~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

کمی هم آموزنده (8)

10 باور غلط در روابط زناشویی!

اشتباه 1 : یک رابطه عالی نیازمند تفاهم فکری است
_ شما هیچ وقت نمی‌توانید به همه چیز از دید همسرتان نگاه کنید زیرا دو فرد کاملاً متفاوت هستید. شما از نظر ژنتیکی، فیزیولوژیکی، روانی و تاریخی متفاوت هستید.

_ شما نمی‌ توانید با شبیه شدن به طرز فکر همسرتان، مشکلات رابطه‌تان را حل کنید. زنان و مردان ذهن متفاوتی دارند.  سعی در تغییر طرز فکرتان کاری غیر طبیعی و حتی خطرناک است.

باید تشخیص دهید که یک رابطه وقتی با کسی باشید که زندگی‌تان را غنی‌تر کرده است، لذت‌ بخش‌تر خواهد بود. باید تفاوت‌هایتان را تحسین کنید.

اشتباه 2 : یک رابطه عالی نیازمند عشقی عالی است
بله، زندگی شما در کنار همسرتان باید توام با عشق باشد. اما خودتان را گول نزنید و انتظار یک عشق غیر واقعی هالیوودی را نداشته باشید. واقعیت این است که در دنیای واقعی، عاشق بودن به معنی افتادن در دام عشق نیست.

_  عاشق شدن تنها اولین قدم عشق است. ماندن در آن مرحله کار دشواری است. یک رابطه بالغ از شور و شوق اولیه عشق به عشقی ماندگارتر و عمیق‌تر تبدیل می‌شود.

_ این اشتباه متداول را مرتکب نشوید که فکر کنید وقتی آن شور اولیه فروکش می‌کند، دیگر عاشق نیستید. پاسخ این نیست که رابطه‌ای جدید را شروع کنید که بتوانید دوباره آن شور اولیه عشق را به دست آورید. پاسخ این است که یاد بگیرید چطور به مراحل بعدی عشق قدم بگذارید و تجربه‌ای عمیق‌تر داشته باشید.

اشتباه 3 : یک رابطه عالی نیازمند قدرت حل مشکل بالا است
در این دام نیفتید که باور کنید شما و همسرتان اگر نتوانید مشکلات و مشاجرات جدی‌تان را حل کنید، نمی‌توانید شاد و خوشبخت باشید. نود درصد از مشکلات رابطه قابل حل نیستند.

_  مسائلی وجود دارد که شما و همسرتان سر آن تفاهم ندارید و هیچوقت هم تفاهم پیدا نخواهید کرد. چرا نمی‌توانید یکبار برای همیشه این مسائل و مشکلات را حل کنید؟ دلیلش این است که برای این منظور باید یکی از شما ارزش‌ها و اعتقادات خود را قربانی کند.

_  می‌توانید خیلی ساده تصمیم بگیرید که در آن موارد اختلاف داشته باشید و با اینکه در مورد آن موضوع به نزدیکی احساسی نرسیده‌اید اما از نظر احساسی به هم نزدیک باشید.

اشتباه 4 : یک رابطه عالی نیازمند داشتن علایق مشترک است که شما را برای همیشه به هم وصل کند
اگر علایق و فعالیت‌های مشترک نداشته باشید، رابطه‌تان هیچ اشکالی ندارد.

اگر شما و همسرتان خودتان را مجبور می‌کنید که در فعالیت‌هایی مشترک شرکت کنید اما نتیجه آن چیزی جز استرس، فشار و مشاجره نخواهد بود، بههیچ‌وجه این کار را نکنید.

اشتباه 5 : یک رابطه عالی، یک رابطه مسالمت‌آمیز و آرام است
_ از مشاجره کردن به این دلیل که فکر می‌کنید نشانه ضعف یا شکست رابطه است، نترسید. حتی سالم‌ترین زوج‌ها هم گاهی دعوا می‌کنند.

_ به دعوا و مشاجره اگر به طور درستی نگاه شود، می‌تواند با الف) خالی کردن فشار و ب) ایجاد تدریجی حس آرامش و اعتماد که دانستن اینکه می‌توانید احساساتتان را بدون تحقیر شدن یا نادیده گرفته شدن، ابراز کنید، به رابطه کمک کند.

_ به جای اینکه نگران تعداد دفعات مشاجراتتان باشید، باید نگران نحوه مشاجراتتان باشید. در زیر چند راهنمایی برایتان آورده‌ایم:
به هیچ وجه از موضوع نگذرید یا طی مشاجره ارزش همسرتان را پایین نیاورید.فقط به این دلیل که مشاجره تحریک‌آمیز است، به دنبال آن نباشید.
از به دست آوردن نزدیکی احساسی در انتهای مشاجره خودداری نکنید.

اشتباه 6 : یک رابطه عالی امکان بیرون ریختن احساساتتان را برایتان فراهم می‌کند
_ بیرون ریختن حرف‌های دلتان شادی احساسی خوب به شما بدهد اما وقتی در زمانی نامناسب، حرفی نامناسب از دهانتان بیرون بیاید، احتمال خراب کردن همیشگی رابطه‌تان وجود دارد. وقتی یک طرف نتواند طرف مقابل خود را بخاطر حرفی که طی یکی از همین زمان‌های درد و دل بدون سانسور زده شده، ببخشد، روابط بسیاری برای همیشه خراب خواهد شد.

قبل از اینکه حرفی به زبان بیاورید که پشیمان شوید، زبانتان را گاز بگیرید و لحظه‌ای به حرفی که می‌خواهید بزنید فکر کنید. حرف‌هایی که در چنین مواقعی زده می‌شود خیلی وقت‌ها احساس واقعی ما نیستند و نباید مطرح شوند—مخصوصاً اگر مخرب باشند.

اشتباه 7 : یک رابطه عالی ارتباطی به رابطه‌جنسی ندارد
_ این باور که رابطه‌ جنسی مهم نیست تصوری خطرناک و مخرب است. رابطه‌ جنسی وقفه‌ای عالی از فشارهای زندگی روزانه برای دو طرف فراهم می‌کند و باعث می‌شود دو طرف بتوانند سطح بالایی از صمیمیت و نزدیکی را تجربه کنند.

شاید رابطه‌ جنسی همه چیز نباشد اما اگر منبع خستگی و یکنواختی رابطه‌تان همین باشد، 90 درصد مقیاس اهمیت را از آن خود می‌کند. اگر زندگی جنسی شما راضی‌ کننده نباشد، به مسئله‌ای بسیار بزرگ تبدیل خواهد شد. از طرف دیگر، زوج‌هایی که زندگی‌جنسی راضی‌کننده دارند، در مقیاس اهمیت، فقط 10 درصد را به رابطه جنسی اختصاص می‌دهند.

نباید فکرتان را محدود کنید که رابطه‌ جنسی فقط منحصر به رابطه فیزیکی است. نوازش کردن، در آغوش گرفتن، گرفتن دست‌ها و هر طریق دیگری که بتواند آرامش فیزیکی به شما و همسرتان بدهد می‌تواند یک زندگی جنسی راضی‌کننده به شمار رود.

