~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

کمی هم آموزنده (۷)

چگونه از عشقمان حفاظت کنیم؟

وقتی بعضی از اعمالی را که در نهایت منجر به طلاق شده است بررسی می‌کنیم ، می‌بینیم که زوج ها چه کارهایی می‌توانند انجام دهند تا از عشق و عواطفی که هر کدام نسبت به دیگری دارند حفاظت کنند و خلاصه چه چیزهایی ازدواج را حفظ می‌کند ؟ مردها و زن ها عموما نیاز به میزان شدن های دقیق، احساسی متفاوت دارند . توصیه ای که برای اقایان وجود دارد این است که از اختلاف نظر و مناقشه کنار بکشند و با همسران خود قهر نکنندبلکه تشخیص دهند که وقتی همسرشان مسئله‌یا سوء تفاهمی را پیش می‌کشد ممکن است کارش از روی عشق باشد و می‌کوشد سلامت و روال درست رابطه خود را حفظ کند چون معمولا خانم ها سعی می‌کنند رابطه خانوادگی از بین نرود ‌یا گو اینکه ممکن است برای ابراز خصومت خانم انگیزه های دیگری هم وجود داشته باشد ، وقتی به آنها مجال داده شده و روی مسائل کار شود و درباره آنها صحبت شود از فشارشان کاسته می‌شود . اما شوهران بهتر است تشخیص دهندکه عصبانیت‌ یا عدم رضایت مترادف باحمله شخصی و جرو بحث های شدید نیست . احساسات همسران انها در این زمان مشخص کننده قدرت حساسیت موضوع برای انهاست . توصیه ای که برای خانم ها وجود دارد نیز دز همین راستاست ، از انجا که اصلی ترین مشکل مردان این است که زنانشان در بیان شکایتشان شدت عمل زیادی نشان می‌دهند و گاهی دیگر غیر قابل تحمل می‌شود و باعث کناره گیری مرد می‌شود . مواظب باشید به شخصیت شوهرانتان هیچ وقت و در هیچ شرایط و نزاعی حمله و توهین نکنید . از عملی که آنها انجام داده اند و باعث ناراحتی شما شده است شکایت کنید ، نه اینکه از شخصیت شان انتقاد کرده و انها را تحقیر کنید . گله کردن، حمله به شخصیت نیست این دو را از هم جدا کنید و برای انها‌یک مرزی قائل شوید. گله کردن بیان روشنی است در مورد ناراحت کننده بودن‌یک عمل مخصوص . عشق ورزیدن و کار کردن ظرفیت های دو قلویی هستند که علامت بلوغ کامل اند . اگر اینچنین باشد پس بلوغ و کمال باید یکی از ایستگاه های خطرناک راه زندگی باشد زیرا بسیاری از تمایلات در ازدواج وتحقق نشدن آنها در این مسیر است که باعث طلاق می‌شود در این زمان است که هوشمندی احساسی؛ را ظریف تر و حساس تر از همیشه مطرح می‌کند اگر قرار است‌یگانگی زن وشوهری حفظ شود نیرو های عاطفی بین انها نقشی به مراتب حساس تر به عهده دارند . شاید بزرگ ترین گشایشی که در راه ادراک چیزهایی که ازدواج ها را استوار نگاه می‌دارند‌یا آنها را از هم می‌پاشاند ، از‌یک لحظه تفاوت در احساس به وجود می‌اید و این لحظه باعث نزاع می‌شود و در معرض دید قرار می‌گیرد‌یا رابطه را تا مرز نابودی می‌برد‌یا نزاع پایان می‌گیرد.

جادوی عشق

گویند که لحظه ایست روییدن عشق ....


سلام بهترین بهانه ...زیباترین شراره ...


یک سال از جرقه بین من و تو گذشت !


یک سال از شنیدن صدای پاکت گذشت ...


یک سال از شروع من گذشت ! عصر آخر بهاری که در هنگام حرف زدن خبر دایی شدنم و دادن و خدا دختری به خانواده ما داد که شیرینی هاش به نوعی روح خانواده رو عوض کرد ...


دختری که تولدش مصادف شد با اولین جرقه من ...


و شد نماد شروع من و تو ...


یکسال گذشت و من و تو ما شدیم ... مایی که براش صبر خرج کردیم ! براش احترام صرف کردیم براش عشق کاشتیم و مهر درو کردیم ! براش ماه و روز رو سفر کردیم ... براش دلتنگی خریدیم و تصور زاییدیم ...


یکسال از اون عصر دل انگیز گذشت و امروز دیگه ما برای بهم رسیدن نقشه نمیکشیم بلکه برای تاریخ ها داریم هماهنگی میکنیم ...


6 ماه کناره هم موندیم تا هم و بشناسیم محک بزنیم تا باور کنیم ! نه اینکه باور نداشتیم که همون باور بود که ما رو به هم اتصال داد ولی باورمون باوری بود که با هر تلنگری به تلاطم می افتاد ...


به چنان درک متقابلی از هم رسیدیم که حتی اگر ناخواسته همو آزار هم میدیم اولین دغدغه مون ناراحتی طرف دیگه ست ! میدونی این چقدر با ارزشه ؟


این یعنی خوده ((از خود گذشتن)) ! یعنی تو ، نه من ... این یعنی حس کردن مسئولیت آروم نگهداشتن طرف مقابل ...

این یعنی خود (( عشق )) عشقی که نابه ... عشقی که توش من مهم نیستم ! طرفه دیگه مهمتره ... حتی اگه من ازش رنجیدم !  

این یعنی باوره اینکه ما باید بدونیم که شاید همو برنجونیم اما دلیل بر رنجش ما نیست این دلیل بر دوری ما نیست این دلیل بر هیچی نیست اینها رفتار های انسانهاست که در شرایط محیطی ، روحی ، روانی ایجاد میشه ... دقیقا اینجاست وظیفه طرف مقابل که چقدر هنرمند باشه و بدونه در اون شرایط وظیفش چیه .... آیا دامن زدن به رنجش ؟ آیا نادیده گرفتن ؟ آیا کش دادن ؟ آیا صبر ؟ ایا بررسی علت رفتار ؟ یا چه رفتار دیگه ؟ همه اینها شاید در زمان خودش مناسب باشه ولی هنرمند کسیه که بدونه در کدوم زمان کدومش لازمه ....


ماه من ! مهتابم امروز در جایی ایستادیم که شدیدترین احساس تعلق رو داریم ... احساسی که فقط من و تو و خودش میدونه چه ریاضتی براش کشیدیم ...


فقط اون میدونه که چقدر پاک موندیم فقط اون کمکمون کرده .... که به هر طرف میچرخم رد پای اونو میبینم .... اون بود که بی منت دست ما رو گرفت ! ما رو از تلاطم ها نجات داد ! حتی طوفانها رو نشونمون داد ولی دستمونو رها نکرد ! و این ارزشیه برای من که با هیچ چیز معامله نمیکنم ...
وحشتم از درمیون گذاشتن موضوع با پدرم یادت هست ؟ به خداوندی خدا این موضوع موضوعی نبود که بابا اینطور راحت و روون باهش برخورد کنه ! به خدا تو نمیدونی که این یک معجزه بود !

وقتی از ته دل صداش کردم اونشب در کنار اشکهای پاک تو فرداش دیدی چطور بهمون کمک کرد ؟

اینجا عمدا گفتم بهمون تا بدونی دیگه این موضوع ها موضوع شخصی من نیست و از این به بعد تو هم در این موضوع کاملا دخیلی .... دارایی معنوی من که مال تو هست به کنار ، از اینجا به بعد دارایی های تشکیل زندگیمون که مادی باشه هم تو توش شریکی ! این حرفم و بدون تعارف و دلخوشکنکی و از این حرف ها میزنم ! از اینجا به بعد مدیریت منابع به عهده تو هم هست ... کاملا جدی میگم ... درایت زنانه یک زن میتونه ما رو سر بلند و آبرومند از موانع بزرگ اقتصادی بیرون ببره !


یکی دو روزی هست که کمی تو خودتی ! میدونم و میدونی که میدونم ! با تمام وجود هر طوری که میدونی و میخوای بهت کمک میکنم ! بهت همینجا که خونمونه میگم مطمئن باش هر طور که تو ازم بخوای هستم و از بابت من خیالت کاملا راحت باشه ...


نکته مهمی که دو سه روزی هست میخوام بگم اینه که همه دغدغه های ذهنی تو رو میدونم حتی اگه به روم نمیارم دلیل بر متوجه نبودنم نیست !


ساکت هستم چون خیلی بزرگی و هیچ کلامی یارای بیان بزرگیت نیست !

میدونم که چه اعتمادی یه دختر باید به طرف مقابلش داشته باشه که همچین ریسک عظیمی بکنه و خودش و روح و روانش و از دیار آبا و اجدادیش بکنه و از پدر و مادر و تمام اعضای خانوادش که با جون و دل دوستش دارن جدا بشه و بیاد به دیار غربت ! از شهر مهر و وفا و یکرنگی دل بکنه و بیاد به شهر دغل و دود و دروغ ! چه اعتمادی باید به یک مرد کنه که تمام هستیش رو ببخشه به اون مرد ! و اون مرد چه مسئولیتی داره در قبالش .... مهتابم میدونم ... بدون که با پوست و گوشتم درک میکنم و حس میکنم مسئولیتم و .... تو همه اون کاری رو که باید ، کردی .... بقیش به عهده منه نازنینم ....... و من چقدر خوشبختم که تونستم اعتماد تو رو داشته باشم ، خدا کمک کنه که لایق این اعتماد تو باشم ...


برخلاف اون چیزی که اغلب مردم تصور میکنن من به این احساس تردید هات احترام میذارم ، به این دغدغه هات احترام میذارم و اینو نشانه کمال فکری و عقلی تو میدونم که اینطور موشکافی میکنی مسائل رو ! اینکه تو به همون اندازه که به خوشبختی خودت فکر میکنی خوشبخی من هم برات به همون اندازه مهمه ! ! چیزی که فکر نکنم کسی به فکرش هم خطور کنه ... و من چقدر خوشبختم که همچین کسی رو در کنارم دارم ...

این بلوغ توئه که حتی در اوج عشق و احساس ، منطق رو فراموش نمیکنی و باز هم موضوعات جدید رو مطرح میکنی حتی در ذهنت ... خوشحالم که بعد از این یک مشاور یک همدمی که صادقانه ترین و خالصانه ترین همفکری ها رو میتونه به من بده و بزرگترین پشتوانه من باشه در کنارمه ! بالاتر از این خوشبختی تو سراغ داری ؟؟؟


در انتها همینجا میگم جهت یادگاری که در آینده با خوندنش احساسم تازه بشه که واقعا احساس خوشبختی دارم و این جز از وجود تو نیست ...

چه زود اما چه دیر گذشت ...

امیرم .........امیرم ............. امیــــــــرم ...

امروز سالگرد اولین روز شنیدن صدامونه ..........

فکرش و کن ....... !!!!

باید بارون بیاد ..........

باید رنگین کمون در بیاد .........

اونم نه هر رنگین کمونی ... که رنگین کمونی که کمتر مثشو میشه دید ... وقتی از یه گوشه آسمون شروع شده بود تـــــــــــــــــــــــــــــــــــا اون گوشه آسمون .......

من باید اون و ببینم و ازش فیلم بگیرم .....

بیامو بذارمش تو فیسبوک و بعد ....

تویی که بعد ازبیشتر از چهار سال شناختن و آشنا بودن بیای با زور و زحمت بگی "کاش صداتم تو فیلم بود!"

و بعد ، من با خالی ترین ذهن از هر فکری فقط برای خوشحالی کسی که برام عزیز بود بیام و بگم "گراهام بل مشکل و حل کرده" و بعد دونه دونه شمارمو برات نوشتم و تو ........

زنگ زدی و به اولین کسی که خبر دایی شدنت و دادی من بودم ..........

شاید اگر اون روز بارون نمیومد ...

رنگین کمونی نبود ....

فیلمی نبود...

فیس بوکی نبود...

الان من و تو هم جز همون آشناهای دور نبودیم ....

اما شاید اگر هیچ کدوم از اینا هم نبود ...

اونی که هست ...

همونطور که نشون داده ...

باز از یه راه دیگه ...

با یه بهونه ی دیگه ...

با یه وسیله ی دیگه ...

باز ما رو به این راه میکشوند ...

دیشب ، شب سخت اما عزیزی داشتم ... دیشب برای هر دوی ما مسلم شد که موانع درشت از سر راهمون برداشته شده ... که از ابر و باد مه و خورشید و فلک همه دارن ما رو به این سو رهنمون میکنن ... ای کاش تموم این پیام های کائنات رو به درستی شنیده باشیم ...

امیر قلب تو الان با ارزش ترین اندوخته ایه که تو دنیا دارم ... گرانبها ترین تعلقی که میتونم پیدا کنم ... بزرگترین اعتمادی که میتونم تو دنیا بدست بیارم تو سینه ی توه ... مهر تو ... عشق ورزیه تو ... بودن تو ...

امیر همو به عنوان مجموعه ای از خطاها و خوب ها پذیرفتیم ... داریم رو به سمت ساختنی میریم که آسون نیس... 

 امیر من یقین دارم که تو از من قوی تری ... بزرگتری ... بخشنده تری ... با فکرتر و محکمتری ... 

 اگر من خودمو بعد از تو میبینم نه بخاطر کم بودن و کم دیدنم که به خاطر بزرگ دیدن توه ... اگر از اعتماد میگم نه بخاطر بی اعتمادی به قلب تو یا قلب خودم که از اعتماد بیشتری که به قلب تو نسبت به قلب خودم دارمه ... اگر از نگرانی میگم نه به خاطر نگرانی از دستای تو که دلواپسیم از گنجایش دستای خودمه ...

امیر ... شاید اگر تو نبودی ... هر کس دیگه ای بود ... شاید اگر اینقدر دوست نداشتم ... اینقدر دلواپس نبودم .......

آخ امیر که الان فقط یه بغل گرفتن تو آرومم میکنه و بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس ...

حرفای چت دیشبمون و پست قبل برای یادگاری و موندگاری گذاشتم ...

روزی که تولد تینا رو بهم خبر دادی کی فکرشو میکرد شب تولدش یه سال بعد شب تولد حس بی دغدغه ی بهم رسیدن ما باشه ...

 

یادگار شبی پر از آغاز ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هر روز نزدیکتر ...

مهتابم ! سلام

روزها میگذرند و همراهی دستش ، همونی که با نام و یاد و توکل اون شروع کردیم بیشتر روی شونه هامون احساس میشه...


از دیدگاهی مسائل خیلی راحت تر از تصورابتداییمون داره حل میشه با لطف خودش و از طرفی هم این زمان و فاصله بدجور این روزا دست به یکی کردن برای آزار دلامون !


میدونم به حد نهایت دلتنگی و بدون که تا همین حد دلتنگم

ولی از یاد نبر که راهی جز صبر نداریم

صبری که تقریبا آخرین نفسها رو برای لحظات آخر برای ورود به مرحله بعد داره میکشه ....


طاقت بیار رفیق !


روزی رو که شروع کردیم یادته ؟

با هر تلنگری به تلاطم می افتاد اون زورق نیه کارمون ! زورقی که امروز داره به یک کشتی تبدیل میشه !

با نگاه به نوشته های گذشته ! با نگاه به مسیر طی شده بهتر میشه فهمید که این بهای زمان و دلتنگی رو ما به رایگان ندادیم ! که در قبالش یک دنیا عمق از عشق گرفتیم ! از ظاهر به باطن رفتیم از سطح به عمق رسیدیم !


جایی هستیم که همو باور داریم ! حتی بیقراری ها رو با جون و دل میپذیریم تا دیگری رو نجات بدیم ! به جایی رسیدیم که یاد گرفتیم که باید (( ما )) دست همو بگیریم ! حتی اگر برای لحظاتی دیگری دستش ول شد ....


عمقی که غرق کننده نیست ! لذت بخشه ! عمقه عشقی که سالها دنبالش بودم !

امروز با همه سختی ها و دلتنگی ها دلم حس ارضاء شدن زیبایی داره ...


حسی که حاضر نیستم با هیچ چیز تو دنیا عوضش کنم !


مهتاب امروز خیلی واقعی تر و عمیق تر از دیروز و دیروز ها دوست داشتن و احساس میکنم !


دوست داشتنی که به من قدرت صبر و تحمل میده ! به من عاشقی رو می آموزه ....


دوست داشتنی که من و از تلاطم های تنهایی دور کرده و باعث شده آرامشی عجیب رو تجربه کنم !

آرامشی که با اینهمه فاصله فقط از (( تو )) ، توی نازنین میگیرم و هرگز به رایگان از دست نخواهم داد ....


مهتابم ! با همه مشکلات که در آینده پیش رومون خواهد آمد و من به اونها واقفم ، بدون برای من هیچ چیز عوض نخواهد شد چون از همه نظر قلب و نیت تو رو شناختم و میدونم که بزرگترین حامی من خواهد بود ....


بدون که تا آخرین توانم حامی تو هستم ....



تــو را شناختم از روشنی چشمانت...

"در این مسیر تعالی تو باش همسفرم

که در کنار تو خوشبخت و با تو خوبترم

نصیب قلب غریبم در این هیاهو باش

که عشق را بشناسم،فضیلتی ببرم

طلوع باش وفا باش مهربانی باش

که زیر سایه ی تو پر بگیرم و بپرم

یقین بدان اگر عشق بین ما باشد

تمام ناز تـــــو تا آخرین نفس بخرم

از اینکه حادثه زخمم زند نمی ترسم

که در برابر آن عشق می شود سپرم

نه اینکه عرف ندانم،نه اینکه بی شرمم

برای خــــاطر تــو از غــــرور می گذرم

تــو را شناختم از روشنی چشمانت

مرا چو آینه بشناس آه هر سحرم "

امیرم ...

یگانه ی قلبم ...

شش ماه عاشقی کردیم ... شش ماه دلتنگی کشیدیم ... شش ماه صبر کردیم و مهر ورزیدیم ... شش ماه با حداقل داشتنه همدیگه سر کردیم و از پا ننشستیم تا حالا ... الان که داریم وارد هفتمین ماه عاشقیمون میشیم ... بیشتر ِ راهی و اومدیم که روز اول چقدر اون و طاقت فرسا و سخت می دیدیم ... که بود ... براستی لحظه لحظه هاش سخت بود و توان فرسا ... اما ما خواستیم و تونستیم ...

الان که من اینجا در التهاب تو می سوزم و تو اونجا بی تاب دستای منی ما خونواده هایی رو داریم که حامی عشق پاکمون هستن ... عشق پاکی که با امید به خودش در آینده ای نزدیک ثمر میده و این روزهای دوری و دلتنگی به روزهای هم آغوشی و همنشینی می رسه ...

توی شبی که هر دومون هرگز مثشو تجربه نکرده بودیم و نخواهیم کرد ... شبی که اوج تمام هیجانات روحیمون بود ... شبی که تقریباً مرز بین رویا و واقعیت برام دور از فهم شده بود ... تو با عزیزات که حالا عزیزهای منم هستن اومدین تا اون شب "بلوغ عشقمون" و با هم جشن بگیریم ... بلوغی که تو عزیزترین و زیباترین ماهمون "اردیبهشت" اتفاق افتاد ... و زیبایی تلاش تو برای رسوندن من به این آرزوم دستای پر مهرتو شایسته هزاران  بار بوسیدن من میکنه...

آه امیر که چه لحظه هایی رو اون شب تجربه کردیم ... از لحظه راه افتادن شما تا لحظه ی رسیدنتون به خونه خودتون ... و اوج تموم اون لحظه ها ، لحظه ی ملاقات چند ثانیه ای مون تو راه پله ی خونه ی ما ...

وای که چه حسی داشت لمس کردن انگشتات ... هیچی غیر از خودت نمی تونس آرومم کنه امیر ... هیچی مثه نگاه کردن تو چشات نمیتونس قرارم بده ... و تموم سهم ما از نگاه کردن به هم همون لحظه های کوتاه بود ... که به اندازه بزرگی تموم در آغوش فشردن ها برامون لذت داشت ...

امیر بی همتام ... راهی که اومدیم هیچ وقت نباید از خاطرمون بره ... لحظه هایی که پشت سر گذاشتیم نباید فراموشمون بشه ... خشت خشت خونه ای که داریم بنا میکنیم و از همین درد ها که کشیدیم ساختیم ... پایه های عشقی که ریختیم تو همین قدما محکم کردیم ... من و تو اگر یه دست یاریگر نداشتیم هیچ وقت اینجایی که هستیم نبودیم ...

خوب که به زندگیم دقت می کنم می بینم هر کدوم از راه هایی که بروم بسته شد و من از اون بازموندم در واقع مسیری و برای رسیدنم به تو باز کرد ... تویی که توو پر تلاطم ترین سالهای زندگیم دورادور کنارم بودی و من جز یه نگاه شخصی که بودنشو حس می کردم اما نمی دیدمش ازت چیز دیگه ای حس نمی کردم ... چقدر جالب می تونه باشه که اینطور نگاه کنم که در واقع هیچ وقت راهی بروم بسته نبوده که همه راهها ، شاید من و به اونجا که می خواستم نرسوندن اما زمینه ساز رسیدن به تویی شدن که برام منشأ همه ی رسیدنها خواهی بود ...

امیرم ... درسته گاهی اسیر تردیدهام می شم ... تردید هایی که هردومون رو خیلی آزار میده ... اما توو حالاتی که مثه الان تعلق داشتنمون و به هم حتمی و بی نظیر میدونم تو تموم رگهام حس ارتقا کردنمون با هم فوران می کنه ...

من و تو هردومون جایی وایسادیم که به حق شایسته ی هیچکدوممون نیس ... قابلیتهای نهفته ی ما شاید باید با اتصال روح های سرکشمون به هم ، بستر نمایان شدن پیدا می کردن ... همونطور که اول ارتباطمون مسیر زندگیمون رو با اتصال به هم رو به بالا زمینه سازی کردیم باید همینطور هم ادامه بدیم ... عشق تنها در مسیر تعالی قرار گرفتن هست که درخشان تر و پر دوام تر میشه ...

امیرم ... گاهی مثه یه بچه ی سرگشته به آغوش امنت پناه میارم و میذارم روح بی نقاب پر از ترس از نگاه فردامو ببینی ... تا ببینی که تا چه حد به حمایت حامی قوی ای مثه تو نیاز دارم ... تا بدونی چقد کُنه روح استوارت و می کاوم تا به معادن جوشش و شوری برسم که درون جفتمون به وفوور وجود داره ... تو بهم امید میدی و فردا رو برام زیبا ترسیم می کنی ... بهترین نکته ها رو بهم گوشزد میکنی و من لذت می برم از داشتن تو ... از تکیه کردن به تو ... از استشمام کردن روح پرتوان و با همت تو ...

چیزی بالاتر از همه ی خواستنهای دو نفر ما رو اسیر هم کرده امیر ... روزی و آرزو می کنم که با جرأت فریاد بزنم و به هردومون بگم دیدی امیر که خدا جز به خاطر این شکوفایی بزرگ ما رو کنار هم قرار نداد ...!

 زندگی برام از مرز تمام تعلقات گذشته بود که درونم شعله کشیدی امیر ... مثه هیچ دو نفری نبودیم که همو خواستن پس مثه هیچ دو نفری که پیامد زندگیهاشون من و از آغاز زندگی ها بیزار کرده بود با هم ادامه نخواهیم داد ... دلم میخواد روز به روز این ایمان بیشتر درونم ریشه بزنه ...

هردمون منتظریم ...

منتظر روزهایی که از پی هم بیان و دست روزگار دست های مارو تو دست هم بذاره ...

عطش لحظه ای نفس کشیدن هم ، گرم ترین فصل تمام سالهای زندگیمون رو برامون ساخته ، همونطور که ترس نرسیدن به هم سردترین و طولانی ترین فصل تمام سالهای زندگیمون رو برامون بوجود آورد ...

تو این خونه ی با وفا که رازدار تمام لحظه های تلخ و شیرین ما بوده شروع هفتمین ماهگرد عاشقیمون و بهت تبریک می گم عشق من ...

 تو بهترین هدیه و بزرگترین نعمتی هستی که خدا به من داده ...

کاش شایسته ی این لطف بزرگش باشم ...

به وسعت همه ی مهربونیات ...

همه ی بخششها و گذشتهات ...

همه ی سعی و تلاشهات برای داشتن همدیگه ، رسیدنمون به هم ...

و به اندازه ی تمام بزرگی ها و زیباییهای درونت

دوست دارم "مرد" من ...

"دوست دارم امیر"