امیرم چهارمین ماهگرده آغاز عشقمون هم گذشت…
عشقمون4ماهه شداما انگار سینه ما بار چهارصد سال عاشقى روش سنگینى میکنه…!
امشب هردومون بیشترازهرشب دیگه اى بیتاب و ناآروم و دلخسته بودیم! تو آخرین شب سفرتون بود و منم تو جمع فامیل ... اما هردومون یه حال سخت و تجربه کردیم… حسى که فقط تمناى یه آغوش کشیدن بى صدا و ساده رو داشت … تمنایى که ذره ذره وجودمون و به آتیش کشیده و هیچ درمونى هم جز صبر و امیدوارى نداریم…
امیرم … مال توم … مال منى …
باتمام بى اعتمادى درونیم به تو ایمان دارم !میدونى این ایمان چقد برام با ارزشه…!؟
براى توکسى شدم که هیچوقت نبودم و برام کسى شدى که از داشتنش ناامیدشده بودم …پس یقین میدونم مال همیم…
امیرم…
تو راه ما اتفاقاتى خواهد افتاد که اگر ایمان به عشقمون و فراموش کنیم از نتیجه ناامید میشیم و از ادامه باز مى مونیم … بیا تو این آفت براى هم هوشیار باشیم و همو ازش مصون نگه داریم… گاهى واقعا حس آسیب پذیرى ازاین بابت درونم احساس میکنم که بموقع کمکم میکنى… ازت ممنونم امیرم… خدابهمون یارى بده…راهمون و هموار و توانمون و بیشتر و ایمانمون و راسخ تر کنه … آمین…
بى اندازه دوست دارم امیرم… خدا تو رو برام حفظ کنه… انشاءالله به سلامتى و خوشى برگردین خونه…شاید این حس دورى و دلتنگى خفه کنندمون یکم تسکین پیداکنه…
دوست دارم بهترین اتفاق زندگیم… امیر تمام قلبم…