~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

برای زنی که ...

برای زنی که از دار دنیا حتی حرفهای خوش هم نداشت ... 


دوسال تمام با هم بودیم ... ! 


توی این دو سال رنجیدم و دم نزدم ، تحقیر شدم و دم نزدم ، شکستم و نشکندم 


خون دل خوردم و هون دلت ندادم 


16 ماه از ازدواج میگذره ! توی 16 ماه فقط و فقط 24 ساعت خواستم پیش دوستام باشم 


دوستانی که قبل تر ها هر ماه و هر دو ماه یکبار میدیدم و 1000 خاطره داشتم ! 


16 ماه کار و کار و کار .... 16 ماه تمام وجودم و انرژیم ماله تو بود ! 


ازت 24 ساعت با کمترین هزینه ممکن !!!! دیدار دوستام و خواستم ! 


خدا اون بالا شاهده ماجرا بود که ناخواسته اتفاقی افتاد که شرحش توی 


اس ام اس ها رفت باعث شد من نتونم روز و ساعت موعود برگردم ! 


آره خطی بود ! ولی خطی ها 50 تومن میگیرن ! چرا باید هزینه تا این اندازه 


اضافی میکردم ؟ 


وقتی چند ساعت بعدش یا با اتوبوس یا با ماشین اون شخص به رایگان میشد برگشت ؟


آدم خسیسی نیستم ولی دلیلی نداشت مگه من توی کوچه مونده بودم ؟ 


مگه جای فاسدی بودم ؟ مگه پسر خالم غریبه بود ؟ 


منی که کل رفت و برگشتم برام فقط 18500 تومن تموم شده بود !!! 


خیلی طرز فکرت مریضه ! 


وقتی کینه تمام قلب و روح و جسمت رو گرفته ! واقعا دیگه کاری از دست 


نه من که ایمان دارم هیچ طبیب و پزشکی هم از دست بر نمیاد ! 


تو مشکلت هیچ کدوم از این حرفها نیست .... 


مشکل جای دیگه ست ... 


متاسفم ! نه من بچه بودم و هستم نه تو اون آدم با ظرفیتی که نشون میدادی 


تحمل یک روز مسافرت من رو نداشتی 


اگر 2 تا کتاب برداشتم برای توی راه اتوبوس که میدونستم کلافه خواهم شد برداشتم 


چون سالها بود با ماشین خودم میرفتم . و حالا این مسیر رو باید با اتوبوس ...


پس راهی جز سرگرم کردن خودم نداشتم ! معمولا هم یک کتاب رو من نمیتونم یکجا بخونم 


بگذریم از این بهانه های کودکانه ! که من خیلی بهشون بها نمیدم 


درد من جایی که من گفتم از شوخی من پیمان خیلی ناراحت شده


به تو انتقال دادم و تو برای رفتنم شرط و شروط گذاشتی .... 


دیدم دلت رضا نیست بهت زنگ زدم تا کاملا خیالت راحت بشه که من از نرفتنم ناراحت نیستم ! 


خواستم آرامش قلبی من و ببینی و ذره ای نرنجی ... حتی فکر عذاب وجدان 


احتمالیت رو هم کردم که گفتم احتمالا بعد از اینکه اس ام اس داد ناراحت میشه که چرا نذاشتم بره 


ختما ناراحته و... و.... زنگ زدم تا بفهمی که اول و آخر همه تصمیم تو هستی ...


ولی متاسفانه و 1000000000 متاسفانه تو وادارم کردی که برم ... 


نمیکردی ! تو که ظرفیت نداشتی ! تو که تحمل نداشتی ! تو نمیتونستی ! تو که قابلیت نداشتی ! 


عزیزم نمیذاشتی ! من که حرفی نداشتم ! من که اصراری نکردم ! فقط موضوعی رو عنوان کردم ! 


کاملا هم اختیار رو دادم دستت ! 


نمیتونستی تحمل کنی چرا اصرار کردی ؟ 


مشکل تو اینه که هنوز قلبت با زبونت هماهنگ نیست ! 


آره من دوست داشتم برم ! هیچوقت هم انکار نکردم و بارها و بارها هم به عناوین مختلف 


عنوان کردم که من گیلان رو خیلی دوست دارم و منکر هم نشدم ! 


قبلا هم گفته بودم بی تو نمیرم ولی منم آهن پاره نیستم ! منم صبح تا شب دارم جون میکنم !


منم تحت شدید ترین آسیبهای روحی هستم! کار کار کار ... بدون کمترین استراحتی ! 


واقعا احساس نیاز میکردم یه آرامش مطلقی که هیچ دغدغه ای نداشته باشم 


حتی دغدغه کرایه ماشین ! حتی دغدغه رابطه تو و اونا ! حتی دغدغه اینکه 


یعنی این 24 ساعت و اون چند ساعت اینقدر برات حاد بود ؟ واقعا این مقدار قدرت 


درک مردی رو داشتی که  برات همه وجود و هست و نیستش و گذاشته ؟ 


بابا یه کارگر و سوپور شهرداری هم به مرخصی میره ... من از اونا هم پست ترم ؟ 


یه سری به اطرافیانت یا همون برادرت بزن ببین چند تا تفریح مجردی زمان عقدشون داشته 


من که فقط و فقط یکبار بوده  ...


اشتباه بزرگم و کردم و رفتم ! دیگه همچین اشتباهی رو نباید بکنم ! 


مهم تر از همه این اتفاقات یه درس برای من بود 


یه درس تلخ و ناگوار و اون اینکه من نباید روی حرفات حساب کنم ... 


خب بقیه داستان رو خوشبختانه تلفنی حل کردیم .... 


بقیش و نمینویسم ولی برای درس و نکته های آینده نه پست تو رو پاک میکنم 


و نه اینی که خودم نوشتم رو ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد