~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

ج_در آستانه 2 سالگی

 

  امیر جان

با اینکه به خاطر اتفاقات به ظاهر ساده اما به علت تکرار چندین بارش تمرکز فکری چندانی ندارم اما به خاطر اینکه اینکار بهت آرامش میده جواب حرفات و اینجا مینویسم .

آره حق باتوه تو از اول سر حرفات بودی و من خیلی از وقتها با اینکه منطقم مثل قبل بوده اما با رفتار احساسیم خلاف حرفهام عمل کردم و بهت حق میدم این برات آزار دهنده باشه و از در توجیه نمیگم اما تاحدیش قابل درکه زمانیکه از بالا راجع به مسائلی حرف میزنی و بعد که وارد گود میشی در مواجهه با رفتاری که از روی احساس ازت سر میزنه خودت هم شگفت زده میشی . اما باز هم به قول تو این مجوز تکرار هر باره ی این خطا نیست اما جالبه که هربار که مسئله ای بروز میکنه شکل ماجرا به نحوی اتفاق میفته که از همون اول رشته اقدام منطقی از دستم در میره و ناخودآگاه سمت عصبانیت میرم.

بذار شماره به شماره به دغدغه هات جواب بدم تا چیزی جا نیفته.

1.عدم امکان گفتگوی منطقی در فضای آروم در باره موضوعی که با هم هم عقیده نیستیم

با این حرفت کاملا موافقم . شدیدا خودم هم به این فکر میکنم چرا با رخ دادن یه مشکل ما نمیتونیم با هم حرف بزنیم . علتش رو اول در خودم میبینم چون اخلاقم طوریه که اگر پیشت باشم در وهله اول باید تنها باشم تا مسئله رو تو خودم بررسی کنم  اگر ازت دور باشم و دوری طولانی شده باشه و دلتنگیم اعصابم و ضعیف کرده باشه برخوردم تند میشه و تلفن و قطع میکنم وباز دلم میخواد تنها باشم. چطور این اخلاق و تغییرش بدم نمیدونم!

میدونی بزرگترین اشتباه و خطای من که باعث میشه موقعیتی رو که کاملا درش حق دارم به ضرر من برگردونه همینه که سریع عصبانی میشم و فقط میخوام از مسئله فرار کنم و تنها بشم که متأسفانه اونقد اعصابم ضعیف شده که کلمات بد هم به زبون میارم. از این نظر کاملا شرمنده ام و عذرمیخوام.قصد هیچ توجیهی ندارم . این و تأکید میکنم چون خودم به شدت از توجیه بدم میاد .

حالا این مسائل درونی من اینکه تو احساس بد بردگی بهت دست داده نتیجه ی عیرمستقیمه رفتار نابه جای منه اما بدون مقصود من نبوده.

ببین امیرجان !

من خودم رو جای تو میذارم .خیلی سخته فکرکنی همیشه باید تأیید کننده باشی و حق اظهارنظرنداری اما من اگر جای تو بودم این حق رو میگرفتم نه اینکه سکوت کنم و تو خودم بریزم تا عقده بشه و یه جا که یه مسئله ی بی ارزش مثله این قضیه کامنت اتفاق بیفته سرباز کنه . چقدر بهت گفتم امیر چیزی تو دلت نگه ندار و حرفات و همونجا که ازم میرنجی بگو. چندبار بحث و دلخوری پیش اومده که تو حرفت و دیر زدی و گذاشتی تا اینطور تبدیل به مسئله بشه .

من به تو حق میدم من خیلی جاها زیاده روی کردم اما تو میدون دادی که من پیش رفتم دقت کن این توجیه عمل نیس این یه اعتراف صادقانه اس .

تو بخاطر نجابتت از دید خودت ، بخاطر علاقت به خاطر هرچیزی که اونجا سکوت کردی باعث میشه اینجا هردومون دچارمشکل بشیم . ازت قبول نمیکنم که بگی من اگر همونجابگم تو بدتر میشی تو درست امتحان کردی و من بدترشدم؟

من از اون اول بهت گفتم اخلاق بد من اینه که اول یه موضوع میخوام تنهاباشم اما تو ازاول چکار کردی؟ اگرهم تنهام گذاشتی اونقد تو اون مدت خودخوری کردی و با خودت حرف زدی که من نه تنها آرامش نگرفتم که بدتر با دیدن حال تو بیشتر از حالت معمول اون موضوع جار و جنجال به پا شد .

امیر جان من مقصر اما تنها مقصر دونستن من و انتظار تغییر تو رفتار من این مسائل و حل نمیکنه که همونطور که دیروز تو اس ام اس گفتم همونطور که زودبرانگیختگی و عصبانی شدن و بد حرف زدن من تورو ناراحت میکنه رفتار بی قالب و مستأصل تو تو شرایط بحرانی هم من و رنج میده .

اگر منی که طرف احساسی و تندرو قضیه هستم تو ام طرف مقتدر و چارچوب بخش و پیش برنده بحران نیستی که خودت هم به اون دامن میزنی .

 وقتی تو زمانیکه واسه آرامش میخوام تنهام نمیذاری یا اگه میذاری خودخوری میکنی وبدتر من عصبی میشم . یا با گفتن جملاتی که از خوشبینی زیاد مصداق واقعیه توجیه محضه و کلا بنیان اعصاب من و بهم میریزه بحث و داغ میکنی ...  و و و .

 اگر هر مسئله ای رو همونجا که میشه بگی و و حد و حدود ناراحت شدنت رو مشخص تر  کنی تا باعث دلخوریت نشم ، اگر بعد از فرصتی که خواستم بدون نشانه های خودخوری قشنگ زنگ بزنی و با خواستن یه صحبت منطقی حرفاتو بزنی و حرفامو بشنوی منم کمتر تنش خواهم داشت و بهتر میتونم به طوفانهای درونیم غلبه کنم .

مورد دوم رو که بالا جواب دادم . عصبانیت بیش از حد من واقعا خودم رو هم آزار میده . حتی چند وقتی هست که ضربان قلبم به شدت نگرانم کرده که یه موقع هایی حالتهایی از تپش رو احساس میکنم که خودم هم تعجب میکنم هم می ترسم!

با شرایط موجود این موضوع به سمت بدتر شدن میره تا بهبودی . بذا راجع به تفاوت زن و مرد یه مثال بزنم . یه مرد وقتی از موضوعی عصبانی میشه مثه حالت پختن یه سیب زمینی تو یه قابلمه اس . تنها یه سیب زمینی تو قابلمه داری و راجع به همون عصبی میشی یا فکر میکنی . اما زنا وقتی از یه موضوع عصبانی میشن مثل اینه که همون سیب زمینی و تو قابلمه ای بریزن که توش تمام وعده های غذایی گذشته و آینده داره میپزه و این هم بهش اضافه شده و فکر کن این حجم چه تنشی و درشون ایجاد میکنه .

باز هم خودم رو جای تو میذارم واقعا سخته مدام از این بترسی مبادا شریک زندگیت از فلان چیز که حتی دست تو نبوده عصبانی بشه . اما امیر جان بدون صنم هم حالتی از حالت تورو داره تجربه میکنه . متأسفانه علاوه بر کم کاری خودما(ماخواهر و برادر)تاحد زیادی ژنتیک ما اینطوره! بهت حق میدم و دلم میخواد این حالت و به حداقل برسونم اما باشرایط الان که دیگ مغزم خیلی پره واقعا نمیدونم چه راهی و انتخاب کنم !

