~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

عشق به شکل پرواز پرنده ست

مهتابم ...


شروع کردن این نوشته از سخت ترین نوشته هاست ....


هفته ای پر التهاب ! و شاید پر التهاب ترین روزهای این 6 ماه که نه بلکه تمام زندگیمون ...


التهابی که دیروز 21 اردیبهشت (( فصل رویا های من و تو )) به اوج خود رسید به حدی که فقط تو میدونی و من که ...



التهابی که از 16 اردیبهشت 1391 با تماس مادرم با مادرت استارت خورد و آغاز شد همه اون چیزی که بی صبرانه منتظر بودیم ...


و ما اومدیم .....


دیداری که حدود 48 ساعت زمان و سفر رو برای من مملو از شوق و اشتیاق و دلهره و عشق کرده بود ....


مهتابم لحظه های سخت و شیرینی بود که نه تاب سختی رو داشتم نه قدرت ترک شیرینی ...


لحظه های حرکت .... لحظه های انتظار .... لحظه های آماده شدن به شوق دیدار ... لحظه هایی که فقط تو بودی و من و خدا ! لحظه های نیایش در بارگاه امام رضا ... لحظه هایی که فقط برای حفظ آبرویمان جلوی خانواده ها مون خالصانه ترین و شیرین ترین نیایشها رو با حضرت داشتم ....


لحظه ای که اولین تابلو راهنمایی نوشت اسفـ...


لحظه ای که در بین راه تعویض لباس داشتم ... لحظه ای که در کوچه تون خونه تونو پیدا کردم ! لحظه ای که مامان زنگ زد ! لحظه ای که در باز شد ! لحظه ای که با مامان رودر رو شدم ! لحظه ای که با بابا روبوسی کردم ! لحظه ای که عرق شرم نه تنها جبین که تمام تنم و خیس کرده بود ! لحظه هایی که تمام روحم مملو از عشقت بود (( و البته هست )) لحظه ای که اس ام اس دادی ! لحظه ای که مادرت حس کرد نفسهام خشک شدن و دعوت به خوردن شربت کرد و با تحکم هم گفت مثل یک مادر .....


شیطنت های تینا ! مجلس گرمی های بابا ... لحظه هایی که در بیان محکم بابا (( جناب خــ )) اوج صداقت و سادگی رو میشد شنید ...


لحظه هایی که محـ... بازار گرمی میکرد ! لحظه ای که تمام روح و روان من وارد شد و پدر و مادرم رو دعوت کردم به تماشای کسی که با تمام توانم اونو به رخشون میکشیدم ...


اون لحظه ای که تو اومدی و هوای اتاق مملو شد از عطر نفسهای تو ... هرچند با تمام فشار روانی که بر دوش ظریفت بود ! ولی محکم و با وقار اومدی ....


رویایی ترین لحظه ! ! ! لحظه ای که اس ام اس دادی که بیام توی راه پله ها .... اومدم ! چه فشاره روانی رو رو دوشت حس کردم ! وقتی دستت رو خواستم و به سمتم دراز کردی ! لحظه ای که دستت توی دستم بود ! شاید یک ثانیه شاید کمتر یا بیشتر ....

لحظه ای که رفتی و چشمم به دنبالت موند و خشکید ....


لحظه شام خوردن در کناره همه خانواده ...


لحظه وداع و خداحافظی ...


لحظه های شیرین بحث داغ ما در ماشین حین بازگشت ...


لحظه های اس ام اس بازی بعد از قیل و قال !


گفتی امشب (( 21 اردیبهشت )) شب خوبی برامون خواهد بود و شد ....


چه حس متفاوتی دارم از دنیا بعد از دیشب ....


راستی الان که مینویسم دقیقا 24 ساعت از وداع میگذره ....


و من جدا شدم ازت البته نه جدا شدنی که بازگشت نباشه ....بلکه جدا شدنی که فقط جسمم و از اونجا کندم و با خودم آوردم وگرنه تمام روح و روانم و جا گذاشتم ...


حرف زیاده ! دوباره حرفها متولد شدن در سینم ...


حرفهایی که هر کدوم میتونه بذر عشقی جدید و بزرگتر رو بگذاره ...


و در انتها باز هم دوستت دارم رو میتونم بگم که هیچ جمله ای رو بالاتر از اون پیدا نکردم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد