این درونهههههههههه منههههههههه

دیگه دارم مرز بین پوشوندن این درون داغون و بیرون به ظاهر موجه و گم میکنم

دیگه دارممممممممممممم بی پرده میشممممممممممم

امیر کاااااااااااااش میشد پاک بشممممممممممممم از زندگیتتتتتتتتتتتت

کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش


برای زنی که ...

برای زنی که از دار دنیا حتی حرفهای خوش هم نداشت ... 


دوسال تمام با هم بودیم ... ! 


توی این دو سال رنجیدم و دم نزدم ، تحقیر شدم و دم نزدم ، شکستم و نشکندم 


خون دل خوردم و هون دلت ندادم 


16 ماه از ازدواج میگذره ! توی 16 ماه فقط و فقط 24 ساعت خواستم پیش دوستام باشم 


دوستانی که قبل تر ها هر ماه و هر دو ماه یکبار میدیدم و 1000 خاطره داشتم ! 


16 ماه کار و کار و کار .... 16 ماه تمام وجودم و انرژیم ماله تو بود ! 


ازت 24 ساعت با کمترین هزینه ممکن !!!! دیدار دوستام و خواستم ! 


خدا اون بالا شاهده ماجرا بود که ناخواسته اتفاقی افتاد که شرحش توی 


اس ام اس ها رفت باعث شد من نتونم روز و ساعت موعود برگردم ! 


آره خطی بود ! ولی خطی ها 50 تومن میگیرن ! چرا باید هزینه تا این اندازه 


اضافی میکردم ؟ 


وقتی چند ساعت بعدش یا با اتوبوس یا با ماشین اون شخص به رایگان میشد برگشت ؟


آدم خسیسی نیستم ولی دلیلی نداشت مگه من توی کوچه مونده بودم ؟ 


مگه جای فاسدی بودم ؟ مگه پسر خالم غریبه بود ؟ 


منی که کل رفت و برگشتم برام فقط 18500 تومن تموم شده بود !!! 


خیلی طرز فکرت مریضه ! 


وقتی کینه تمام قلب و روح و جسمت رو گرفته ! واقعا دیگه کاری از دست 


نه من که ایمان دارم هیچ طبیب و پزشکی هم از دست بر نمیاد ! 


تو مشکلت هیچ کدوم از این حرفها نیست .... 


مشکل جای دیگه ست ... 


متاسفم ! نه من بچه بودم و هستم نه تو اون آدم با ظرفیتی که نشون میدادی 


تحمل یک روز مسافرت من رو نداشتی 


اگر 2 تا کتاب برداشتم برای توی راه اتوبوس که میدونستم کلافه خواهم شد برداشتم 


چون سالها بود با ماشین خودم میرفتم . و حالا این مسیر رو باید با اتوبوس ...


پس راهی جز سرگرم کردن خودم نداشتم ! معمولا هم یک کتاب رو من نمیتونم یکجا بخونم 


بگذریم از این بهانه های کودکانه ! که من خیلی بهشون بها نمیدم 


درد من جایی که من گفتم از شوخی من پیمان خیلی ناراحت شده


به تو انتقال دادم و تو برای رفتنم شرط و شروط گذاشتی .... 


دیدم دلت رضا نیست بهت زنگ زدم تا کاملا خیالت راحت بشه که من از نرفتنم ناراحت نیستم ! 


خواستم آرامش قلبی من و ببینی و ذره ای نرنجی ... حتی فکر عذاب وجدان 


احتمالیت رو هم کردم که گفتم احتمالا بعد از اینکه اس ام اس داد ناراحت میشه که چرا نذاشتم بره 


ختما ناراحته و... و.... زنگ زدم تا بفهمی که اول و آخر همه تصمیم تو هستی ...


ولی متاسفانه و 1000000000 متاسفانه تو وادارم کردی که برم ... 


نمیکردی ! تو که ظرفیت نداشتی ! تو که تحمل نداشتی ! تو نمیتونستی ! تو که قابلیت نداشتی ! 


عزیزم نمیذاشتی ! من که حرفی نداشتم ! من که اصراری نکردم ! فقط موضوعی رو عنوان کردم ! 


کاملا هم اختیار رو دادم دستت ! 


نمیتونستی تحمل کنی چرا اصرار کردی ؟ 


مشکل تو اینه که هنوز قلبت با زبونت هماهنگ نیست ! 


آره من دوست داشتم برم ! هیچوقت هم انکار نکردم و بارها و بارها هم به عناوین مختلف 


عنوان کردم که من گیلان رو خیلی دوست دارم و منکر هم نشدم ! 


قبلا هم گفته بودم بی تو نمیرم ولی منم آهن پاره نیستم ! منم صبح تا شب دارم جون میکنم !


منم تحت شدید ترین آسیبهای روحی هستم! کار کار کار ... بدون کمترین استراحتی ! 


واقعا احساس نیاز میکردم یه آرامش مطلقی که هیچ دغدغه ای نداشته باشم 


حتی دغدغه کرایه ماشین ! حتی دغدغه رابطه تو و اونا ! حتی دغدغه اینکه 


یعنی این 24 ساعت و اون چند ساعت اینقدر برات حاد بود ؟ واقعا این مقدار قدرت 


درک مردی رو داشتی که  برات همه وجود و هست و نیستش و گذاشته ؟ 


بابا یه کارگر و سوپور شهرداری هم به مرخصی میره ... من از اونا هم پست ترم ؟ 


یه سری به اطرافیانت یا همون برادرت بزن ببین چند تا تفریح مجردی زمان عقدشون داشته 


من که فقط و فقط یکبار بوده  ...


اشتباه بزرگم و کردم و رفتم ! دیگه همچین اشتباهی رو نباید بکنم ! 


مهم تر از همه این اتفاقات یه درس برای من بود 


یه درس تلخ و ناگوار و اون اینکه من نباید روی حرفات حساب کنم ... 


خب بقیه داستان رو خوشبختانه تلفنی حل کردیم .... 


بقیش و نمینویسم ولی برای درس و نکته های آینده نه پست تو رو پاک میکنم 


و نه اینی که خودم نوشتم رو ... 

پایان

هنوز یه روز نبود مثلا آرامش بهمون رو کرده بود .هی اس ام اس میدادی پیمان اصرار داره .... پیمان فلان....

مثه یه پسر بچه ده ساله که میخواد بره یه اردو و میخواد رضایتو از مامانش بگیره این و اون و واسطه میکنه!!!

بدترین احساسی که به یه زن با احساسات من میتونه دست بده. زنی که شوهرش و نمیتونه بچه ببینه وقتی همیشه آرزو داشته شوهرش همیشه بزرگ باشه....بزرگ.

تاظهر تحمل کردم ... دیگه واقعا داشتم از کوره در میرفتم که اگه دوست داره بره چرا از زبون خودش نمیگه چرا هی پیمان و واسطه میکنه !!! اونم کی و!!!!!! کسی و که تو سه روز گذشتش محوریت دلخوری و نابسامانیه روحیه ما بود!!!

کجا میخواستی بری؟!!!! جایی که کسی که بدترین چالش هارو بخاطرش گذرونده بودیم اونجا بود!

قبلا چی بهم گفته بودی؟ با تمام اصرار های من با جدیت گفته بودی بدون تو نمیرم.... و من باورم شده بود ...

اما اون روز مثه یه پسر بچه ی ده ساله ...........

نمیدونستم از چی برنجم!!! از حالتهای کودکانت؟!!! از خواست نابجای رفتن جایی که هر زمان دیگه  میخواستی بری چالش زا بود و اون زمان بدددددددددددددددتر از همه ....

یادته اولین روز که تو اون سفر بدیمن با پیمان و زنش مثلا برای خرید رفته بودیم  ... از حالتهای کودکانت که به خاطر مواجه شدن با پیمان بهت دست داده بود ازت گله کردم!!! بهت گفتم با قبل فرق کردی لطفا عین پسر بچه ها تو خیابون رفتار نکن!!!! یه دلیل دیگه که از بودن با اونا رنج میبردم همین شخصیت تو که در جمع اونا تغییر میکرد بود. بچگانه میشدی !!!! و  این برای منی که از مردم مردونه رفتار کردن تو هر جمعی و میخواستم رننننننننننننننج داشتتتتتتتتت.... حالا رفتار زن پسرخالت با تو بمانـــــد ! با خودم که هیـــــچ....

زنگ که زدی که مثلا توضیح بدی اس ام است یه کچل کرد کم داشت، صحبتمون که طولانی شد ته حرفات هنوز یه احساس مردونه دیدم. دیدم که نه ... آرامش رابطه برات بیشتر از هوس شمال اهمیت داره. دلم محکم شد به خودم گفتم حتی اگر ازش بخوام بره هم دیگه نمیره. بذا خیالش راحت بشه دلمو با رفتنش صاف کردم....

ساعت از 5 گذشته بود! یه جورایی واسه یه سفر1روزه اون ساعت رفتن احمقانه بود!!!ولی با تمام تعجب من دیدم گفتی که تو راهییییییییییییییی!!!!!!!!!!!

بازم به خودم مسلط شدم گفتم توراهه بذا ناراحتش نکنم ... صبرکردم گفتم یه روزه طاقت میارم ... اون شب زودتر خابیدم تا فکرو خیال نکنم. گفتم خودش شعور داره وصف شرایط نمیکنه تا اعصاب من بهم نریزه ...

اما نه .... کردی ... امیر منم آدمم دل دارم منم دلم واسه شمال تنگ شده بود منم دوست داشتم تو اون هوا کنار تو باشم.... اما تو بی رحمانه از هوا و .... میگفتی. صبح که شد دیدم نه طاقت نمیارم.... بودنت اونجا همه جوره من و میخورد. یاد خاطرات اون سفر لعنتی که مثلا اولین مسافرتمون هم بود مدام برام تکرار میشد. همه ی تحقیرکردنهای اون دختر بچههههههههههههه....... و تو کنار اونا بودی..... و تو مدام تعریف میکردی.......... دیدی که چندتا اس ام اس هم زدم که گفتی مته به خشخاش نذار... اگر گوشی روشن میبود تا شب مدام باید عذاب میکشیدم که کشیدم.... که لحظه لحظه هاشو عذاب کشیدم اگر روشن بود شاید با اس ام اس این عذاب و به تو منتقل میکردم اما دلم میخواست حداقل به تو خوش بگذره ... روز قبلش گفته بودم این کارو میکنم. تابرگشتت باهات حرف نمیزنم.بهترین راه دیدم.خاموش کردم و به انتظار صبح نشستم.اگر فرداش سر همون ساعت برمیگشتی شاید این اتفاقابه این شدت نیفتاده بود اما تو ....

یه حس بد میگفت فردارو هم میمونه.اونهمه راه و رفته واسه یه روز برنمیگرده....یاد اون روز جهنمیه عاشورا افتادم که فقط از حال نرفتم از شدت گریه و خدامیدونه تو دلم چه حالی بود و تو رفتی............ یه جای قلبم تاابد از اون روز سیاه میمونه.....

آخرین باری که تلفن صحبت کرده بودیم وقتی داشتی میگفتی چیابرداشتی گفتی دوتاکتاب گفتم اوووو واسه یه سفر1روزه دوتاکتاب!!! سکوت کردی!از اول هم قصدت بودشنبه بمونی. شنبه صبح هم ناراحتیت واسه نرفتن سر کارت همش نمایش بود. ماشینهای خطی همیشه هست .

اتفاقا هم همون شد. برای من هردلیلی واسه موندگار شدن بهونه بود. و بدون که بهونه بود.....تو کارتو برای من ول نکردی اما برای اونجا بودن کردی ......

تمام احساسم بهت از بین رفته ... دلیل ساده ای نیست . تو ساده ببینش اما رفته .... تمام رویاهام نابود شده .با تو هیچ افق روشنی منتظر من نیست.... تو تموم شرایط سختی که با اومدن به اون خونه و اون شهر و اون شرایط اقتصادی برای من بوجود می اومد تنها دلخوشیم تو بودی تنها عامل نگهداشتنم تو بودی .توکه برام نابود بشی هیچ کدوم اون شرایط قابل تحمل نیست. آره از دار دنیا برام حرفهات اهمیت داشت که حالا دیگه برام اهمیتی نداره.

تو همون کودک 10 ساله ی عاشق شمالی که همه ی حرفهای قشنگت برای رسیدن به اون ذوقت نقش بر آب میشه...

تو همون وقت نشناسی که بخاطر خاستت صبر نکردی و همه چیز و نابود کردی ....

تو اونقدر کودکی که مامانت برای گذشتن اوقاتت برات برنامه میریزه که اون دو روز تعطیلی بری شمال!!!!!!!!!! این پیشنهاد بی شرمانه از یه مادر که به پسر متأهلش میکنه وقتی از پسرش بخواد مجردی بره مسافرت و کجای دلم بذارم !!!!!!!!!!!!!.....

بسه این کش و قوس طولانی..... بسه اینهمه رنج و عذاب .... لحظه های خوبمون در مقابل عذابامون خیلی ناچیزه .... این بحران و فقط گسستن حل میکنه . طرز تلقیهامون از مسائل خیلـــــــــــــــــــــی متفاوته!!!!!!! اینهمه سطحی نگری تو به مسائل دیگه برای من قابل تحمل نیست همونطور که زیادی عمیق بودن من برای تو دردسر ساز شده. همینجا که قطع عاطفی شدیم بهترین جا برای رهاییه . برو خوش باش دیگه قرار نیست تا خرخره زیر بار قرض و وام بری. وقتی حالا که نه خرج خونه داری و نه خرج من آخر ماه چیزی که واسه پس انداز نمیمونه هیچ واسه یه سفرهم پول نداری که بهونه میاری به خاطر تو نمیرم اما نشون دادی پاش بیفته میری . چه برسه فردا بخوای اون قرض و وامهارو هم با خرج خونه بدی !!! با وعده های گشایش تو کاری که شکر خدا تو این دوسال هیچکدومش به ثمر ننشسته!!!!این شرایطیه که فقط با عشق میشه تحملش کرد . که من دیگه ندارم.

برو ... ما جز دردسر چیزی برای هم نداریم. تنهایی 10000بار به این مصیبتهای با هم بودن می ارزه.

حتی ازت تنفر هم ندارم. فقط دیگه ندارمت ....

نه طلاق نه مهریه نه اون خونه ی نفرین شده ....الان طلاق نمیخوام چون الان حوصله کش و قوص با خونوادمو ندارم. چون میدونم هرکسی از یه طرف میاد میخاد راضیم کنه اشتباه میکنم اما کار درست همینه. بدون هم نمیمیریم که باهم همو میکشیم.

فقط چمدونم و با هر وسیله ای که مامانت میدونه مال منه برام ببر خونه داییم. عاشورا میاد برام میاره.

هرچیزی که از تو دستمه برات میفرستم برو بگیر.پولتو هم کارت به کارت میکنم.

حتی اشکم نشدی که از چشام بچکی.... ولی تموم شدی....

لهم کردی.

اما دوباره سرپا میشم.

ج_در آستانه 2 سالگی

 

  امیر جان

با اینکه به خاطر اتفاقات به ظاهر ساده اما به علت تکرار چندین بارش تمرکز فکری چندانی ندارم اما به خاطر اینکه اینکار بهت آرامش میده جواب حرفات و اینجا مینویسم .

آره حق باتوه تو از اول سر حرفات بودی و من خیلی از وقتها با اینکه منطقم مثل قبل بوده اما با رفتار احساسیم خلاف حرفهام عمل کردم و بهت حق میدم این برات آزار دهنده باشه و از در توجیه نمیگم اما تاحدیش قابل درکه زمانیکه از بالا راجع به مسائلی حرف میزنی و بعد که وارد گود میشی در مواجهه با رفتاری که از روی احساس ازت سر میزنه خودت هم شگفت زده میشی . اما باز هم به قول تو این مجوز تکرار هر باره ی این خطا نیست اما جالبه که هربار که مسئله ای بروز میکنه شکل ماجرا به نحوی اتفاق میفته که از همون اول رشته اقدام منطقی از دستم در میره و ناخودآگاه سمت عصبانیت میرم.

بذار شماره به شماره به دغدغه هات جواب بدم تا چیزی جا نیفته.

1.عدم امکان گفتگوی منطقی در فضای آروم در باره موضوعی که با هم هم عقیده نیستیم

با این حرفت کاملا موافقم . شدیدا خودم هم به این فکر میکنم چرا با رخ دادن یه مشکل ما نمیتونیم با هم حرف بزنیم . علتش رو اول در خودم میبینم چون اخلاقم طوریه که اگر پیشت باشم در وهله اول باید تنها باشم تا مسئله رو تو خودم بررسی کنم  اگر ازت دور باشم و دوری طولانی شده باشه و دلتنگیم اعصابم و ضعیف کرده باشه برخوردم تند میشه و تلفن و قطع میکنم وباز دلم میخواد تنها باشم. چطور این اخلاق و تغییرش بدم نمیدونم!

میدونی بزرگترین اشتباه و خطای من که باعث میشه موقعیتی رو که کاملا درش حق دارم به ضرر من برگردونه همینه که سریع عصبانی میشم و فقط میخوام از مسئله فرار کنم و تنها بشم که متأسفانه اونقد اعصابم ضعیف شده که کلمات بد هم به زبون میارم. از این نظر کاملا شرمنده ام و عذرمیخوام.قصد هیچ توجیهی ندارم . این و تأکید میکنم چون خودم به شدت از توجیه بدم میاد .

حالا این مسائل درونی من اینکه تو احساس بد بردگی بهت دست داده نتیجه ی عیرمستقیمه رفتار نابه جای منه اما بدون مقصود من نبوده.

ببین امیرجان !

من خودم رو جای تو میذارم .خیلی سخته فکرکنی همیشه باید تأیید کننده باشی و حق اظهارنظرنداری اما من اگر جای تو بودم این حق رو میگرفتم نه اینکه سکوت کنم و تو خودم بریزم تا عقده بشه و یه جا که یه مسئله ی بی ارزش مثله این قضیه کامنت اتفاق بیفته سرباز کنه . چقدر بهت گفتم امیر چیزی تو دلت نگه ندار و حرفات و همونجا که ازم میرنجی بگو. چندبار بحث و دلخوری پیش اومده که تو حرفت و دیر زدی و گذاشتی تا اینطور تبدیل به مسئله بشه .

من به تو حق میدم من خیلی جاها زیاده روی کردم اما تو میدون دادی که من پیش رفتم دقت کن این توجیه عمل نیس این یه اعتراف صادقانه اس .

تو بخاطر نجابتت از دید خودت ، بخاطر علاقت به خاطر هرچیزی که اونجا سکوت کردی باعث میشه اینجا هردومون دچارمشکل بشیم . ازت قبول نمیکنم که بگی من اگر همونجابگم تو بدتر میشی تو درست امتحان کردی و من بدترشدم؟

من از اون اول بهت گفتم اخلاق بد من اینه که اول یه موضوع میخوام تنهاباشم اما تو ازاول چکار کردی؟ اگرهم تنهام گذاشتی اونقد تو اون مدت خودخوری کردی و با خودت حرف زدی که من نه تنها آرامش نگرفتم که بدتر با دیدن حال تو بیشتر از حالت معمول اون موضوع جار و جنجال به پا شد .

امیر جان من مقصر اما تنها مقصر دونستن من و انتظار تغییر تو رفتار من این مسائل و حل نمیکنه که همونطور که دیروز تو اس ام اس گفتم همونطور که زودبرانگیختگی و عصبانی شدن و بد حرف زدن من تورو ناراحت میکنه رفتار بی قالب و مستأصل تو تو شرایط بحرانی هم من و رنج میده .

اگر منی که طرف احساسی و تندرو قضیه هستم تو ام طرف مقتدر و چارچوب بخش و پیش برنده بحران نیستی که خودت هم به اون دامن میزنی .

 وقتی تو زمانیکه واسه آرامش میخوام تنهام نمیذاری یا اگه میذاری خودخوری میکنی وبدتر من عصبی میشم . یا با گفتن جملاتی که از خوشبینی زیاد مصداق واقعیه توجیه محضه و کلا بنیان اعصاب من و بهم میریزه بحث و داغ میکنی ...  و و و .

 اگر هر مسئله ای رو همونجا که میشه بگی و و حد و حدود ناراحت شدنت رو مشخص تر  کنی تا باعث دلخوریت نشم ، اگر بعد از فرصتی که خواستم بدون نشانه های خودخوری قشنگ زنگ بزنی و با خواستن یه صحبت منطقی حرفاتو بزنی و حرفامو بشنوی منم کمتر تنش خواهم داشت و بهتر میتونم به طوفانهای درونیم غلبه کنم .

مورد دوم رو که بالا جواب دادم . عصبانیت بیش از حد من واقعا خودم رو هم آزار میده . حتی چند وقتی هست که ضربان قلبم به شدت نگرانم کرده که یه موقع هایی حالتهایی از تپش رو احساس میکنم که خودم هم تعجب میکنم هم می ترسم!

با شرایط موجود این موضوع به سمت بدتر شدن میره تا بهبودی . بذا راجع به تفاوت زن و مرد یه مثال بزنم . یه مرد وقتی از موضوعی عصبانی میشه مثه حالت پختن یه سیب زمینی تو یه قابلمه اس . تنها یه سیب زمینی تو قابلمه داری و راجع به همون عصبی میشی یا فکر میکنی . اما زنا وقتی از یه موضوع عصبانی میشن مثل اینه که همون سیب زمینی و تو قابلمه ای بریزن که توش تمام وعده های غذایی گذشته و آینده داره میپزه و این هم بهش اضافه شده و فکر کن این حجم چه تنشی و درشون ایجاد میکنه .

باز هم خودم رو جای تو میذارم واقعا سخته مدام از این بترسی مبادا شریک زندگیت از فلان چیز که حتی دست تو نبوده عصبانی بشه . اما امیر جان بدون صنم هم حالتی از حالت تورو داره تجربه میکنه . متأسفانه علاوه بر کم کاری خودما(ماخواهر و برادر)تاحد زیادی ژنتیک ما اینطوره! بهت حق میدم و دلم میخواد این حالت و به حداقل برسونم اما باشرایط الان که دیگ مغزم خیلی پره واقعا نمیدونم چه راهی و انتخاب کنم !

و اما مورد سوم و بدبینی من و خوشبینی بی اندازه تو . قسمتی از این چالش برمیگرده به جنسیتهای متفاوت من و تو.جایی که من با خلق و خوی زنانم چیزهایی رو حس میکنم و میفهمم که تو متوجه نمیشی و بلعکس . البته این توجیه بدبینی بیشتر از معمول من نیس قبول دارم زیادی گاهی بدبینم اما  این بدبینی که گاه به خاطر همون یافته هاس وقتی در مقابل خوشبینی زیاد از حد تو قرار میگیره یه چالش و بحران اساسی میسازه .

 مردا با هم یه دیالوگ دارن که زیاد شنیدم که "میگن جنس زن و فقط زن میشناسه " اما تو اونقد به خوشبینیت اعتماد داری که هیچوقت به این شناخت من اعتماد نکردی  و همیشه با محکوم کردن بدبینی من حرفم و رد کردی و این بیشترین آسیب و بهمون زده چون بدترین جاهایی که حس کردم داری رفتار کسایی که مسئله ساز شدن و توجیه میکنی . آره باید تو این چالش بیشتر سمت هم بیایم اما لطفا این و با خودت تکرار کن توم سمت من بیای .

وقتی من حسی رو از زنی میگیرم تنها20%اون بدبینی بیش از حد منه نه اینکه از ریشه با خوشبینی تو بی اساس باشه.

مورد چهارمت رو به کل رد میکنم و خیلی هم ازت دلخورم که به خودت اجازه دادی ندونسته و نشناخته راجع به مامانم قضاوت کنی کاری که مدام خودت نهیش میکنی . تکرار میکنم تو چی از خونواده پدرم و رفتار مادرم میدونی که اینطور برداشت میکنی!؟من یکبار از یه اخلاقم برات گفتم یعنی درک اون اخلاق اونقدر سخته که بیای همچین نتیجه ای ازش بگیری؟!!! بهت گفتم درمقابل کسی که خودش و ازم دور کنه هیچ قدمی برای نزدیک شدن برنمیدارم همین .

تمام مواردی که اتفاق افتاده همین رفتار من بوده نه قصد دور کردن تو از خانوادت. زمانی که همه چیز گرم و دوستانه بوده از من رفتار ناشایستی دیدی؟ اما زمانی که قدمهاازم دور شده من ناخودآگاه سردتر و دور تر شدم .

 اونقدر آدم قابل نفوذی نمیبینمت که کسی بتونه همچین کاری باهات بکنه که اگ بتونه پس توانایی دور شدن از من و هم داری و این برای من یه ارزش نیست یه ضعفه .

راجع به پسرخالت ؛ اول عقدمون یادته؟راجع به خوده شخصیتش چه نظر و احساسی داشتم؟بماند که از یه جنبه اخلاقیش بعدا حسابی اذیت شدم اما بازهم خودش رو به شخصه قبول دارم اما سنخیت متضاد دقت کن متضاد شخصیت من با زنش اصلا قابل جمع بستن نیست این رو چطور دیگه باید بفهمیم؟ وقتی اون نه اونقدر بالغه که بتونی رو رفتارش حساب کنی و نه اونقدر بچه که رفتارش و به حساب بچگیش بذاری!

واقعا و از صمیم قلب دلم میخواست پاشی بری شمال همونطور که قبل ازدواجت میرفتی و مدتی اونجا باشی تا هم سوء تفاهم اونا که من مانعت میشم رفع میشد هم حرفاتو با پیمان میزدی که حالا همچین کک ریزی اینطور خواب مارو آشفته نکنه. بعد از این واقعا از خدا صبر میخوام که تو برخورد باهاش ظاهر و حفظ کنم. از محالات میدونم روزی آبم بااون تویه جوی بره چون هیچ وقت تا این حد کسی نتونسته بود من و از خودش بیزار کنه و نسبت به شخصیتش ناامید.

خوبه برای خودش و شوهرش خوبه برای من یه شخصیت متضاده که امیدی به ارتباط برقرار کردن باهاش ندارم .

مورد5 : حق باتوه . واقعا تو نباید جوابگوی رفتار دیگران باشی همونطور که نباید توجیه کننده رفتار اونها باشی .

قبول کن دید تو به رفتار دیگران از نگاه من یه دید تساهلانه اس .

 برای خودت خوبه رنجی از رفتار درست یا نادرست دیگران نمیبری اما من اینطور نیستم.متأسفانه دقت من رو رفتار دیگران زیاده و خب رنج بیشتری هم میبرم. تاحد زیاد این قضایا باز به جنسیت ما برمیگرده .اگر سر هر رفتار بقیه من و تو با هم بحثمون میشه و این تو هستی که به نوعی خودت و پاسخگو میبینی چون دقیقا با توجیه رفتار اونا انگار  زشتی عمل اونها رو از دید من تو گردن گرفتی و من عذابم چندین برابر میشه .

پس اگر از این ناحیه داریم آسیب میبینیم چون دقیقا رفتار متقابل تو آزار دهنده اس. چرا به هر علتی از رفتار دیگران حالا به زعم من درست یا نادست تو دفاع و توجیه میکنی؟!! قصدت آروم کردن و اصلاح بدبینی من از دید خودته ؟ نه عزیز من این راهش نیست !

 این رفتار تو دقیقا نتیجه معکوس میده . من ازت توقع ندارم همونجا بگی آره حق باتوه اما انتظار هم ندارم که با دلیلهای به جا و نا بجا از دید خودت رفتار اونارو مبرا جلوه بدی.

 پس بدون چرا تو همیشه جوابگو رفتار دیگران شدی چون خودت اینطور خواستی. به خاطر مهربونی زیادی قلبت خواستی رفتار دیگران رو خوب جلوه بدی تا من و آروم کنی اما ناخواسته هم من و بیشتر ناآروم کردی هم باعث ایجاد تنفر من از اونا شدی و حتی به دلخوری بحث دامن زدی.

ازت انتظار دارم اگر حرفمو قبول نداری و تأییدم نمیکنی لااقل به طرفداری و رفع رجوع رفتار اونا هم بلند نشی. سکوت کن یا هر رفتار میانه ی دیگه ای که به اون جریان دامن نزنه.من اگر اشتباه کرده باشم خودم بالاخره متوجه میشم و اگر  اشتباه نکرده باشم و تو باور نداشته باشی تو بالاخره متوجه میشی.

امیر به خدا میدونم خیلی تو فشاری از خودم متنفر میشم که همه چیز دست به دست هم میده تا تو بیشترین حد فشار رو ببینی وقتی میشد یه چیزهایی نباشه تا اونقدر روت فشار نباشه. مثلا میشد خونه تکمیل نباشه وقتی خرج های دیگه ای هست . امیر بخدا کافیه بگی چند ماه دیگه بخدا مامان و راضی میکنم  اما عزیزم این مسائل که داره در کنار فشار آماده سازی شرایط میاد چالشهای شناختیه ماست که پروسه ی خودشو برای تکمیل شدن باید بگذرونه .

 اگه الان رو یه سری چیزا دندون سرجیگر بذاریم بعدا با یه زخم عفونت زده روبرو میشیم. اگه اصرار دارم همین قضیه ی بی اندازه مسخره ی کامنت همین حالا رفع بشه چون از پیامدهای بعدش باید جلوگیری بشه . همونطور که بهت گفتم اگه تعلل بشه بعدا یه سری برخوردها با اون میشه که به شخصیت خود من هم آسیب میزنه . 

راجع به اون کامنت کذایی و باز هم توجیه رفتار از تو باید بگم عزیزم چرا به خاطر توجیه رفتار اون تا این حد شخصیتش رو سخیف میکنی که بگی درمقابل اعمال و رفتارش هیچ اراده ای از خودش نداره؟!!

آیا اینکه قسمتی از رفتارش پسرونس دلیل میشه که با نیش و کنایه حرف بزنه !!؟ اینکه سنش از ما کمتره دلیل میشه ادب و نزاکت و کنار بذاره و اونطور حرف بزنه ؟!    نه امیر جان اتفاقا اون با همه ی پسرونه بودن و رفتار دور از ظرافت دخترونش و رفتار نشأت گرفته از بچگیش کاملا با دید تأثیر واضح عبارتی که به کار برده همچین حرفی زده اونهم نه برای مزه پروندن که اتفاقا برای رنجوندن منی که هیچ سابقه ی رابطه نزدیک باهاش ندارم . که اگر ما رابطه ی دوستانه ای باز با هم برقرار کرده بودیم  و درصدی از شوخی باهم  داشتیم این جریان کمی قابل هضم بود اما نه حالا.

 پس از همین جا که مثال عینیه روش تو تو توجیه کردن رفتار دیگران که نتیجش میشه پاسخگوشدن تو توزشتیه رفتارشون و این دو روز برزخی که توش بودیم ازت خواهش میکنم تغییر رویه بده و اولین عکس العملت تو ابراز دلخوری من به رفتار کسی خوب جلوه دادن رفتار اون نباشه .

  پس اینطور محکم نگو من ایمان دارم که از روی قصد و غرض نیست !  اینطور تو هم به اندازه من خطا کاری چون همونقدر که من رأی قطعی دادم توم همون کارو کردی و حد وسط رو نگرفتی .

مورد ششم هم تا حد زیادی درسته اما بیشتر از قضاوت سریع من عصبانی شدن سریع من آسیب زننده بوده . قضاوت من در حد منطقی تری بوده اما چون زود عصبانی شدم دقیقا به ضرر من تموم شده و مظاهر شدت عصبانیت من که در رفتار تو حلول کرده(بالا بهش پرداختم) دقیقا کفه اشتباهات رو به سمت من سنگین تر کرده .حالا بعد از خوابیدن عصبانیت من که پروسش طولانی شده همیشه و صحبت کردن هامون و عقب رفتن جفتمون از مواضعمون مسئله ختم به خیر شده البته نه با یه مُسکن که با یه جراحی و گاه عمل قلب باز !!!!

و مسئله هفتم . امیرجان هزار بار ناراحتم از هر رفتار من که باعث شده تو حس تحقیر شدن داشته باشی. درسته عزیزم تو از درون ناراحت میشی اما خدا شاهده تو قلب من چیزی از بزرگیت هیچوقت کم نشده اما این اخلاق بد من که سرمنشأش همون عصبانیته آنی و وخیمه باید با روشی که قویتر از اونه اصلاح بشه . فقط بدون واقعا و قلبا بیشتر از تو اگر حس تحقیر داشتی کوچیک میشم وقتی حس میکنم رفتاری از من تورو اینطور رنجونده .

عزیزم فکر خوبی بود که اینجا حرفامو بهت بزنم. منم مثل تو آخرا آروم تر شدم و امیدوارم تونسته باشم جوابهامو بخوبی رسونده باشم.

امیر باز هم بهت میگم اگر میبینی فشار روت زیاده نگو جور میشه ، به من میگی میشه تو خودت تا صبح بیداری که چطوری ! الان بگو نمیشه تا فکر دیگه ای کنم. چقدر ازت بخوام هرچیزی و همونجا که وقتشه بهم بگی نه اینکه با خود خوری اونقدر به تعویق بندازی که خراش ساده رو زخم عفونی کنی که روزهامون و اینطور به سیاهی بکشه .

حرف من و گوش کن خواهش میکنم هرچیزی که ناراحتت میکنه همونجا بگو حد رنجوندنت و نشون بده تو خودت نریز که بعد اینطور بشه. فشارتو به زبون بیار نه اینکه خودتو بی خواب کن .

دو سال داره از اون روز عجیب میگذره ...

دوسالگیمون .... مبارک

دوست دار ..... م

                                                                                            

 
 

در آستانه 2 سالگی

سلام


در آستانه دو سالگی هستیم و یک سری معضلات 


داریم که باید حل بشه ، معضلاتی که بارها و بارها 


هرچند وقت یکبار به صورت مشابه یا متفاوت سر باز کرده


و آزارهایی داده ...


از روز اول آرمانها و چشم اندازهای من برای یک زندگی 


کاملا ملموس و مشخص و واضح بود و بهترین گواه 


خود تو هستی که به عینه بارها و بارها تلاشم رو در 


جهت تحقق اونها دیدی ...


اما ...


اما واقعیت و لپ مطلب اینه که من هر روز و هر بار کمتر 


از سمت تو این پیام رو دریافت کردم که  تو هم به حرفهای 


خودت پایبند هستی هر بار اما به بهونه اینکه من زن هستم 


و درگیر احساست زنانه .... 


تا حدی درک این موضوع رو از ابتدای امر آمادگی داشتم تا 


جایی که نه امروز بلکه از سه چهار ماه قبل به تناوب مشاهده 


کردم که انگار مسیر رو به سمتی داری خم میکنی ....


گاهی خوب بودی گاهی فوق العاده خوب بودی که انکار نمیکنم 


ولی در عین همون روزهای خوب هم یکسری موضوعات شاید


کمرنگ شد ولی بیرنگ نشد !


شاید در کوتاه مدت رفتاری بهتر شد ولی در دراز مدت همچنان 


پابرجا بوده و آزار دهنده ... 


موضوعاتی که توی این دو سال به شدت به من آسیب زده 


عبارتند از : 


1 : عدم امکان گفتگوی منطقی در فضای آروم در باره موضوعی 


که با هم هم عقیده نیستیم ...


این موضوع اتفاق کوچیک و بی اهمیتی نیست ... 


چون تقریبا من دیگه فضایی برای ابراز وجود نمیبینم 


کاملا احساس میکنم من برده شدم توی این رابطه ! 


همیشه باید مطابق میل باشم ! همیشه باید تایید کننده باشم 


همیشه باید لبخند بزنم و به به و چه چه کنم ! 


به صراحت بگم چون جایی برای لفافه گویی نیست ! 


من به صورت ژنتیکی اینطور آفریده نشدم ! 


من یک انسان کاملا مستقل هستم و کاملا حق 


اظهار نظر رو برای خودم محفوظ  میدونم ! 


هرچند هیچگاه منظورم خودنمایی و خودبرتر بینی و 


تحقیر افراد دیگه نبوده و نیست و نخواهد بود ولی 


بارها از طرف تو این حرفها رو شنیدم که گفتی منظورت 


این چیزا بوده ... 


2 : پرخاش های بی محابا و استفاده از الفاظ رکیک 


و عصبانیت های افسار گسیخته که گاه و ناگاه ، جا و نا به جا


به وفور شاهد هستیم ....


خیلی از سایتها رو در باره عصبانیت بیش از حد خوندم ! 


همین الانم که دارم این پست رو میذارم 6 تا سایت جلوم بازه


به این نتیجه رسیدم که عصبانیت تو از حد معمول خیلی بیشتره


و نیاز به یک درمان واقعی داره ... 


باید دست به کار شد ! چون این موضوع خیلی سخت 


و عذاب آور شده . قبول کن که زندگی کردن با شریک زندگیت که 


مدام و با کوچیکترین حرکتی عصبانی میشه جدا طاقت فرساست 


خودت رو جای من بذار ... 


توی تمام رفتار خودم ! خانوادم ! دوستام و فامیلم باید تمام 


انرژیم رو بذارم که مبادا جایی ، کسی ، چیزی ، حتی وزش باد 


و مثلا ریختن آبی موجبات ناراحتی تو رو فراهم نکنه ! 


واقعا این موضوع باعث شده تمام فکر و ذکر من درگیر این موضوع باشه 


و باعث بشه که من دیگه فرصتی برای لذت بردن خودم با در کنار 


تو بودن پیدا نکنم ! 


ازت خواهش میکنم کمی به این موضوع توی خلوت خودت فکر کن ! 


بارها به شوخی و جدی گفتم بهت که مگه میشه یه آدم اشتباه نکنه ؟ 


باور کن با هر بار گفتن این موضوع هدفم این بوده که کمی هم 


به اطرافیانت که یکیش هم من باشم فکر کن ... 


برای این موضوع هم نمونه های بی شماری هست فکر نکنم 


لازم باشه که مثالی برات بیارم ! 


به هیچ عنوان قابل گذشت نیست این بهونه "که خودت میدونی که 


 من زود عصبانی میشم و حرفای بد میزنم ! "


این عبارت یعنی چی ؟ 


آیا این مجوزی برای من هم هست که زمان عصبانیتم هرچی 


دهنم اومد نثار تو و اطرافیانت کنم ؟


آیا به این بهونه که من عصبانی هستم حق به من میده که 


به خانواده و فامیل تو بد دهنی کنم ؟ 


یا تکرار این موضوع فقط باعث تیره و تار شدن رابطه 


کاشت بذر کینه و نفرت ، بد دلی و بد دهنی میشه ؟ 


خواهشا و جدا به فکر فرو برو ... 


3 : بدبینی مفرط به موضوعات ، افراد و کلا دنیای بیرون 


به گواه خودت و مشاهدات بسیار زیادی که بوده و هست 


تو به طور بسیار زیادی به همه بدبین هستی ! و من برعکس تو


اصلا قدم این نیست که بگم من خوبم و تو بد ! نه اتفاقا خودمم 


قبول دارم که خوشبینی بسیار زیاد من هم گهگاهی بهم 


لطمه هایی زده ! حرفم اینجاست که باید ما این فاصله اختلاف دید 


رو بهم نزدیک کنیم 


یعنی کمی من به سمت تو و کمی تو به سمت من بیایی 


این موضوع عامل بسیاری از نزاع های ما بوده ! و خیلی جاها 


لطمه هایی به رابطه مون زده ... 


ما باید به فکر راه هایی باشیم که زندگیمون شیرین باشه 


چون ما محکوم هستیم به خوشبخت کردن همدیگه ....


4 : احساس اینکه تو داری به نحوی من و از افراد پیرامونم دور میکنی 


یادمه قبلا هم در این مورد حرف زده بودیم 


ولی من هنوز قانع نشدم که تو اینو نمیخوای چون خواسته 


یا ناخواسته رفتارت داره این موضوع رو نشون میده 


مخصوصا وقتی میبینم که مادت هم دقیقا همین کار رو کرده 


و خانواده پدریت هیچ رفت و آمدی ندارن !!!!! 


وقتی تو با هر بهونه ای داری پیمان رو از لیست دوستان من 


حذف میکنی !!!! وقتی بیتا کمی درگیر موضوعات خودش شده بود 


سریع جبهه گرفتی که بیتا به تو اهمیت نمیده 


وقتی سر هر موضوعی رفتاری ناشایست با مادرم (( البته نه در رو )) 


بلکه پشت سر و در مواجهه با خودم یا رفتارت در مورد دختر عمم 


و موضوعات دیگه ... کنار هم چیده میشه نتیجه ای جز مورد اشاره فوق 


دیده نمیشه ! 


5 : زمانی که هر کسی یا هر جایی هر جوری هر شکلی کاری


 که مطابق میل تو نیست انجام میده و من باید تاوان اون و پس بدم ! 


من بارها گفتم که من مسئول رفتار دیگران نیستم 


مگه من چقدر توان دارم که پاسخگوی رفتار و کردار دیگران هم باشم ؟ 


من توی این شرایط که دیگه تو که لااقل داری میبینی که چطور 


دارم تلاش میکنم و تمام انرژی و توان خودم معطوف به برگزاری 


آبرومند مراسم میکنم توی این اوضاع نا بسامان مملکتی که وصفش 


بارها توی مکالماتمون رفته چرا باید آرامشم بهم بخوره به خاطر هر 


موضوعی ؟ 


یه کامنت یا یه رفتار یا یه حرکت چه ارزشی داره ؟ 


اصلا بریم سر همون شخص مورد نظر ! 


آخه اون آدم چه ارزشی برای ما داره ؟ 


اون کجای زندگی ماست که اینهمه به خاطرش باید عذاب بکشیم ؟


والا من به این جور آدما به چشم یه بچه نگاه میکنم 


از بچه چه انتظاری میشه داشت ؟ جز بچگی ؟ 


اون چه تاثیری توی زندگی ما میتونه داشته باشه ؟ 


یه بار هم گفته بودم این بار به حرف خودم بیشتر اطمینان پیدا کردم 


که اون بین سه تا پسر بزرگ شده ! رفتارش پسرونه ست 


شوخی هاش هم پسرونه ست ! برخوردش هم پسرونه ست 


البته ای کاش کاملا پسرونه بود ! مخلوطی از پسرونه و دخترونه ست 


به خاطر همین گاهی رفتاری میکنه که نباید بکنه ! 


و من ایمان دارم که از روی قصد و غرض نیست ! 


از روی دوگانگی رفتاریشه . چون در عین برخی رفتارهای 


ناپسند که من هم با تو هم عقیده هستم رفتارهای عادی هم داره 


حالا تو میگی توجیه !!!! ولی این نظر منه نه توجیه من 


6 : قضاوت قبل از اثبات ...  


  

 خیلی مواقع شده که من مورد اتهامی قرار گرفتم که 


واقعا همچین چیزی وجود نداشته


خیلی زمانها بوده که وقتی حرفهام رو زدم خودت متوجه شدی که 


واقعا من تقصیری نداشتم ! یا اشتباهی از اساس نبوده 


یا کاملا سهوی بوده 


ولی نمیدونم چند بار دیگه باید راه رفته رو طی کنیم 


تا به یک رفتار درست در مواقع بروز بحران برسیم 


7 : تحقیر های مداوم تو با این توجیه که من هرچی هم که به تو 


بگم باز هم جایگاهت توی ذهن و قلب من از دست نمیدی !!!!!! 


فقط یه سوال ساده میکنم ! حتی اگه واقعا حرفت درست هم که باشه 


تو آیا میدونی که من جایگاهم رو توی ذهن و قلب خودمم هم از دست نمیدم ؟ 


سخن پایانی 


کم کم داریم به تاریخ عروسی نزدیک میشیم 


هر روزی که نزدیک تر میشیم جدا من انرژی بیشتری ازم صرف برگزاری 


این مهم میشه ... الان دارم بهت میگم ، نگی نگفتی ! 


حتی میشه شبهایی که من تا صبح یا خوابهای آشفته میبینم 


یا تا خیلی زمان دراز بیدارم و غلط میزنم 


پس کمی درکم کن و یکم از حاشیه ها دوری کن 


ازت خواهش میکنم 


من با نوشتن این مطالب خیلی از فشار های ذهنیم تخلیه شد 


و احساس آرامش میکنم 


تو هم مثل من اگه حرفی داری بزن من کاملا خودم رو 


موظف به پاسخگویی میدونم عزیزم 


ضمنا یادت باشه که برای حل یه مشکل صورت مسئله رو پاک نمیکنن 


قبول دارم که توی جاهایی از نوشته م خشم و عصبانیت هم 


بوده ولی واقعا این حرفها دغدغه خیلی از روزهای من بوده 


راستی در آستانه دو سالگی 


خیلی دوستت دارم