~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

از آذر تا آذر ...

از یک آذر سرد تا تمام آذر های گرم زندگی "ما "

محو آرامش آهنگی شدم که برا خونمون گذاشتی .... مرد باسلیقه ی من ...!

واقعا لازم بود یه دستی به سر و روی این خونه بزنیم ... 

خونه ای که اولش و با یه امید کوچیک شروع کردیم و حالا که یه سال از تولدش میگذره به بزرگترین آرزویی که با هم تو این خونه داشتیم رسیدیم ...

ما به هم رسیدیم ............

امیر ما به هم رسیدیم باورت میشه ؟!؟!؟!

من مال تو شدم ! تو مال من شدی ! 

یادته مدام از هم میپرسیدیم "مال منی؟ "

و بعد از یه سکوت پر از ترس و امید میگفتیم " آره مال توم .... "

تموم شدن اون شبا امیــــــــــــــــــــر تموم شدن ............!

چه شبا که تا صبح با هم صحبت کردیم و آه کشیدیم ..........

 آه ِ یه لحظه گرفتن دست هم .... یه لحظه آرامش داشتن هم ......

تموم شدن اون شبا و شروع شدن شبایی که تو لحظه لحظه اش عشق می جوشه از لبامون و ذره ذره ی وجودمون بهش آغشته میشه ........

درسته هنوز اسیر دوری هستیم اما دوریی که با یه قصد رسیدن با تحمل چند ساعت سفر به دیدن و آغوش کشیدن ختم میشه ...

دیگه از اونهمه تردید و دو دلی خبری نیست ..... اونهمه ترس نرسیدن .... ترس پس خوردن .......

عجیب سرنوشتی داشتیم من و تو ........ من و تو ای که دیگه " ما " شدیم ...

درست در روز 90.9.9 ساعت چهار و ... عصره یه روز پاییزیه سرد ... وقتی که از خواب بیدار شدم که انگار از یه خواب به اندازه ی تمام عمرم بیدار شدم و اس ام اس تو و جواب من و شروع ماجرا .........

و حالا اول یه مسیر پر فراز و نشیب .........

بیشتر از هر چیزی شروع این زندگی و با تو میخوام ......... 

به دور از هر چیزی که این شروع و دوردست کنه برامون ....... 

کاش به زودی برسه روزی که بیایم اینجا و از آغاز خونه ای بگیم که خونه ی واقعی ماست .........

 خونه ی عشق ما ........

 اولین سالگرد عشقمون مبارک

دوست دارم عشق من

دوست دارم امیرم 

گذشت روزگاری ...

365 روز از اون اس ام اس معروف که باعث پیوند همیشه گی ما شد گذشت !

365 روز پر از لحظه های خوب و بد ، استرس و امید ، خوش بینی ها و بد بینی ها ! همراهی ها و سنگ اندازی ها ...

گذشت و گذشت ...

چیزهایی که برامون رویا بود و دست نیافتنی شدن عین حقیقت !

حقیقتی که با گذشت 5 ماه از رسمی شدنش هنوز گاهی هر دومون باورمون نمیشه به حقیقت بودنش !

بس که بعید بود برامون !

اما کسی که قدرت مطلق جهانه برامون هموار کرد ...

همونی که از همون روز اول توکل کردیم به خودش . دستمون و دادیم به خودش تا خودش دستامون و به هم برسونه ....

با یادش شروع کردیم به خودش اتماد کردیم

و اون هموار کردن راه  رو خودش به عهده گرفت و  من تو بارها به چشم دیدیم .... !


آره امروز 365 روز از شروع من و تو گذشت و ما مال هم هستیم !

مال هم ! مایی که عمری رو در سکوت و تنهایی گذرونده بودیم ! حالا دستان هم و داریم ! با گرد غربت و با طعم دوری !

حضورت حتی اگر در کنارم نباشه هر لحظه در قلبم هست ! اینو احساس میکنم ! اینو میفهمم اینو باور دارم !

منی که روزی سرکش بودم و تن به هیچ بندی نمیدادم امروز در بند توام ... در بند توووووو

مبارک باشه همسرم ...

همسری که درک کردنها و امید دادنهات بهترین پناه گاهه منه ...

همسری که شان و شعورت برام بزرگترین سرمایه ست ...


همسری که مهرت قوت قلب منه


امروز سالگرد واقعی من و توئه ....

سالگرد واقعی من و تو ! که در هیچ سندی ثبت نشده جز در سند قلب من و تو ... 


دوستت دارم ............................ تا همیشه


تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش           غریبه از من و ما عشق من عاشقم باش

چیزی به من از رویا ...

و چشمانت رازِ آتش است.



و عشقت پیروزیِ آدمی‌ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد.



و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم می‌کند.

یک سال پیش ...

یک سال پیش حادثه ای رقم خورد که نه من و نه تو حتی فکرش رو هم نمیکردیم ....


حادثه اولین دیدار ...


ماجرا خیلی راحت شروع شد !


خبر دادی که برای خرید های عروسی داداش قراره بیای تهران !


ذوق و شوق من ....

هوا خیلی سرد بود برخلاف معمول هر سال در این زمان که هوا خیلی سرد نمیشه ...


خیلی شوق داشتم ... !


دختری رو که سالها بود میشناختم !


کسی که محرم تمام تنهایی ها و خلوتیاتم بود ....


کسی که سنگ صبورم بود و همیشه مثل یک آشنا کنارم بود !


کسی که همیشه تو ناخداگاهم یه حس نزدیکی بهش داشتم ...


کسی که دوستش داشتم ....


خبر اومدنش و توی این روزا بود که بهم داد و من شوق دیدار داشتم !


عصر یه همچین روزایی بود که سر خیابون اوذر قرار گاشتیم و من شیفته نجابت و شرم و پاکیه نگاهش شدم ...


بگذریم که تکرار مکرارت بود ولی چون تقریبا یکسال گذشته بد نبود یاد آوری اون قراری که مسیر زندگیم عوض شد یا بهتره بگم جهت گرفت ...


امروز 9 آبان ماهه !


باز هم نهم ماه رسید و یک ماه به ماه های عشقمون اضافه شد ....


عزیزم مبارک باشه و پاینده ... این عشقی که جز من و تو و خدای ما از پاکیش کسی خبری نداره ...

جز سختیهاش کسی جز خودش خبر نداره ...


و من و تو توی این سختی ها با همه کم و کاستی ها سنگ صبور هم بودیم ....


یازده ماه تموم شد و ما وارد دوازدهمین ماه شدیم ...


چیزی که حتی بعد از شروع هم باورمون نمیشد ... ولی شد .... و من به بهترین حالت احساس خوشبختی میکنم ...


بهرینم مبارک باشه ...

مرسی عشق من ...

امیرم...

مهرم ...

عشق وفادار و بی همتام ...

همسرم ...

وقتی ذره ذره ی وجودم از بودنت کنارم ، از بودن ناگهانی و هیجان برانگیزت غرق خوشحالی و شوق و ذوق بود چطور نمیدونی که همه ی وجودم و بیشتر از قبل تسخیر کردی ؟! ...

وقتی تنها اومدنت ، اومدنی که میدونستم با همه ی وجودم میدونستم چقد برات سخته رو به خودت هموار کردی تا بیای خوشحالم کنی .......... 

واااااااااااااای چه لحظه های شیرینی بود اس ام اس های روزی که قرار بود بیای وقتی داشت یه امیدواریه مبهم تو دلم نقش می بست که امیر ممکنه بیاد ! با اینکه خواسته بودی با به قول خودت کد دادنهات متوجه اومدنت بشم اما خدا میدونه چون میدونستم برات سخته حتی تو دلم به زور آرزو نکرده بودم که بیای ، اما روزی که واسه اومدن بلیط داشتی ازم پرسیدی "اگه دوست داشته باشی یه خبر بشنوی اون چیه" ؟! خدامیدونه فقط یه حرف اومد تو دلم که بگم خبر اومدن تو ...

اما نگفتم تا دل هردومون از این آرزوی سخت نشکنه ... وقتی تو از محالات حرف زدی خواسته ای رو گفتم که تا ابد آرزوییه که با هربار رسیدن بهش باز آرزوش می کنم ... و تو گفتی اوکی ... تو دلم داشت امید اومدنت پر رنگ میشد که اصرار کردم بگی که نمیای و تو طفره میرفتی ......

 یه جا که گفتی اگه دعوتم میکردی می اومدم امیدم داشت یخ میزد ... باز گفتی حالا که نیومدم و اگه ... دیگه دلم داشت از یأس پر میشد که یه هو ساعت بلیطت و وقت رسیدنت و گفتی .................... وای چه حس قشنگی داشتم اون موقع ................!!! دنیا رو بهم دادی با همه ی دلشورم واسه چطور اومدنت و اینکه غصه می خوردم از سختی راه برات اما بی نهایت آرزو میکردم حرفت واقعی باشه و اون لحظه ی اومدنت برسه ................

 وای شبی که با شوق اومدنت خوابیدم .........

وای لحظه ای که زنگ در و زدی ...............

وایییییی لحظه ای که اومدم پایین و تو پشت در بودی ..............

صبونه ای که با هم خوردیم .....

لحظه ای که کادوت و باز کردمممممممممممم .......... ذوقی که از کودکی توی دلم جا خوش کرده بود ........... آرزویی که شاید فقط توازش خبر داشتی و تلاش قشنگ و دلنشینت برای رسوندن من به اون ....... چه حس شیرینی بود برام منتظر نشستن تا لحظه ی باز کردن کاغذ کادو و فهمیدن اینکه چی منتظرمه ........ و شوقی که تو دلم انباشه بود با دیدن تلسکوپی که داشتنش و فقط آرزو کرده بودم و تو نذاشتی این آرزوی دوران کودکیم فراموشم بشه ، کامل شد .......

 فرصتی که بهم دادی تا اولین آشپزیه رسمیم و برات کنم ...... نمیدونم دوس داشتی یا نه اما خیلی عشق تو غذام ریخته بودم تا ازش لذت ببری ...

عصری که رو تراس نشستیم ... شطرنجی که با مح(...) بازی کردی ...

تلاشت واسه دیدن ماه با تلسکوپ عشقم .....

رفتنمون خونه مامان جون ...

 مراسم کوچولو و دوست داشتنی تولدم باحضور تو ...

برگشتنمون و باز تلاشت برای نشون دادن ماه با تلسکوپ ...

وقتی دیدمش و چقد ذوق داشت حفره های ماه و با اون وضوح دیدن ........

 وقتی تو تلسکوپ و تنظیم میکردی و من دونه های اناری و که بابا واقعا با عشق برات دون کرده بود و میذاشتم دهنت ...

وقتی با سردی دستام رو پشتت اذیتت میکردم و تو با صبوری شیطنت من و تحمل میکردی و من لذت می بردم از لحظه های با تو بودنم ...

 وقتی موقع خواب شد و چراغ و خاموش کردم تا تو بغلت حس بینهایت شب و داشته باشم ......

شبی که صبح نشه تا ترس رفتنت نیفته تو جونم ...

شبی که روز قبل آرزوش کرده بودمو بهش رسیده بودم !!!!!! در اوج ناباوری...........

شبی که اولین و آخرین شب با هم بودنمون بعد از یه دوریه سخت بود .....

دوریه سختی که لبخند و با لبام بیگانه کرده بود و رمق هیچی و برام نذاشته بود .......

 شبی که لحظه لحظش و فرداش با خون دل دلکندم ، وقتی آرزوی دوباره تکرار شدنش و داشتم ..........

 و صبحی که کنار تو بیدار شدم و تو بغل تو چشام و بستم و لونه کردم ......

صبونه و ناهار اون روز و نذاشتم بفهمی اما همه رو با ترس رفتنت گذروندم ......

 واسه اومدنت اونقد به اصرار دعا نکرده بودم که واسه موندنت خداخدا میکردم .....

که اومدنت و برات سخت میدیدمو رفتنت و برای خودم جهنم ......

 اون آخرین آغوش کشیدنهامون که هرچقد جلوی اشکام و میگرفتم باز سیلشون بهم غلبه می کرد ....

چه تلخ بود لحظه هایی که شام شب تو راهت و برات آماده میکردم .......

چقد سخت بود دلکندن ......