اشتباه 8 : یک رابطه عالی بعد از اشتباه یکی از طرفین، باقی نخواهد ماند
_ هیچکس کامل نیست. تا زمانی که اشتباهات همسرتان همراه با سوء استفاده از شما نبوده و مخرب نباشد، می‌توانید یاد بگیرید با آنها زندگی کنید.

 به جای متمرکز شدن بر کمبودهای همسرتان، خصوصیاتی از او که اوایل برایتان جذاب بود را به یاد آورید. شاید بعضی از این خصیصه‌های ذاتی بخشی از آن جذابیت اولیه بوده‌اند؟ فقط به این دلیل که رفتاری عمومی نیست به این معنی نیست که برای رابطه مسموم و خطرناک است.

_ مراقب باشید که تفاوت بین یک تغییر رفتار همسرتان و یک مشکل جدی را درست تشخیص دهید. مشکلات جدی که مخرب و آزار دهنده هستند، اعتیاد و سوءاستفاده‌ها و آزارهای جسمی / روحی است. برخلاف خصیصه‌های ذاتی، اینها رفتارهایی هستند که باید یاد بگیرید با آنها زندگی کنید.

اشتباه 9 : برای عالی نگه داشتن رابطه، فقط یک راه درست وجود دارد
هیچ راه درست مشخصی برای یک همسر خوب بودن، پدر یا مادر خوب بودن یا کنار آمدن با مشکلات رابطه وجود ندارد.

به جای اینکه از استانداردهایی که در کتاب‌ها خوانده‌اید یا از دوستان شنیده‌اید، تبعیت کنید، بهتر است راهی را انتخاب کنید که به دردتان می‌خورد. اگر روشی که شما و همسرتان پیش گرفته‌اید، نتیجه‌ دلخواهتان را ایجاد می‌کند، همان را پیش بگیرید. اگر هر دو شما با اصول و قواعد مخصوص خودتان راحت هستید، می‌توانید قوانین خودتان را داشته باشید.

_ یادتان باشد، درمورد طریقه ابراز احساس همسرتان سخت‌گیر و خشک نباشید.هیچ راه خاصی برای ابراز عشق و علاقه وجود ندارد. این واقعیت که همسرتان به طریقی متفاوت احساسات خود را ابراز می‌کند، باعث نمی‌شود که این احساسات اصالت و ارزش کمتری داشته باشد.

اشتباه 10 : رابطه‌تان زمانی می‌تواند عالی باشد که همسرتان را آنطور که دوست دارید تغییر دهید
_ در این دام این باور نیفتید که اگر بتوانید همسرتان را تغییر دهید، رابطه‌تان بهتر خواهد شد. 

_ این تصور بچگانه که عاشق شدن به این معنی است که کسی را پیدا کنید که مسئول خوشبختی شما باشد. شما باید مسئولیت خوشبختی خودتان را قبول کنید.

_ اگر رابطه‌تان توام با فشار است، مهمترین فردی که باید تغییر کند، خودتان هستید. وقتی نقص‌ها و ایرادات خود که موجب تخریب رابطه شده را پیدا کنید، می‌توانید تصمیم بگیرید که آنها را از زندگی خود بیرون کنید.

و عشق صدای فاصله هاست ...

امیرم ...

ماهگردها دارن به سالگرد نزدیک میشن و ما ... با اینکه ما شدیم اما هنوزم از هم دوریم ...

دیشب ماهگرد عشقمون یادت بود ... تبریک گفتی و من فقط سکوت کردم ...

امیر ... دلایی که با هم عوض کردیم هردوشون از یه جنسن میدونم ...

 هر دوشون تنگ شدن میدونم ...

 هردوشون دارن دیگه بی طاقت میشن ... میدونم ...

دلم به این خوشه شب بخوابم و خوابت و ببینم ، شاید حس دوباره بودن کنارهم برام تازه بشه ...

شبایی که تا سحر بدون لمس زمان ، حس مکان فقط من بودم و تو  ... و ما شدنی بی پایان ...

دلت اون شبا رو میخواد ... دلم اون لحظه ها رو میخواد ... دلم میخواد باشی و فقط نگات کنم ...

دلم از غصه دوریمون پره امیرم اما شعله شعله های عشقم نه کم سو شده نه خاموش که فقط بی قراره بی قرار ...

عشقمون پا تو ده ماهگی گذاشت و ما حالا دیگه پدر و مادر پرمسؤولیتی هستیم که دست مهربون روزگار با ما یار بود و الان اول یه راه پر فراز و نشیب زندگی وایسادیم ...

دستامون از هم دوره اما امیدمون به نزدیک شدن و گره خوردن دستاییه که جز عشق برا هم چیزی طلب نمیکنه ...

مهربونم ...

"ماهگرد عشقمون مبارک" ...

"دوست دارم"  و به داشتنت می بالم ...

 آرزومه ذره ذره ی خوبیهاتو قدر بدونم ...

میدونم تمام تلاشت و میکنی تا زودتر کنار هم باشیم ... 

بیا فراموش نکنیم هرچقد عاشقیم باز خامیم ...

هرچقدر پر از تئوریهای ناب بهتر زندگی کردن هستیم باز عملمون و سرکلاس درس تجربه زندگی امتحان نکردیم ... 

فرصت اشتباه کردن برای یه بار وجود داره مهم رفتار بعد از ارتکاب این خطاهاست ... که هیچ یافته هایی باارزش تر از یافته های تجربه های زندگی نیست ...

راست گفتی ، باید فرصت دلخور شدن از هم و به هم بدیم ...

باید فرصت بخشش خواستن از خطا رو بهم بدیم ...

باید بستر جبران کردن اشتباهاتمون و با هم فراهم کنیم ...

باید مدام به هم گوشزد کنیم که ما چقدر برای داشتن هم "صبر" کردیم ...

برای داشتن هم رنج دوری و دلتنگی و تحمل کردیم و آشیانه ای رو ساختیم که کمتر دو دلداده ای می تونن از راه دور اینطور ماهرانه بناش کنند ...

امیرم ...

بدون تو تنگنا ترین لحظه های دور شدنمون از هم ، باز هم دوست دارم ... فقط غبار ناراحتیها روی دلم میشینه و اگه لحن صدام و بی عاطفه میشنوی بدون قلبم هنوز فقط با یک صدا و یک عشق می تپه ... اونم برای تویی که از پس تمام ناملایمات و بی صداقتیهای دنیا سهم صبرها و خودحفظ کردنهام شدی ...

تویی که برای داشنت انگار باید تموم اون راه سخت و میومدم تا آماده بشم و تویی که باید تموم اون راه و میومدی تا به من برسی ... 

حالا که روزگار ثابت کرد ما سهم هم بودیم و از اول ، این راه مشخص شده بود ، باید بهش ثابت کنیم تو انتخاب ما برای هم ، برای نیمه هم شدن که دست روزگار ما رو از گمگشتگی نجات داد واقعا لایق بودیم ...

بدون ما رنج بهم رسیدن و پشت سر گذاشتیم پس رنج تطبیق پیدا کردن با خلق و خوی هم و هم باید با شکیبایی به جون بخریم تا این راه و به بهترین شکل ادامه بدیم ...

دستم و بگیر امیرم ... دستام فقط برای توه ...

دوست دارم عشق من ...

دوست دارم امیرم ...

 

آغاز راه ... 2

شب ، شب غریبی بود

ماهم غریب بودیم ... انگار توی زمان و مکان غرق شده بودیم ... نمیدونم خستگی و کم خوابی اون چند روز باعثش بود یا همه مثه اون شب اونطور میشن ...


هنوز گیج بودم هنوز باورم نمیشد هنوز درک نمیکردم چه اتفاقی افتاده هنوز برام خیال بود حتی زمانی که تو توی ماشین ما بودی و رفتیم رستوران برای شام !

کنار هم نشسته بودیم ... چقد دلم میخواست دستم و بگیری اما هنوز شرم تو جمع بودن داشتیم و حتی از نگاه کردن به همدیگه هم خجالت میکشیدیم ...

لحظه های شام شاید کمی من به خودم اومدم ! تا حدی باورم شد ! تا حدی شرایط رو درک کردم ! وقتی برای اولین بار با تو شام میخوردم و باور میکردم که تو هستی ! تو به صورت واقعی هستی ...

روبروی هم ... هم غذا با هم ... چقد بچه ها میز کناری اذیتمون کرده بودن و خندیده بودن ، اما من و تو انگار هنوزم در لحظه حال زندگی نمیکردیم ... همه بهمون تبریک میگفتن غافل از اینکه ما فقط بعد اون اتفاق احتیاج به یه خلوت و سکوت داشتیم تا باور کنیم چی بهمون گذشته ...


علی رغم اینکه میل به شام خوردن نداشتم ولی نیرویی عجیب ترغیب میکرد که باید بخوری و البته خود تو هم مهتابم بی تاثیر نبودی !

از شامی که اون شب خوردیم چیزی یادم نیس ... از هرکدوم به اندازه یه قاشق ... تازه اون یه قاشق رو هم وادارت میکردم بخوری ... یعنی داشتن من اینطور بی اشتهات کرده بود ؟!!!


خلاصه اون لحظه های ناب هم تموم شد و برگشتیم خونه ....

تو راه برگشت شیطنت شیرین بابا برای خارج شدن از شرایطی که تو تصور من بود جالب بود ... شرایطی که با تصورش خیلی بهم سخت گذشته بود و با اینهمه به خاطر داشتنت تحمل کرده بودم ... شاید فکر کنی بزرگنماییه اینطور گفتنم ، اما واقعا درونم تحلیل این شرایط و رسیدن به یه ثبات رفتاری سخت بود که خداروشکر بابا با پیش قدم شدن کمک بزرگی بهم کردن ... 


من بودم و مصطفی و بابا و گهگاهی مجید که میومد و میرفت و چند تا خاطره و کل کلی که بابا با مصطفی داشتن برای دوغ خوردن .... !


تو اومدی و من و کشوندی توی اطاق خودت ...

در واقع گرفتن فلشی که آهنگای شاد داشت من و کشوند سراغت و بعد اومدی تو اتاقم تا چیتا رو ببینی و بعد ......... باز هم ناباورانه بودند همه ی اتفاقات ... باز هم غریب بودیم ما .........


چه لحظه های شیرینی بود لحظاتی که ناباورانه لب بر لبت گذاشتم ....

اولین بار قبل اومدن به اتاقم توی راه پله با اوج تمنامون این اتفاق افتاد وقتی از رستوران برگشتیم ........ آه ...! راه پله ای که تو کمترین لحظات ارزشمندترین خاطرات و برامون ساخته ...

لحظه هایی که سالها منتظرش بودم ... لحظه هایی که همه دلمشغولی ها رو به باد سپردم و غرق عطر تنت بودم ....

لحظه هایی که چقد انتظارش و کشیده بودیم و رویاهاشو دیده بودیم ...


لحظه هایی که بچه ها هی میومدن و میرفتن و مزاحم در هم تنیدن عطر ما میشدن ...


لحظه های نابی که هر انسانی فقط یکبار تجربه میکنه و ما شیرین ترینشونو تجربه کردیم ...

به واقع شیرین ترینش و تجربه کردیم ... وقتی اونقدر صبر کردیم تا زمین و زمان ما رو مال هم کنن و بعد کام بگیریم ... تا شیرین ترین کام و بگیریم .........

آره مهتابم ! من غرق تو بودم و تو غرق من


تا اینکه اومدن دنبالمون که پایین منتظرن که ما بریم برای ادامه جشن


شب تموم شد و ما برگشتیم خونه مامان بزرگ مهربون و دوست داشتنی


هیچی از اون لحظه ها یادم نیست فقط یادمه من از شدت خستگی چیزی شبیه به بی هوشی رو تجربه کردم و صبح وقتی از خواب بیدار شدم هیچ چیز از دیشب رو باور نداشتم ....

تا 4صبح در اوج خستگی بیدار بودم ... همه داشتن یه کاری میکردن تا خونه دوباره مرتب شه و من نه تمرکز کمک کردن به بقیه رو داشتم نه آروم و قرار خوابیدن و ! ... اون شب بهم شب بخیر نگفته خوابیدی و انگار در کنار ناباوریهام گمکرده ای هم داشتم ... تا بالاخره خوابم برد ...

مامان عزیز همه چیز برای صبحانه رو آماده در یخچال گذاشته بود ...


خلاصه آماده شدیم و اومدیم خونه شما برای رفتن به محضر برای تکمیل و امضای اسناد


توی محضر کمی تنش مختصر به وجود اومد ولی به لطف خدا همه چیز باز هم به خوبی و خوشی تموم شد ....


خلاصه تا عصر باز هم مهمون شما بودیم و ناهار در منزل شما مهمون و باز هم نهایت شرمندگی و نهایت مهمون نوازی و نهایت سلیقه از مامان و دخترا و عروس مهربون شون ....


و آخرین شرمندگی رو داداش مجید عزیز مهر پایان زد و ماشین و بردیم و درست کردیم و متاسفانه حساب کرد و برگشتیم و آماده رفتن به مشهد شدیم ....


لحظاتی که از من اصرار بود که بیایی و تو ناز میکردی که کار دارم ! من نمیدونم چه کاری بالاتر از وصال ما بدون دغدغه داشتی که اینقدر ناز میکردی و آخر سر هم با این حرف من که دوست داشتم خوابی که ماه ها قبل و حتی قبل از شروع من و تو دیده بودم تعبیر بشه اومدی ....

درک شرایط روحیم تو اون اوضاع و احوال از تو که همه فکرت بودن کنار هم بود شاید توقع زیادی باشه ... تصمیم من به اومدنم به تنهایی باشمااونم درست یه روز بعد از عقد کاری بود که تصورش رو هم نمیکردم !!! شناخت این توانایی که بعد از اومدنم در خودم دیدم هم خودم و هم تورو متعجب کرده بود ! واین قدرت عشقه امیرم که اینطور راههای ناهموار و برامون هموار میکنه ... هیچ حرفی نمیتونست من و اونطور بی سلاح کنه که من و یاد خوابی انداختی که شاید 10 ماه قبل از این ماجرا و زمانی که هیچ کدوم باور این قضیه رو نداشتیم دیده بودی ... و چه زیبا تعبیر شد خواب تو ... ... ... !


چقدر هم معطل کردی و چقدر همه منتظر موندن ... ! ولی عروس خانم هستین دیگه ! بایدم ناز کنین و ناز بخریم ...

قربونت برم نه ناز بود نه معطلی ... تو تمام عمرم سریع ترین زمانی بود که برای یه مسافرت آماده شدم ...!


خلاصه دو تا ماشین شدیم و اومدیم ساعت حدود 12 یا بیشتر بود که رسیدیم زائر سرا .... 

تو مسیر با آهنگهای داریوشت تمام صورتمو بارها بارونی کردی ...


اطاقی که به ما دادن در واقع بهترین اطاق بود چون کولر گازیش خوب کار میکرد .....


همه خوابیدن و من تو تا خود سحر عاشقی کردیم و عشق نثار کردیم ....

تا خود سحر وقتی که پرنده های صبح میخوندن هم و آغوش کشیدیم و باور نکردیم ... لمس کردیم و خواب تصور کردیم ... بوسیدیم و شک کردیم که واقعا این همونیه که اینهمه مدت حسرت بوسیدن و بوییدنش رو کشیدیم ............ آه خدای من چه شبی بود .......... آن شب و شبهای دگر هم ... 


شبی که همه مردم دنیا فراموشش نمیکنن و ما هم فراموش نمیکنیم


شبی که تمام شدیم و آغاز شدیم شبی که مهر بود و ماه ! عشق بود و عشق، نفس بود و بوسه


شبی که قلم کشید به تمام ناباوری ها و انتظار های یک عمر آه و حسرت ...


شبی که با همه وجودم تمام تشنگی هامو سیراب کردم هرچند این عطش به این سادگیها سیراب نخواهد شد ....

عطشی که بعد از تجربه با هم بودنمون حالا که باز از هم دورشدیم پرشور تر از قبل داره شعله میکشه و طاقتی که اینبار دیگه با امیدی پر نفس داره میدون داری میکنه  ...


شبی که فهمیدم داشتن کسی که با تمام وجود تورو دوست داره از بالاترین لذتهای دنیا بالاتره ...


شبی که من مردی رو با پوست و گوشتم لمس کردم ...

و زن بودن و اینبار با افتخار پذیرفتم و با تمام وجود قبول کردم ...


شبی که مهر سر به مهتاب سایید ...

ماه به اوج مهر رسید ...

آغاز راه ...

پر نورترین مهتاب

بی همتا ترین مهر


همیشه پایان مصادف است با آغاز و ما به پایان رسیدیم تا آغاز کنیم مسیر رو ...

تموم شدن شبهای انتظار برای محقق شدن آرزویی که سینه ی هردومون رو انباشته بود... شروع شدن روزهایی که لحظه لحظه هاش شور ه چطور دیدن دوباره ی هم و زودتر رسیدنمون به لحظه ی زوال فاصله ها ... 


14 تیر ماه ساعت 20.30 دقیقه بعد از غروب آفتاب داغ مشرق منزل شما ! ما و شما ....


از کجای سفر شروع کنم !

از انتظار پر تپش قلبمون ...


از امتحانی که فقط براش نیم ساعت تونستم بخونم بگم ؟ از ماشینم که همون روز توی تعمیرگاه بود و من بینهایت استرس درست شدنش رو داشتم بگم ؟ از هماهنگ کردن دایی و پیمان بگم ؟ از کجا شروع کنم ؟

از جنب و جوش همه نزدیکان و دوستان برای فراهم آوردن شبی که در اون دو قلب قرار بود یکی بشن ... قلبایی که شاید هیچکس نفهمه چه بی قراریها و اذیتهایی شده بودن تا به این شب برسن ...


ولی قدرت عشق به همه این دلنگرانیها پایان داد ! ماشین تا حدودی آماده شد لااقل برای سفر !

یا به اندازه یک مسیر از سفر ... امتحان رو با هر بدبختی که بود تا حدی برگه رو پر کردم ! خدا خواست و در انتهای امتحان استاد عزیز آقای جعفری تشریف آورد و فرصتی شد تا من به اطلاع شون برسونم که فردا روز سرنوشت منه و من حتی فرصت یکبار کامل خوندن و نداشتم و ایشون با روی گشاده تبریک گفتن و قول دادن که مساعدت خواهند کرد .... وخدارو شکر که امتحانات و به خوبی پشت سر گذاشتی و چه با ارزش بود این تلاشت امیرم ...


با عجله اومدم اداره ! پیمان تماس گرفت که مسیر رو اشتباه کردن ! ! !


مسیر تقریبی برای بازگشت به مسیر اصلی رو اعلام کردم و گفتم آروم برید تا من با موتور بیام دنبالتون ! توی اون گرمای طاقت فرسا با تمام سرعتی که میشد از لابه لای ماشینها تو آخرین لحظه خودم و رسوندم به پیمان و محمد ! (امیرم خدا به خیر گذروند اما خودت که میدونی چقدر این کار نگرانم میکنه و هرگز راضی به این کارت نیستم به خصوص اگر برای من این کارو کرده باشی !)رفتیم اداره ! کارها رو انجام دادیم و دوتا ماشین حرکت کردیم به سمت سرنوشت ....


مقصد : ا.س هدف : وصال با کسی که 6 سال آشنا بودم و 8 ماه در عطش اون ...

8ماه در حسرت هم ... پر از بیم و امید ... پر از انتظار و تمنا ...


چه روزها و شبهایی رو با عشق با دلخوری با شوخی با خنده به جدیت و.... باهاش زندگی کردم


مهتابم چند روزی توی پیله خودش بود ! ! !

ولی قول پروانه شدن داده بود !

چه پیله ی پر دردی بود ... چه روزهای سختی ... چه لحظه های ویرون کننده ای ... بارها مردم و دوباره به زندگی برگشتم ... تا وقتی که دلم و برات باز کردم و با تمام وجود درک کردم که توو سختیها تنها نیستم ... و بعد به قولم عمل کردم ... برات پروانه شدم ... پروانه ای که خودم هم با تو شگفت زده از تواناییهاش شدم ... پروانه ای که بال پروازش و از تو گرفت و فقط برای تو پرید ... بی پروا و عاشق ...

مسیر طولانی بود و من سرشار از عشق ! تا میامی یکسره اومدیم ! اونجا کمی استراحت کردیم و صبح دوباره راه افتادیم ....

ساعت حدود 8.30 الی 9 بود که رسیدیم ! مثل سری پیش با استقبال گرم خانواده محترم روبرو شدیم و پذیرایی مفصل که البته من اشتهام کور شده بود ! آماده شدیم که بریم آزمایشگاه ! پایین دم در دیدمت ! ........... !

آه چه حالی بودم امیر ... بی نهایت مضطرب ... وحشت زده از رویارویی با مسائل زیادی که حتی برنامه ریزی ذهنی هم براش نداشتم ... چقدر نگاهت توان بخش بود ... چقد حضورت انرژی بخشم بود ...

استرس و دلنگرانیها رو توی چشمان معصومت دیدم !


خاله مریم اومدن و مادر من ! رفتیم برای آزمایشات و انجام مقدمات کار ...

چه لحظه هایی بود ... با همه ی سختیش نمی تونم نگم یادش بخیر ...


ترس از آمپول تو ! دلشوره مسخره من !!!!! خودم تو دلم خندم گرفته بود برای نتیجه آزمایش !!!!! با خودم میگفتم نکنه اشتباه بشه با کس دیگه آبرو و حیای من بره ! با پیمان صحبت میکردم گفت تقریبا همه همینطور نگرانی پیدا میکنن و طبیعیه ! همه میگن نکنه ......

نکنه به هم دیگه نخوریم !!! وای بعدش چه کار باید کنیم ؟! من با خاله زهرا رفتم برای جواب آزمایش ... بخاطر خستگی راه دلم نیومد تو بری جواب و بگیری و می خواستم بخوابی ، تو ام که از استرس نخوابیده بودی ... وقتی جواب و گرفتم آروم شدم ! با اینکه می دونستم استعدادی توی دروغ و اذیت کردنت ندارم با اس ام اس بهت گفتم آزمایشمون مشکل دار شده ... و تو چه هوشمندانه فهمیدی دارم اذیتت می کنم ...


خلاصه جواب آزمایش و دادی ! ! !همه چی خوب بود ! و مقدمه شروع ! یکم استراحت کردیم تا شما نهار مفصل و بسیار بسیار بسیار خوشمزه رو آوردید ! به قدری خوشمزه بود که من به شخصه با اینکه دوبار حسابی کشیدم ولی سیر نشدم ....! ! ! !


خلاصه بعد از نهار با راهنمایی های تو و مجید عزیز رفتیم دنبال دسته گل و شیرینی ...


که خدارو شکر هر دوشون و تونستیم بگیریم و مشکل خاصی پیش نیومد .


من و پیمان رفتیم دنبال کارواش و سلمانی که چقدر شهر رو دور زدیم تا تونستیم پیدا کنیم !

چه لحظه هایی بود تا شما رسیدین ... دلشوره ... انتظار ... فقط دلم میخواست همه چیز زودتر تموم بشه و ما به لحظه یکی شدن برسیم ... لحظه ی پایان تمام التهابهامون ...

خیلی دیر شده بود و من کاملا نگران !


اومدیم لباسهامو پوشیدم یکم وقت اضافه آوردیم و من و پیمان توی این فاصله کمی عکس گرفتیم !

تمام حواشی تموم شد ....


ساعت حدود 20.00 بود که زنگ خونتون و زدیم ! آفتاب تو آسمون نبود ولی آسمون هنوز کاملا روشن بود ! همه جا شیرینی و شکلات و شربت پخش میکردن آخه تولد آقا بود ...


قبل از اومدن مهمونا یکسری حرفها زده شد و همه چی به خیر و خوشی تموم شد یا به نوعی شروع شد ! مهمونا یکی یکی اومدن ! یکهو میز و مراسم عقد و من و تک و تنها نشوندن مقابلش .... !

اینکه هیچکس در عمل به فکر من و تو نبود خیلی آزاردهنده بود ... بزرگترا فقط به فکر به توافق رسیدنهای کتبی و طرف ما که میزبان بودن فکر تعارفات و پذیراییهاااااااا و من تنها و بی رمق شده از انتظار بالا منتظر لحظه ای بودم که با حضورم به تو برسم ... و چه سخت و دیر گذشتن اون لحظه ها ... چه سخت بود لحظه ی وارد شدنم به جمع و چقدر مردم تا اومد موقع نشستنمون کنار هم ...

 استرس و دلهره و دلنگرانیها و دغدغه ها و تمام زندگی از دوران کودکی تا اون لحظه و پدر و مادر و همه تنهایی ها و همه تلاشها و همه و همه مثل یک فیلم آپارات از جلوی چشمام رد میشدن ! 

لحظه ی خوندن خطبه و گرفتن جواب وای که چه حالی داشتم .......... دقیقا فیلم زندگیم برام با دور تند پخش شد ... تنها اون زجرها و انتظار های 8 ماه عاشقیمون من و اون لحظه تسلیم سرنوشت کرده بود ... و بله ای که هر دو به سرنوشت در ازای یک عمر عاشقانه زیستن دادیم ... 

زیر تیغ نگاه ها در حال له شدن بودم ! همه اینها رو به خستگی راه و مسیر و فرصت نکردن برای استراحت و هم اضافه کن تا ببینی چه حالی بودم .... ! ولی عاشق ! ولی عشق بود که از هر کمکی کمک تر بود برام ...

شب وصال باشام من و تو تموم شد ....

شبی که اوج خستگی من و تو مارو از هم نگرفت که تو قلب هم باقدرت و اعتماد شکفتیم و اون شب جدا از هم اما برای هم خوابیدیم ...  


شبی که اولین بوسه رو توی راه پله ها ......................................................


شبی که فقط من بودم یک دنیا عشق من بودم یک دنیا تو من بودم و یک عالم رهایی


من بودم و همه آفرینش که جلوی پام زانو زده بودن ...

ما بودیم و امید و لحظه ی پیوستن ... 

شروع روزهایی که دیگه بدون دغدغه برای با هم بودن نقشه میکشیم و دستاهامون و بی هراس از هر نگاهی تو دست هم میذاریم ... 

الان که از هم دوریم شیرینی لحظه های ناب به هم پیوستنمون عمیقتر درک میشه ... 

امیرم ... با هم قدم تو راه دشوار اما زیبایی گذاشتیم ... این راه جز با همکاری هم آغاز نشد و جز با همدلی هم ادامه پیدا نمیکنه ... 

امیرم ... حتی لحظه ای بی نیاز از هدایت مهربانانت برای بهتر زیستن نیستم پس من و از گوشزدکردنهای تمامی حرفهای زیبای دوران انتظارمون دور نکن ... همونطور که برای من تمامی حرفهات تو گوش و قلبم نواخته میشه و هرموقع فراموشی از این جهت ازت دیدم برات خواهم گفت ... 

امیرم ... بیشتر از هر وقت دیگه ای و کمتر از هر وقتی که بگذره "دوست دارم" ... 

تو مرد من ... خدای روی زمین من ... عشق من ... و تمام آرزو و امید من شدی ...

برای داشتنت ... برای اینطور سربلند و زیبا داشتنت خدا رو شکر میکنم عزیزترینـــــــــــــــــــــم ... امیرم ... همسرم .




تنها یک هفته تا ...

مهتابم ...


عزیز تر از هر عزیزی ، عزیز تر از جانم ، بهترین بهانه برای دلواپسی برای عشق برای بغض برای گریه...


مهتابم نازنین ترین گل و لطیفترین گلبرگ !


ساقه بارون زده من ... تنها یک هفته تا ما شدن فاصله داریم بلکه کمتر ...


واقعا باورت میشه ؟ من و تو این راه پر از گردنه رو با هم اومدیم و امروز وقتی به گذشته نگاه میکنیم تنمون خیس عرق و ساق پامون مملو از خستگی ولی دلمون پر از شور و شوق ...


یادت هست 13 ساعت عاشقی ؟ یادت هست تردید نیومدن من ؟ یادت هست وقتی همو دیدیم جلوی سینما ؟ یادت هست لحظه ای که دست روی دستت گذاشتم ؟ یادت هست تا بینهایت عاشقی ؟ یادت هست شبهای دوری ؟ یادت هست با هر بهانه و هر نسیمی قلبمون از هم جدا میشد ؟

مهتابم شاید نصف راهمون طی شد ! راهی که نفست رو گرفته میدونم

راهی که خسته ت کرده ، میدونم ! راهی که هنوز دچار تردید هستی و میدونم !

مهتابم شوقی وصف ناشدنی و تمام نشدنی تمام وجودم و گرفته ! شوقی که از همه سطوح خانواده اینجا داره موج میزنه ...


یادته تنها داراییمون همین خونه تنگ و تاریک بود ؟


مهتاب چقدر تو رو داشتم و تنها بودم ! چقدر کنارم بودی و من نمیدیدم ! چقدر تو قلبم بودی و من حواسم بهت نبود !

ولی امروز دارمت ! با تمام وجودم دارمت ... با همه قلبم دارمت ...


مهتاب برای داشتنت به اندازه تمام دنیا افتخار میکنم ... برای تمام داشته هات برای همه خوبیهات برای همه پاکیت ....

برای همه صبوریهات برای همه مبارزه با خوره هایی که شاید هر کس دیگه ای دچارش میشد همون روزهای اول از پا می افتاد ولی تو موندی و مبارزه کردی تا با من باشی تا من و داشته باشی .....


مهتاب ....


چیزی نمونده به سحر ....


به ساعت تازه شدن ....

راند آخر

مهتابم


          سلام 


چند روزی تلاطم های عجیب و غریبی این کشتی بی پناه رو بد جور به تخته سنگها کوبید ! چند روز مداوم و با بهانه های واهی که پشت سر هم جور میکرد نوسانات زیادی به همراه داشت که اگر هرکدوم در روزهای آغازین این بلا رو سرمون می آوردن بی گمان ما الان اینجایی که هستیم نبودیم ! بدون تردید بدون اغراق بدون تعصب ما پیشرفت کردیم ! با سیاستی که هر دومون پیش گرفتیم و اون درس و تجزیه تحلیل هر رفتار بعد از اتمامش بود امروز به حدی رسیدیم که میدونیم صبر و بردباری کلید این موفقیته !

خوشحالم ، خوشحالم که هر جایی که هر دو مون هم اگر کم میاریم دستی از غیب همراهمون میکنه مثل اون مثال زیبایی که زدی که گفتی پیغامی بعد از یکسال از کسی اومد که حتی در ذهن تو هم نبوده ....


آره مهتابم ...


دستی که ما رو کنار هم قرار داد ! دستی که دوستمون داره و من دوست داشتنش ایمان دارم و ایمانی که هر روز و هر مرحله نقشش رو پر رنگتر میبینم ...

دستی که از دیدن خاب من قبل از همه این رویا ها آغاز شد ... خابی که من و تو حتی تصور هم نمیکردیم که واقعیت داشته باشه یا بخواد تعبیر بشه ولی داره میشه ...


داره میشه و ای کاش جزئیات خوابم رو خودت با چشمات میدی که چطور عینی و زنده بود و دقیقا همونطور هم داره میشه ....


مهتاب جان ! نازنین من ...


شک نکن حتی در مخیله ات هم راه نده که تمام روح و روان من حتی ذره ای مال تو نباشه و اصلا بتونه که نباشه !

همونطور که قبلا گفته بودم اینبار هم میگم بهت که زندگی و تمام خواسته های من یک چهار چوب مشخص و تعریف شده داره !

من تمام خواسته های خودم رو میشناسم و تا مادامی که این خواسته های روحی و روانی من تامین بشه مطمئن باش که خلیلی در روند دوست داشتن من وارد نخواهد شد ! و البته این به این معنی نیست که اگر خدایی ناکرده من هر کدوم از این خواسته هام تامین نشه من به تو کمترین بی توجهی خواهم کرد ! منظور اینه که تمام خواستنها مشخصه و من نابترین و زیباترین و پاکترینش رو از جانب تو دارم .... پس من و نیازی به هیچ موضوع دیگه ای نیست ...

من تویی رو دارم که سالها حسرت کسی مثل تورو داشتم ! وقتی روز به روز به حسرتت نزدیک میشی اصلا آیا توان نگاه کردن به پیرامون رو داری ؟

من و تو بهای سختی برای این عشق پاک داریم پرداخت میکنیم ! بهایی که من و تو میفهمیم چه گزاف و جانسوزه ...


آیا این بها به رایگان باید از دست بره ؟

مهتابم با کمال میل برای تمام نوسانات روحیت صبر کردم و مطمئن باش که همچنان هم صبر میکنم حتی پر انرژی تر از روزهای نخست و محکمتر از اولین اتفاقات ...

همونطور که نشونت دادم و ثابت کردم بهت ... مهتاب از عشق بیکران خودن محروم نکن این تنها خواسته من و تنها امید منو تنها توشه من و تنها چیزیه که من و مستحکم تر از همیشه میکنه !


لازم میدوم برای تمام افکار و نوسانات روحیت احترام بذارم و باز هم بگم که مهتابم باور کن درک میکنم و تحمل میکنم ! با افتخار هم تحمل میکنم تا یادت بیفته که یچ موضوعی توان تزلزل در افکار و احساس من نمیتونه به وجود بیاره و رخنه ای ایجاد نخواهد شد ...


لازم میدونم تشکر کنم از اینهمه صبری که خودت داشتی اینهمه تلاشی که کردی تا زودتر برگردی ! از اینهمه عذابی که کشیدی برای اینکه باز هم در کنارم محکمتر از قبل باشی

تشکر کنم از دل پاکت که اینهمه عاشقه ، خسته شده ولی ذره ای از عشقش کم نشده ...


این چند روزی که تا شروع فصل جدید زندگیمون مونده و عملا و رسما از دنیای تنهایی ها به دنیای با هم بودنها و سر سپردن ها و متعلق بودنها کوچ میکنیم رو امیدوارم که با انرژی مضاعف و با توان و شادی سپری کنیم ....

این راند آخر خیلی دوست دارم که با خوشی تموم بشه تا با یک روحیه بالا بتونیم مشترکات رو به اشتراک بگذاریم ....


همیشه عاشقت .... امیر = مهر

کمی هم آموزنده (۷)

چگونه از عشقمان حفاظت کنیم؟

وقتی بعضی از اعمالی را که در نهایت منجر به طلاق شده است بررسی می‌کنیم ، می‌بینیم که زوج ها چه کارهایی می‌توانند انجام دهند تا از عشق و عواطفی که هر کدام نسبت به دیگری دارند حفاظت کنند و خلاصه چه چیزهایی ازدواج را حفظ می‌کند ؟ مردها و زن ها عموما نیاز به میزان شدن های دقیق، احساسی متفاوت دارند . توصیه ای که برای اقایان وجود دارد این است که از اختلاف نظر و مناقشه کنار بکشند و با همسران خود قهر نکنندبلکه تشخیص دهند که وقتی همسرشان مسئله‌یا سوء تفاهمی را پیش می‌کشد ممکن است کارش از روی عشق باشد و می‌کوشد سلامت و روال درست رابطه خود را حفظ کند چون معمولا خانم ها سعی می‌کنند رابطه خانوادگی از بین نرود ‌یا گو اینکه ممکن است برای ابراز خصومت خانم انگیزه های دیگری هم وجود داشته باشد ، وقتی به آنها مجال داده شده و روی مسائل کار شود و درباره آنها صحبت شود از فشارشان کاسته می‌شود . اما شوهران بهتر است تشخیص دهندکه عصبانیت‌ یا عدم رضایت مترادف باحمله شخصی و جرو بحث های شدید نیست . احساسات همسران انها در این زمان مشخص کننده قدرت حساسیت موضوع برای انهاست . توصیه ای که برای خانم ها وجود دارد نیز دز همین راستاست ، از انجا که اصلی ترین مشکل مردان این است که زنانشان در بیان شکایتشان شدت عمل زیادی نشان می‌دهند و گاهی دیگر غیر قابل تحمل می‌شود و باعث کناره گیری مرد می‌شود . مواظب باشید به شخصیت شوهرانتان هیچ وقت و در هیچ شرایط و نزاعی حمله و توهین نکنید . از عملی که آنها انجام داده اند و باعث ناراحتی شما شده است شکایت کنید ، نه اینکه از شخصیت شان انتقاد کرده و انها را تحقیر کنید . گله کردن، حمله به شخصیت نیست این دو را از هم جدا کنید و برای انها‌یک مرزی قائل شوید. گله کردن بیان روشنی است در مورد ناراحت کننده بودن‌یک عمل مخصوص . عشق ورزیدن و کار کردن ظرفیت های دو قلویی هستند که علامت بلوغ کامل اند . اگر اینچنین باشد پس بلوغ و کمال باید یکی از ایستگاه های خطرناک راه زندگی باشد زیرا بسیاری از تمایلات در ازدواج وتحقق نشدن آنها در این مسیر است که باعث طلاق می‌شود در این زمان است که هوشمندی احساسی؛ را ظریف تر و حساس تر از همیشه مطرح می‌کند اگر قرار است‌یگانگی زن وشوهری حفظ شود نیرو های عاطفی بین انها نقشی به مراتب حساس تر به عهده دارند . شاید بزرگ ترین گشایشی که در راه ادراک چیزهایی که ازدواج ها را استوار نگاه می‌دارند‌یا آنها را از هم می‌پاشاند ، از‌یک لحظه تفاوت در احساس به وجود می‌اید و این لحظه باعث نزاع می‌شود و در معرض دید قرار می‌گیرد‌یا رابطه را تا مرز نابودی می‌برد‌یا نزاع پایان می‌گیرد.

جادوی عشق

گویند که لحظه ایست روییدن عشق ....


سلام بهترین بهانه ...زیباترین شراره ...


یک سال از جرقه بین من و تو گذشت !


یک سال از شنیدن صدای پاکت گذشت ...


یک سال از شروع من گذشت ! عصر آخر بهاری که در هنگام حرف زدن خبر دایی شدنم و دادن و خدا دختری به خانواده ما داد که شیرینی هاش به نوعی روح خانواده رو عوض کرد ...


دختری که تولدش مصادف شد با اولین جرقه من ...


و شد نماد شروع من و تو ...


یکسال گذشت و من و تو ما شدیم ... مایی که براش صبر خرج کردیم ! براش احترام صرف کردیم براش عشق کاشتیم و مهر درو کردیم ! براش ماه و روز رو سفر کردیم ... براش دلتنگی خریدیم و تصور زاییدیم ...


یکسال از اون عصر دل انگیز گذشت و امروز دیگه ما برای بهم رسیدن نقشه نمیکشیم بلکه برای تاریخ ها داریم هماهنگی میکنیم ...


6 ماه کناره هم موندیم تا هم و بشناسیم محک بزنیم تا باور کنیم ! نه اینکه باور نداشتیم که همون باور بود که ما رو به هم اتصال داد ولی باورمون باوری بود که با هر تلنگری به تلاطم می افتاد ...


به چنان درک متقابلی از هم رسیدیم که حتی اگر ناخواسته همو آزار هم میدیم اولین دغدغه مون ناراحتی طرف دیگه ست ! میدونی این چقدر با ارزشه ؟


این یعنی خوده ((از خود گذشتن)) ! یعنی تو ، نه من ... این یعنی حس کردن مسئولیت آروم نگهداشتن طرف مقابل ...

این یعنی خود (( عشق )) عشقی که نابه ... عشقی که توش من مهم نیستم ! طرفه دیگه مهمتره ... حتی اگه من ازش رنجیدم !  

این یعنی باوره اینکه ما باید بدونیم که شاید همو برنجونیم اما دلیل بر رنجش ما نیست این دلیل بر دوری ما نیست این دلیل بر هیچی نیست اینها رفتار های انسانهاست که در شرایط محیطی ، روحی ، روانی ایجاد میشه ... دقیقا اینجاست وظیفه طرف مقابل که چقدر هنرمند باشه و بدونه در اون شرایط وظیفش چیه .... آیا دامن زدن به رنجش ؟ آیا نادیده گرفتن ؟ آیا کش دادن ؟ آیا صبر ؟ ایا بررسی علت رفتار ؟ یا چه رفتار دیگه ؟ همه اینها شاید در زمان خودش مناسب باشه ولی هنرمند کسیه که بدونه در کدوم زمان کدومش لازمه ....


ماه من ! مهتابم امروز در جایی ایستادیم که شدیدترین احساس تعلق رو داریم ... احساسی که فقط من و تو و خودش میدونه چه ریاضتی براش کشیدیم ...


فقط اون میدونه که چقدر پاک موندیم فقط اون کمکمون کرده .... که به هر طرف میچرخم رد پای اونو میبینم .... اون بود که بی منت دست ما رو گرفت ! ما رو از تلاطم ها نجات داد ! حتی طوفانها رو نشونمون داد ولی دستمونو رها نکرد ! و این ارزشیه برای من که با هیچ چیز معامله نمیکنم ...
وحشتم از درمیون گذاشتن موضوع با پدرم یادت هست ؟ به خداوندی خدا این موضوع موضوعی نبود که بابا اینطور راحت و روون باهش برخورد کنه ! به خدا تو نمیدونی که این یک معجزه بود !

وقتی از ته دل صداش کردم اونشب در کنار اشکهای پاک تو فرداش دیدی چطور بهمون کمک کرد ؟

اینجا عمدا گفتم بهمون تا بدونی دیگه این موضوع ها موضوع شخصی من نیست و از این به بعد تو هم در این موضوع کاملا دخیلی .... دارایی معنوی من که مال تو هست به کنار ، از اینجا به بعد دارایی های تشکیل زندگیمون که مادی باشه هم تو توش شریکی ! این حرفم و بدون تعارف و دلخوشکنکی و از این حرف ها میزنم ! از اینجا به بعد مدیریت منابع به عهده تو هم هست ... کاملا جدی میگم ... درایت زنانه یک زن میتونه ما رو سر بلند و آبرومند از موانع بزرگ اقتصادی بیرون ببره !


یکی دو روزی هست که کمی تو خودتی ! میدونم و میدونی که میدونم ! با تمام وجود هر طوری که میدونی و میخوای بهت کمک میکنم ! بهت همینجا که خونمونه میگم مطمئن باش هر طور که تو ازم بخوای هستم و از بابت من خیالت کاملا راحت باشه ...


نکته مهمی که دو سه روزی هست میخوام بگم اینه که همه دغدغه های ذهنی تو رو میدونم حتی اگه به روم نمیارم دلیل بر متوجه نبودنم نیست !


ساکت هستم چون خیلی بزرگی و هیچ کلامی یارای بیان بزرگیت نیست !

میدونم که چه اعتمادی یه دختر باید به طرف مقابلش داشته باشه که همچین ریسک عظیمی بکنه و خودش و روح و روانش و از دیار آبا و اجدادیش بکنه و از پدر و مادر و تمام اعضای خانوادش که با جون و دل دوستش دارن جدا بشه و بیاد به دیار غربت ! از شهر مهر و وفا و یکرنگی دل بکنه و بیاد به شهر دغل و دود و دروغ ! چه اعتمادی باید به یک مرد کنه که تمام هستیش رو ببخشه به اون مرد ! و اون مرد چه مسئولیتی داره در قبالش .... مهتابم میدونم ... بدون که با پوست و گوشتم درک میکنم و حس میکنم مسئولیتم و .... تو همه اون کاری رو که باید ، کردی .... بقیش به عهده منه نازنینم ....... و من چقدر خوشبختم که تونستم اعتماد تو رو داشته باشم ، خدا کمک کنه که لایق این اعتماد تو باشم ...


برخلاف اون چیزی که اغلب مردم تصور میکنن من به این احساس تردید هات احترام میذارم ، به این دغدغه هات احترام میذارم و اینو نشانه کمال فکری و عقلی تو میدونم که اینطور موشکافی میکنی مسائل رو ! اینکه تو به همون اندازه که به خوشبختی خودت فکر میکنی خوشبخی من هم برات به همون اندازه مهمه ! ! چیزی که فکر نکنم کسی به فکرش هم خطور کنه ... و من چقدر خوشبختم که همچین کسی رو در کنارم دارم ...

این بلوغ توئه که حتی در اوج عشق و احساس ، منطق رو فراموش نمیکنی و باز هم موضوعات جدید رو مطرح میکنی حتی در ذهنت ... خوشحالم که بعد از این یک مشاور یک همدمی که صادقانه ترین و خالصانه ترین همفکری ها رو میتونه به من بده و بزرگترین پشتوانه من باشه در کنارمه ! بالاتر از این خوشبختی تو سراغ داری ؟؟؟


در انتها همینجا میگم جهت یادگاری که در آینده با خوندنش احساسم تازه بشه که واقعا احساس خوشبختی دارم و این جز از وجود تو نیست ...

چه زود اما چه دیر گذشت ...

امیرم .........امیرم ............. امیــــــــرم ...

امروز سالگرد اولین روز شنیدن صدامونه ..........

فکرش و کن ....... !!!!

باید بارون بیاد ..........

باید رنگین کمون در بیاد .........

اونم نه هر رنگین کمونی ... که رنگین کمونی که کمتر مثشو میشه دید ... وقتی از یه گوشه آسمون شروع شده بود تـــــــــــــــــــــــــــــــــــا اون گوشه آسمون .......

من باید اون و ببینم و ازش فیلم بگیرم .....

بیامو بذارمش تو فیسبوک و بعد ....

تویی که بعد ازبیشتر از چهار سال شناختن و آشنا بودن بیای با زور و زحمت بگی "کاش صداتم تو فیلم بود!"

و بعد ، من با خالی ترین ذهن از هر فکری فقط برای خوشحالی کسی که برام عزیز بود بیام و بگم "گراهام بل مشکل و حل کرده" و بعد دونه دونه شمارمو برات نوشتم و تو ........

زنگ زدی و به اولین کسی که خبر دایی شدنت و دادی من بودم ..........

شاید اگر اون روز بارون نمیومد ...

رنگین کمونی نبود ....

فیلمی نبود...

فیس بوکی نبود...

الان من و تو هم جز همون آشناهای دور نبودیم ....

اما شاید اگر هیچ کدوم از اینا هم نبود ...

اونی که هست ...

همونطور که نشون داده ...

باز از یه راه دیگه ...

با یه بهونه ی دیگه ...

با یه وسیله ی دیگه ...

باز ما رو به این راه میکشوند ...

دیشب ، شب سخت اما عزیزی داشتم ... دیشب برای هر دوی ما مسلم شد که موانع درشت از سر راهمون برداشته شده ... که از ابر و باد مه و خورشید و فلک همه دارن ما رو به این سو رهنمون میکنن ... ای کاش تموم این پیام های کائنات رو به درستی شنیده باشیم ...

امیر قلب تو الان با ارزش ترین اندوخته ایه که تو دنیا دارم ... گرانبها ترین تعلقی که میتونم پیدا کنم ... بزرگترین اعتمادی که میتونم تو دنیا بدست بیارم تو سینه ی توه ... مهر تو ... عشق ورزیه تو ... بودن تو ...

امیر همو به عنوان مجموعه ای از خطاها و خوب ها پذیرفتیم ... داریم رو به سمت ساختنی میریم که آسون نیس... 

 امیر من یقین دارم که تو از من قوی تری ... بزرگتری ... بخشنده تری ... با فکرتر و محکمتری ... 

 اگر من خودمو بعد از تو میبینم نه بخاطر کم بودن و کم دیدنم که به خاطر بزرگ دیدن توه ... اگر از اعتماد میگم نه بخاطر بی اعتمادی به قلب تو یا قلب خودم که از اعتماد بیشتری که به قلب تو نسبت به قلب خودم دارمه ... اگر از نگرانی میگم نه به خاطر نگرانی از دستای تو که دلواپسیم از گنجایش دستای خودمه ...

امیر ... شاید اگر تو نبودی ... هر کس دیگه ای بود ... شاید اگر اینقدر دوست نداشتم ... اینقدر دلواپس نبودم .......

آخ امیر که الان فقط یه بغل گرفتن تو آرومم میکنه و بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس ...

حرفای چت دیشبمون و پست قبل برای یادگاری و موندگاری گذاشتم ...

روزی که تولد تینا رو بهم خبر دادی کی فکرشو میکرد شب تولدش یه سال بعد شب تولد حس بی دغدغه ی بهم رسیدن ما باشه ...

 

یادگار شبی پر از آغاز ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.