و اما مورد سوم و بدبینی من و خوشبینی بی اندازه تو . قسمتی از این چالش برمیگرده به جنسیتهای متفاوت من و تو.جایی که من با خلق و خوی زنانم چیزهایی رو حس میکنم و میفهمم که تو متوجه نمیشی و بلعکس . البته این توجیه بدبینی بیشتر از معمول من نیس قبول دارم زیادی گاهی بدبینم اما  این بدبینی که گاه به خاطر همون یافته هاس وقتی در مقابل خوشبینی زیاد از حد تو قرار میگیره یه چالش و بحران اساسی میسازه .

 مردا با هم یه دیالوگ دارن که زیاد شنیدم که "میگن جنس زن و فقط زن میشناسه " اما تو اونقد به خوشبینیت اعتماد داری که هیچوقت به این شناخت من اعتماد نکردی  و همیشه با محکوم کردن بدبینی من حرفم و رد کردی و این بیشترین آسیب و بهمون زده چون بدترین جاهایی که حس کردم داری رفتار کسایی که مسئله ساز شدن و توجیه میکنی . آره باید تو این چالش بیشتر سمت هم بیایم اما لطفا این و با خودت تکرار کن توم سمت من بیای .

وقتی من حسی رو از زنی میگیرم تنها20%اون بدبینی بیش از حد منه نه اینکه از ریشه با خوشبینی تو بی اساس باشه.

مورد چهارمت رو به کل رد میکنم و خیلی هم ازت دلخورم که به خودت اجازه دادی ندونسته و نشناخته راجع به مامانم قضاوت کنی کاری که مدام خودت نهیش میکنی . تکرار میکنم تو چی از خونواده پدرم و رفتار مادرم میدونی که اینطور برداشت میکنی!؟من یکبار از یه اخلاقم برات گفتم یعنی درک اون اخلاق اونقدر سخته که بیای همچین نتیجه ای ازش بگیری؟!!! بهت گفتم درمقابل کسی که خودش و ازم دور کنه هیچ قدمی برای نزدیک شدن برنمیدارم همین .

تمام مواردی که اتفاق افتاده همین رفتار من بوده نه قصد دور کردن تو از خانوادت. زمانی که همه چیز گرم و دوستانه بوده از من رفتار ناشایستی دیدی؟ اما زمانی که قدمهاازم دور شده من ناخودآگاه سردتر و دور تر شدم .

 اونقدر آدم قابل نفوذی نمیبینمت که کسی بتونه همچین کاری باهات بکنه که اگ بتونه پس توانایی دور شدن از من و هم داری و این برای من یه ارزش نیست یه ضعفه .

راجع به پسرخالت ؛ اول عقدمون یادته؟راجع به خوده شخصیتش چه نظر و احساسی داشتم؟بماند که از یه جنبه اخلاقیش بعدا حسابی اذیت شدم اما بازهم خودش رو به شخصه قبول دارم اما سنخیت متضاد دقت کن متضاد شخصیت من با زنش اصلا قابل جمع بستن نیست این رو چطور دیگه باید بفهمیم؟ وقتی اون نه اونقدر بالغه که بتونی رو رفتارش حساب کنی و نه اونقدر بچه که رفتارش و به حساب بچگیش بذاری!

واقعا و از صمیم قلب دلم میخواست پاشی بری شمال همونطور که قبل ازدواجت میرفتی و مدتی اونجا باشی تا هم سوء تفاهم اونا که من مانعت میشم رفع میشد هم حرفاتو با پیمان میزدی که حالا همچین کک ریزی اینطور خواب مارو آشفته نکنه. بعد از این واقعا از خدا صبر میخوام که تو برخورد باهاش ظاهر و حفظ کنم. از محالات میدونم روزی آبم بااون تویه جوی بره چون هیچ وقت تا این حد کسی نتونسته بود من و از خودش بیزار کنه و نسبت به شخصیتش ناامید.

خوبه برای خودش و شوهرش خوبه برای من یه شخصیت متضاده که امیدی به ارتباط برقرار کردن باهاش ندارم .

مورد5 : حق باتوه . واقعا تو نباید جوابگوی رفتار دیگران باشی همونطور که نباید توجیه کننده رفتار اونها باشی .

قبول کن دید تو به رفتار دیگران از نگاه من یه دید تساهلانه اس .

 برای خودت خوبه رنجی از رفتار درست یا نادرست دیگران نمیبری اما من اینطور نیستم.متأسفانه دقت من رو رفتار دیگران زیاده و خب رنج بیشتری هم میبرم. تاحد زیاد این قضایا باز به جنسیت ما برمیگرده .اگر سر هر رفتار بقیه من و تو با هم بحثمون میشه و این تو هستی که به نوعی خودت و پاسخگو میبینی چون دقیقا با توجیه رفتار اونا انگار  زشتی عمل اونها رو از دید من تو گردن گرفتی و من عذابم چندین برابر میشه .

پس اگر از این ناحیه داریم آسیب میبینیم چون دقیقا رفتار متقابل تو آزار دهنده اس. چرا به هر علتی از رفتار دیگران حالا به زعم من درست یا نادست تو دفاع و توجیه میکنی؟!! قصدت آروم کردن و اصلاح بدبینی من از دید خودته ؟ نه عزیز من این راهش نیست !

 این رفتار تو دقیقا نتیجه معکوس میده . من ازت توقع ندارم همونجا بگی آره حق باتوه اما انتظار هم ندارم که با دلیلهای به جا و نا بجا از دید خودت رفتار اونارو مبرا جلوه بدی.

 پس بدون چرا تو همیشه جوابگو رفتار دیگران شدی چون خودت اینطور خواستی. به خاطر مهربونی زیادی قلبت خواستی رفتار دیگران رو خوب جلوه بدی تا من و آروم کنی اما ناخواسته هم من و بیشتر ناآروم کردی هم باعث ایجاد تنفر من از اونا شدی و حتی به دلخوری بحث دامن زدی.

ازت انتظار دارم اگر حرفمو قبول نداری و تأییدم نمیکنی لااقل به طرفداری و رفع رجوع رفتار اونا هم بلند نشی. سکوت کن یا هر رفتار میانه ی دیگه ای که به اون جریان دامن نزنه.من اگر اشتباه کرده باشم خودم بالاخره متوجه میشم و اگر  اشتباه نکرده باشم و تو باور نداشته باشی تو بالاخره متوجه میشی.

امیر به خدا میدونم خیلی تو فشاری از خودم متنفر میشم که همه چیز دست به دست هم میده تا تو بیشترین حد فشار رو ببینی وقتی میشد یه چیزهایی نباشه تا اونقدر روت فشار نباشه. مثلا میشد خونه تکمیل نباشه وقتی خرج های دیگه ای هست . امیر بخدا کافیه بگی چند ماه دیگه بخدا مامان و راضی میکنم  اما عزیزم این مسائل که داره در کنار فشار آماده سازی شرایط میاد چالشهای شناختیه ماست که پروسه ی خودشو برای تکمیل شدن باید بگذرونه .

 اگه الان رو یه سری چیزا دندون سرجیگر بذاریم بعدا با یه زخم عفونت زده روبرو میشیم. اگه اصرار دارم همین قضیه ی بی اندازه مسخره ی کامنت همین حالا رفع بشه چون از پیامدهای بعدش باید جلوگیری بشه . همونطور که بهت گفتم اگه تعلل بشه بعدا یه سری برخوردها با اون میشه که به شخصیت خود من هم آسیب میزنه . 

راجع به اون کامنت کذایی و باز هم توجیه رفتار از تو باید بگم عزیزم چرا به خاطر توجیه رفتار اون تا این حد شخصیتش رو سخیف میکنی که بگی درمقابل اعمال و رفتارش هیچ اراده ای از خودش نداره؟!!

آیا اینکه قسمتی از رفتارش پسرونس دلیل میشه که با نیش و کنایه حرف بزنه !!؟ اینکه سنش از ما کمتره دلیل میشه ادب و نزاکت و کنار بذاره و اونطور حرف بزنه ؟!    نه امیر جان اتفاقا اون با همه ی پسرونه بودن و رفتار دور از ظرافت دخترونش و رفتار نشأت گرفته از بچگیش کاملا با دید تأثیر واضح عبارتی که به کار برده همچین حرفی زده اونهم نه برای مزه پروندن که اتفاقا برای رنجوندن منی که هیچ سابقه ی رابطه نزدیک باهاش ندارم . که اگر ما رابطه ی دوستانه ای باز با هم برقرار کرده بودیم  و درصدی از شوخی باهم  داشتیم این جریان کمی قابل هضم بود اما نه حالا.

 پس از همین جا که مثال عینیه روش تو تو توجیه کردن رفتار دیگران که نتیجش میشه پاسخگوشدن تو توزشتیه رفتارشون و این دو روز برزخی که توش بودیم ازت خواهش میکنم تغییر رویه بده و اولین عکس العملت تو ابراز دلخوری من به رفتار کسی خوب جلوه دادن رفتار اون نباشه .

  پس اینطور محکم نگو من ایمان دارم که از روی قصد و غرض نیست !  اینطور تو هم به اندازه من خطا کاری چون همونقدر که من رأی قطعی دادم توم همون کارو کردی و حد وسط رو نگرفتی .

مورد ششم هم تا حد زیادی درسته اما بیشتر از قضاوت سریع من عصبانی شدن سریع من آسیب زننده بوده . قضاوت من در حد منطقی تری بوده اما چون زود عصبانی شدم دقیقا به ضرر من تموم شده و مظاهر شدت عصبانیت من که در رفتار تو حلول کرده(بالا بهش پرداختم) دقیقا کفه اشتباهات رو به سمت من سنگین تر کرده .حالا بعد از خوابیدن عصبانیت من که پروسش طولانی شده همیشه و صحبت کردن هامون و عقب رفتن جفتمون از مواضعمون مسئله ختم به خیر شده البته نه با یه مُسکن که با یه جراحی و گاه عمل قلب باز !!!!

و مسئله هفتم . امیرجان هزار بار ناراحتم از هر رفتار من که باعث شده تو حس تحقیر شدن داشته باشی. درسته عزیزم تو از درون ناراحت میشی اما خدا شاهده تو قلب من چیزی از بزرگیت هیچوقت کم نشده اما این اخلاق بد من که سرمنشأش همون عصبانیته آنی و وخیمه باید با روشی که قویتر از اونه اصلاح بشه . فقط بدون واقعا و قلبا بیشتر از تو اگر حس تحقیر داشتی کوچیک میشم وقتی حس میکنم رفتاری از من تورو اینطور رنجونده .

عزیزم فکر خوبی بود که اینجا حرفامو بهت بزنم. منم مثل تو آخرا آروم تر شدم و امیدوارم تونسته باشم جوابهامو بخوبی رسونده باشم.

امیر باز هم بهت میگم اگر میبینی فشار روت زیاده نگو جور میشه ، به من میگی میشه تو خودت تا صبح بیداری که چطوری ! الان بگو نمیشه تا فکر دیگه ای کنم. چقدر ازت بخوام هرچیزی و همونجا که وقتشه بهم بگی نه اینکه با خود خوری اونقدر به تعویق بندازی که خراش ساده رو زخم عفونی کنی که روزهامون و اینطور به سیاهی بکشه .

حرف من و گوش کن خواهش میکنم هرچیزی که ناراحتت میکنه همونجا بگو حد رنجوندنت و نشون بده تو خودت نریز که بعد اینطور بشه. فشارتو به زبون بیار نه اینکه خودتو بی خواب کن .

دو سال داره از اون روز عجیب میگذره ...

دوسالگیمون .... مبارک

دوست دار ..... م

                                                                                            

 
 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد