محبوبه من ! مهتابم !
سلام
اولا که تشکر میکنم برای زحماتی که برای خونه قشنگمون که حال و هوای بهار رو هم بهش دادی کشیدی ...
این روزها به لطف و مرحمت خدای متعال به جایی رسیدیم که برای اینکه چه روزی رو برای ملاقات خانواده ها باید اختصاص بدیم رو مورد بحث قرار میدیم ...
به اندازه تو ، دلتنگه توام ! به اندازه تو بیقرار، به اندازه تو بی تاب و به اندازه تمام تشنگی های دنیا تشنه یک لحظه حضور تو ام ...
ولی به اندازه همه شادیهای دنیا شادمانم که داریم به مرحله های جدی داستانمون میرسیم ! مرحله هایی که تعارفات و بازی ها و تردید ها جاشون و باید به همدلی ها و درک کردنهای واقعی و همراهی و یکی شدن عوض کنن ! ! !
و این فقط با یک عزم ، و با یک یا علی و با یک صبر و تحمل میسر نیست !
مرحله ای که صرفا توش شریک بودن و به تمام معنی خواهم خواست .....
مهتاب من در این وانفسای نفس گیر جامعه بدون تعارف من یک همراه و همدل میخوام ! ان شالله اگر همه چیز از نظر خانواده ها حل بشه اونوقت مرحله اول از زندگی واقعی شروع خواهد شد !
خودت رو آماده کن که دیگه اون میدون میدون محک زدنها و امتحان و خطا و دلسرد شدنها نیست !
اونجاست که باید تمام ادعا های ما تمام شعارهای ما تمام آرمانهایی که باعث شده که من و تو تا امروز کنار هم قرار بگیریم رو رنگ واقعیت بدیم ....
اونجاست که گرفتن واقعی دست هم رو باید معنی کنیم ....
آماده ای ؟
آماده ای تا با هم برسیم به جایی که 5 ماهه که در حسرت خون دل میخوریم ؟
در حسرتش قلبمون از شوقش آتش گرفته و تنها مسکن خود ما بودیم برای هم .....
آماده ای تا وارد مرحله زندگی بشیم ؟ آماده ای تا برای شعارهای قشنگت لباس واقعیت بپوشونی ؟
مهتابم محبوب من ! تو همه زندگی من هستی و من همه زندگی تو ...
گفتی دستام و میذارم توی دستات قول میدی جاهای خوب ببریم ؟ من دارم میبرمت ! آیا تو آماده ای تا ببینی ؟
مهتابم آروم آروم آماده شو ....