وقتی با هم تا پای ماشین رفتیم ......

 نشستنت روی صندلی ....

 نگاه خداحافظی ......

 بغضی که فقط خدا میدونه چه عذابی کشیدم تا نشکنه .....

 تا نشکنم .....

نمی تونستم برگردم خونه ....

برگردم اتاقم ....

اتاقی که فقط چند دقیقه قبلش با تو بودم ....

مثل یه خواب .............

امیر من تو رو میخوام ............ همیشه کنارم میخوامت ...............

 واسه همیشه داشتنت اینهمه رنج بس نیست ............!!!

میدونم عزیزم ........ میدونم توم رنج میبری ..........وای چه زجری و تنهایی کشیدی وقتی من بعد از نزدیک به یه ماه کنارت بودن از پیشت اومدم .............. فدای دلت بشممممممممممم.............

آخ خدایی که محبتت بی اندازه اس وقتی ما رو بهم رسوندی تو دنیایی که داشتن عشق ما واسه همه شده یه آرزو.....

 خودت کمکمون کن این روزا رو طاقت بیاریم  ............

خودت کمکمون کن با این وضع نا بسامان لونمون و زودتر بنا کنیم .............

 لحظه های زیادی و از عمر بی هم ، بی ارزش گذروندیم ، که کنار هم آروم بگیریم و ارزش پیدا کنیم .......

امیر !

خدا صاحب دلامون و آگاه از درونشه وقتی میبینه چقد همو دوست داریم .........

چقد لطفشو میبینم وقتی مییییبییییییینم چقد خووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو...بی ........................

دوست دارم امیرم

مرسی واسه همه ی خوبیات ....

مرسی واسه قشنگ ترین لحظه های عاشقانمون ....

مرسی واسه محبتهات .....  

بزرگواریات ... 

توجه بی اندازه ای که به من و علایقم داری ......

 با اومدنت واسه شب تولدم .....

با کادوی بی نظیـــــــــــر و دوست داشتنیت .........

با ذره ذره های توجه و محبتی که با حتی خریدن تنقلات مورد علاقم بهم نشون میدی ...................

دنیا دنیا ارزشت برام بیشتر وبیشتر میشه وقتی من ورای همه ی اینا قلب شفافت و میخوام که به زیباترین صورت دارمش ................

قلب منی که بیرون از سینم میتپی ............ مراقب قلب من باش..............

زندگی من ..............

 امیرم ..............

 همسرم ......

تولدت مبارک

نمیدونم .....


تونستم چیزی رو که توی قلبم بود و احساسم بود منتقل کنم یا نه ؟


نمیدونم کاری که کردم تا حدی تونست ارزش تو رو توی قلبم نشون بده یا نه ....


اگر نشد و نتونستم تو با بزرگواریت قبول کن ....


شب تولدت بود شب تولدی که به نوعی سالها منتظرش بودم ... شب تولدی که شب تولد خودم بود تولد عشقم کسی که همه وجودم و همه زندگیم و چه مادی و چه معنوی باهاش شریک شدم ...


کسی که بهترین و نابترین لحظه ها رو برام رقم زده ...

باید قبل از تولدت اینجا مطلب میذاشتم ولی کوتاهی کردم ، و تو ببخش


قبل از همه چی دوباره باز هم همینجا 13 مهر رو به مهربان ترین دختر روی زمین به همسرم تبریک میگم ... عزیزم تولدت مبارک

100 سال دستت توی دستم با تن درستی و شادی ، لبخند و مهر از لبانت کم نشه ...


مهرم ! مهتابم !


34 ساعت پیشت بودم !


34 ساعتی که انگار چند دقیقه توی پارک دیدمت ....


باز هم مهر و محبت مامان ! از نگاه پر مهرش ! از محبتهایی که فقط یک مادر به فرزندش نثار میکنه .... از مهر و محبت بابا ، با دونه های اناری که سفارشی با دستان خودش ...


اینا کم نیستن ! بدون میفهمم ...


هرچند با کلام نمیشه ذره ای حتی قدر دانی کرد و این ها رو باید عمیقا بفهمم که خوب میفهمم ....


از کیک خوشمزه ت ! از ناهار بینهایت خوشمزه ت ...


از عشقی که بی مرز نثارم کردی تمام خسته گی ها از تنم زدوده شد ...


بدون عشقم که بی نهایت برات احترام دارم ... بدون که تورو با تمام وجودم دوست دارم

بدون که بی تو کمم ، گمم ....


که تو شایسته ترینی ....


همیشه کنارم بمون که بی تو نفسی ارزش موندن نیست ....


همیشه دوستت دارم نازنینم ...... امیر

هر جا چراغی روشنه ....

هرجا چراغی روشنه          از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهایی من            اینجا چراغی روشنه

اینجا یکی از حس شب       احساس وحشت میکنه

هر روز از فکر سقوط           با کوه صحبت میکنه


اینجا همه چی آرومه ، حتی خیلی آروم ، اینقدر که ملال آور شده

هنوز حوله تو رو کمد دیواریه ! هنوز روی میز تحریرم بوی لوازم آرایش تو رو داره

هنوز به یادت با چاییم شکلات میخورم ، هنوز منتظرم تا زنگ بزنی و بگی امیر برای عصر خرید دارم .... هنوز هنوز هنوز ....

هنوز وقتی میام توی اتاقم اولین جرقه ذهنم آغوش منتظره توست که بیصبرانه منتظرم بود

هنوز تخت خوابم بوی تن تورو داره ، هنوز ترانه یاور همیشه مومن رو زمزمه میکنم هنوز آخرین نگاهت بدرقه منه ...

مهتاب ...

آه مهتاب ...

تو چه میدونی تنهایی با آدم چه میکنه ... تنهایی که اقرار میکنم بعد از سی سال الان دارم مفهومش رو میفهمم و تنهایی های قبل از تو سوء تفاهم بود ....

آه مهتاب رفتی و ماه رو از آسمون بردی ...

یاد وقتایی که با هم بودی ، یاده صبوری تو شبهای امتحانم یاد پارک جمشیدیه و حواشیه اون ، یاد شام آخره تنهایی مون ... یاد هفته قبل این زمان من بودم و تو و یک دنیا با تو بودن ... یاد دربند و یاد لحظه های کنار اسکله ، یاد ساحل دریا و یاد آغوش تو


آه مهتابم ...

نیستی ...

دلم دستای گرم و مهربونتو میخواد ... دلم محبتهای بی دریغتو میخواد

دلم زمزمه های لالایی رو میخواد

دلم مهتابم و میخواد ....

اینجا چراغی روشنه ....

روزهای طلایی

باز هم اندوه بهانه ای برای نوشتن شد

باز هم غم و درد و دوری و فاصله من و کشوند اینجا ....


ماجرا از روز عید فطر شروع شد

29 مرداد ماه ساعت 2.45 قطار تهران .... به مقصد انهای عشق


روز خوبی بود . هیچان ، شوق ، انتظار پایان صبر یک ماه ریاضت و 45 روز فاصله


ساعت 10.30 رسیدم به دم در خونه و زنگ و زدم ... فرشته من بدو بدو اومد جلو در و توی آغوشم ...


دو روز با مهر بیپیان خانواده ای که حالا با تمام وجود احساس میکنم خانواده خود منم هست بودیم . سراسر مهربونی و سراسر محبت ...


اولین سفره دو نفره ما از 1 شهریور به مقصد تهران شروع شد ....



قطاری که نه کولر داشت نه نظافت ... ولی چقدر بهمون خوش گذشت ! چقدر خندیدیم چقدر حرف زدیم ! چقدر .........



ساعت 12 رسیدیم تهران !

12.30 رسیدیم به محوطه اداره و من ماشین و برداشتم و اومدیم خونه !


یک ماه عاشقی کردیم 1 ماه معنی زندگی رو با تمام وجودم لمس و حس کردم !


از کجاش بگم ؟ از کدوم لحظه بگم ؟ از کدوم خاطره بگم ؟ از خاطره سفر به شمال و لحظه لحظه هاش بگم یا از زمانی که از سر کار برمیگشتم و تو من و با تمام وجود بغل میکردی و ... بگم ؟ از لحظه هایی که عاشقانه تو قطار برام لالایی میخوندی و من و تا مرز بینهایت بردی بگم یا از سفر به اعماق جنگل بگم ؟ از لحظه هایی که توی رودخونه در مسیر برگشت تمام حس و هواسم تو بودی و بدون اغراق باید بگم خودم به کل فراموش کرده بودم بگم ؟ از لحظه هایی که بیشتر از خودت نگران من بودی بگم یا


از کجای این روزها بگم ؟ مگه میشه لحظه لحظه های یک ماه رو شرح داد ؟


از الان بگم که حدود 6 ساعته که از پیشم رفتی ؟ چطور بیان کنم احساسم ؟

چطور بگم که چه حسی دارم ؟ با کدوم واژه ها دلتنگیم و بیان کنم ؟


امیدوارم تو مثل من نباشی .... خیلی سخته ! سختی بدی رو تجربه میکنم ! بدون تعارف بگم که این سختی از سختی دوریمون بدتره ! شکنجه این بینهایت تره ...


مواظب خودت باش قلب من


حرفهام اینقدر زیاده که نمیتونم بیان کنم ...


فقط یادت باشه


یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت           غم من نخور که دوریت برای من شده عادت

در نگاهت مانده چشمم ...

گرید به حالم کو ه ودرو ؛دشت از این جدایی
می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی
ســــــــــــــــــــــــــــفر بخیر مسافــــر من
گریه نکن به خاطــــــــــــــر مـــــــــــــــــن

باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر بر گردی امشــــــــــب
از تو دارم یادگاری
ســردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشـــــــــــــــــمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار ســـــــــفر را
با تو ای عاشقترین بـــــــد کرده ام مــــــــــن

رنگ چشمت رنگ دریا
ســــــــــــــینه ی من دشت غم ها
یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم ؛زیر باران با تو تنها
کی رود از خاطـــــــــــــــــــر مــــــــــــن
آخـــــــرین بوسه شبی در زیر باران

باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیا یی از ســـــفر اما نمی شه باور من
الــــــــــــتماســـــــــم را ببین در این نگاهـــــــــم
زیر باران گریه کردم بلکه بــــاران شوید از جانم گــــــــنا هم


تا همیشه عشق من ...

امیرم
الان دقیقا جایی نشستم که تو 10 ماه اونجا نشستی و برای خونمون نوشتی ...
برای عشقمون ...
برای احساس ژرف خواستنمون...
و حالا جایی هستیم که تموم این مدت براش تلاش کردیم ...
بی اغراق رنج بردیم ...
اما ایمان داشتیم که بالاخره می رسیم ...
و رسیدیم ...
درسته هنوز اول راهیم و تا رسیدن به اوج خواسته ها و آرزوهامون راه طولانی ای داریم اما همین بس که حالا تموم اون جیزی که برای رسیدن به آرزوهامون نیاز داشتیم داریم ..
همدیگه رو ...
ما هم رو به دست آوردیم امیر پس میتونیم بقیه ی این راه رو هم بریم ...
دو هفته قبل بعد از یه ماه رمضون طولانی و سخت که طولانی ترین ماه رمضون عمر هر دومون بود روز عید بعد از بیشتر از 45روز دوری همدیگرو دیدیم ...
اومدی خونه ما و دو روز اونجا با هم بودیم و بعد اومدیم سمت شهر شما ...
یه هفته شمال بودیم که در کنار همه ی مسائلش خوش گذشت و خاطرات خوبی و به جا گذاشت ...
و الان من تو اتاق تو با سیستم تو اومدم خونه ای که روزی که آغازش کردیم فقط یه امید کوچیک به رسیدن به جایی که الان هستیم داشتیم ...راهی که دشواریش اول برامون مردافکن بود و به یاری خدا طی کردیم و الان روزا اونطوری شده که من تو خونه ی تو تا عصر چشم انتظارم که تو کی از در وارد میشی تا محکم تو بغل هم جا بگیریم ...
چقد قشنگه که هربار که همو بغل می گیریم بیشتر از قبل لذت آرامش داشتن این آغوش و تجربه می کنیم ...
خیلی دوست دارم تا همیشه عشق و امید من ...امیر من ...