~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

جادوی عشق

گویند که لحظه ایست روییدن عشق ....


سلام بهترین بهانه ...زیباترین شراره ...


یک سال از جرقه بین من و تو گذشت !


یک سال از شنیدن صدای پاکت گذشت ...


یک سال از شروع من گذشت ! عصر آخر بهاری که در هنگام حرف زدن خبر دایی شدنم و دادن و خدا دختری به خانواده ما داد که شیرینی هاش به نوعی روح خانواده رو عوض کرد ...


دختری که تولدش مصادف شد با اولین جرقه من ...


و شد نماد شروع من و تو ...


یکسال گذشت و من و تو ما شدیم ... مایی که براش صبر خرج کردیم ! براش احترام صرف کردیم براش عشق کاشتیم و مهر درو کردیم ! براش ماه و روز رو سفر کردیم ... براش دلتنگی خریدیم و تصور زاییدیم ...


یکسال از اون عصر دل انگیز گذشت و امروز دیگه ما برای بهم رسیدن نقشه نمیکشیم بلکه برای تاریخ ها داریم هماهنگی میکنیم ...


6 ماه کناره هم موندیم تا هم و بشناسیم محک بزنیم تا باور کنیم ! نه اینکه باور نداشتیم که همون باور بود که ما رو به هم اتصال داد ولی باورمون باوری بود که با هر تلنگری به تلاطم می افتاد ...


به چنان درک متقابلی از هم رسیدیم که حتی اگر ناخواسته همو آزار هم میدیم اولین دغدغه مون ناراحتی طرف دیگه ست ! میدونی این چقدر با ارزشه ؟


این یعنی خوده ((از خود گذشتن)) ! یعنی تو ، نه من ... این یعنی حس کردن مسئولیت آروم نگهداشتن طرف مقابل ...

این یعنی خود (( عشق )) عشقی که نابه ... عشقی که توش من مهم نیستم ! طرفه دیگه مهمتره ... حتی اگه من ازش رنجیدم !  

این یعنی باوره اینکه ما باید بدونیم که شاید همو برنجونیم اما دلیل بر رنجش ما نیست این دلیل بر دوری ما نیست این دلیل بر هیچی نیست اینها رفتار های انسانهاست که در شرایط محیطی ، روحی ، روانی ایجاد میشه ... دقیقا اینجاست وظیفه طرف مقابل که چقدر هنرمند باشه و بدونه در اون شرایط وظیفش چیه .... آیا دامن زدن به رنجش ؟ آیا نادیده گرفتن ؟ آیا کش دادن ؟ آیا صبر ؟ ایا بررسی علت رفتار ؟ یا چه رفتار دیگه ؟ همه اینها شاید در زمان خودش مناسب باشه ولی هنرمند کسیه که بدونه در کدوم زمان کدومش لازمه ....


ماه من ! مهتابم امروز در جایی ایستادیم که شدیدترین احساس تعلق رو داریم ... احساسی که فقط من و تو و خودش میدونه چه ریاضتی براش کشیدیم ...


فقط اون میدونه که چقدر پاک موندیم فقط اون کمکمون کرده .... که به هر طرف میچرخم رد پای اونو میبینم .... اون بود که بی منت دست ما رو گرفت ! ما رو از تلاطم ها نجات داد ! حتی طوفانها رو نشونمون داد ولی دستمونو رها نکرد ! و این ارزشیه برای من که با هیچ چیز معامله نمیکنم ...
وحشتم از درمیون گذاشتن موضوع با پدرم یادت هست ؟ به خداوندی خدا این موضوع موضوعی نبود که بابا اینطور راحت و روون باهش برخورد کنه ! به خدا تو نمیدونی که این یک معجزه بود !

وقتی از ته دل صداش کردم اونشب در کنار اشکهای پاک تو فرداش دیدی چطور بهمون کمک کرد ؟

اینجا عمدا گفتم بهمون تا بدونی دیگه این موضوع ها موضوع شخصی من نیست و از این به بعد تو هم در این موضوع کاملا دخیلی .... دارایی معنوی من که مال تو هست به کنار ، از اینجا به بعد دارایی های تشکیل زندگیمون که مادی باشه هم تو توش شریکی ! این حرفم و بدون تعارف و دلخوشکنکی و از این حرف ها میزنم ! از اینجا به بعد مدیریت منابع به عهده تو هم هست ... کاملا جدی میگم ... درایت زنانه یک زن میتونه ما رو سر بلند و آبرومند از موانع بزرگ اقتصادی بیرون ببره !


یکی دو روزی هست که کمی تو خودتی ! میدونم و میدونی که میدونم ! با تمام وجود هر طوری که میدونی و میخوای بهت کمک میکنم ! بهت همینجا که خونمونه میگم مطمئن باش هر طور که تو ازم بخوای هستم و از بابت من خیالت کاملا راحت باشه ...


نکته مهمی که دو سه روزی هست میخوام بگم اینه که همه دغدغه های ذهنی تو رو میدونم حتی اگه به روم نمیارم دلیل بر متوجه نبودنم نیست !


ساکت هستم چون خیلی بزرگی و هیچ کلامی یارای بیان بزرگیت نیست !

میدونم که چه اعتمادی یه دختر باید به طرف مقابلش داشته باشه که همچین ریسک عظیمی بکنه و خودش و روح و روانش و از دیار آبا و اجدادیش بکنه و از پدر و مادر و تمام اعضای خانوادش که با جون و دل دوستش دارن جدا بشه و بیاد به دیار غربت ! از شهر مهر و وفا و یکرنگی دل بکنه و بیاد به شهر دغل و دود و دروغ ! چه اعتمادی باید به یک مرد کنه که تمام هستیش رو ببخشه به اون مرد ! و اون مرد چه مسئولیتی داره در قبالش .... مهتابم میدونم ... بدون که با پوست و گوشتم درک میکنم و حس میکنم مسئولیتم و .... تو همه اون کاری رو که باید ، کردی .... بقیش به عهده منه نازنینم ....... و من چقدر خوشبختم که تونستم اعتماد تو رو داشته باشم ، خدا کمک کنه که لایق این اعتماد تو باشم ...


برخلاف اون چیزی که اغلب مردم تصور میکنن من به این احساس تردید هات احترام میذارم ، به این دغدغه هات احترام میذارم و اینو نشانه کمال فکری و عقلی تو میدونم که اینطور موشکافی میکنی مسائل رو ! اینکه تو به همون اندازه که به خوشبختی خودت فکر میکنی خوشبخی من هم برات به همون اندازه مهمه ! ! چیزی که فکر نکنم کسی به فکرش هم خطور کنه ... و من چقدر خوشبختم که همچین کسی رو در کنارم دارم ...

این بلوغ توئه که حتی در اوج عشق و احساس ، منطق رو فراموش نمیکنی و باز هم موضوعات جدید رو مطرح میکنی حتی در ذهنت ... خوشحالم که بعد از این یک مشاور یک همدمی که صادقانه ترین و خالصانه ترین همفکری ها رو میتونه به من بده و بزرگترین پشتوانه من باشه در کنارمه ! بالاتر از این خوشبختی تو سراغ داری ؟؟؟


در انتها همینجا میگم جهت یادگاری که در آینده با خوندنش احساسم تازه بشه که واقعا احساس خوشبختی دارم و این جز از وجود تو نیست ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد