~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

سال فتح جاده ها ...

امیرم مهربونم...

یعنی فردا این لحظه و دقیقه تو کنارمی ؟

یعنی این 60 روز دوری تموم میشه؟

یعنی باز هم صدات بی واسطه تو گوشم مییچه ؟

یعنی باز دستات و لمس میکنم ؟

باز نگاهت و حس میکنم ؟

باز زندگــــــــی می کنم ... ؟

چقدر منتظرم امیر چقدر ... !!!

کاش میشد همه ی این مدت و بخوابم و با صدای تو بیدار شم ... !

چه سالی گذشت امسال برامون ... !


پارسال این موقع پر از ترس و امیدواری بودیم 

ترس از بیان و ترس از مخالفت خونواده هامون

ترس از همه چیز 

اما امیدوار ...


پارسال این موقع برنامه سفر به زادگاه خونوادگیت و داشتین میریختین و هیچ فکرشو نمیکردیم یه سال بعدش برنامه ی سفر به دقیقا نقطه ی مقابل اونجارو توی نقشه ایران بریزی ..

چه باوفا بود امید دهنده ی دلهامون !

چه صبور بود پای بی تابیهامون !

و چه قوی بود که رمندگیهامون و قرار و آرامش و بازگشت داد تا جوونه های احساسمون و بار بده ...

ازش ممنونم


ازت ممنونم

بخاطر ایستادگیت مقابل سختیهای راهی که با هم اومدیم ...

موندنت پای حرفا و قولهات 

صداقتت تو تموم مهرورزیدنهات و نوید دادنهات

به خاطر صبرت پای بی طاقتیها و سرکشیهای من

ازت ممنونم همسرم ...


سالی که گذشت 

سال 1391

سال به بار نشستن عشق ما بود

سالی که میاد

برام پره آرزوهاییه که با حضور تو توو دلم جوونه زده

آرزوهایی که فقط تو ، بودن تو ، داشتن تو اونارو برام زنده کرده و محقق میکنه ...


امیرم

شاید سختی ای که در ادامه این به هم پیوستن سر راه ماست هزار بار فراتر از سختی به هم رسیدنمون باشه اما من این سختی رو با عشق تو به آغوش میکشم...


بدون امیرم !

قلب من تنها یه عضو از صد ها  عضو بدنمه ، اما ... 

اما همون یک عضو بقابخشه تمام وجود منه

قلب من ...

امیر من ...

سال نو مون مبارک ...

امیدوارم سال پیش رومون سال کنار هم قرار گرفتنمون باشه

سال فتح جاده ها

سال آغاز زیر سقف آرامشه هم

عجیب منتظرتم عشق من...

عجیب دلتنگتم بهترینه من ...

عجیب دوستت دارم باوفاترینم ...





ای عاشقان آمد بهار


نرم نرمک میرسد اینک بهار


آخرین ساعتهای این پروسه 60 روزه رو داریم سپری میکنیم

و این در حالیه که کم کم زمستون و سرما و یخ زدگی

جاش رو به بهار و گل و آبشار و سبزه میده ...

بهاری که آدم ها رو عاشق میکنه و عاشق ها رو عاشق تر ...

بهاری که فصل مطلوب من و توست ...

بهاری که از نفس کشیدن سیر نمیشم ...

نازنینم بهارت مبارک

الان که دارم آخرین پست سال 1391 رو مینویسم و تقریبا

یک ماهی میشه که از تنبل ها خبری نیست اینجا

اتاقم پر از ترقه جاته و دارم جا سازی میکنم توی کیفم !

و آروم آروم هم دارم وسایلم رو جمع جور میکنم تا قطار عشق من

و تو دوباره سوت بکشه ...

خیلی دلم تنگه بغلهای گرم و سوزانته ... 

عزیزم سال نو مبارک

بهارمون پر گل

زندگیمون بهاری

سال خوبی رو همراه با سلامتی برای خودمون و خانواده هامون آرزو میکنم





امان از جاده ها ...

امان از جاده هایی که درد مشترک شروع من و تو وبد

امان از جاده هایی که سخت ترین شکنجه رو تو آستین خودش داره

امان از اینهمه بی قراری که طاقت رو میشکنه تا سر هر موضوعی

حتی حوصله حرف های ساده رو نداشته باشیم

امان از اینهمه ندیدن و دوری ...

امان از 52 روز ندیدن و رفتنت ...

امان ...

توی روزهایی که فشار کار به اندازه 11 ماه گذشته ست و بیشتر

از هر زمانی به بودنت ، به آرامشت ، به نوازشت نیاز دارم

باز هم فاصله ها هستن که دارن به تن نحیف من و تو شلاق میزن


راستی امشب تولد باباست ...

همینجا براشون تبریک میگم و طول عمرشون رو همراه با سلامتی

آرزو میکنم و آرزو میکنم همیشه سایه شون بالای سرمون باشه


سخته تاب آوردن و سخت تره که توصیه به تو کنم ....

ولی محکومیم به تحمل !

هفت روز دیگه توی این ساعتها حدودا اگر سلامتی باشه میبینمت

ولی شاید من و تو و کسایی که این فاصله ها رو دیدن میفهمن که هفت روز

چقدر زمان هست و چقدر انرژی لازم داره ...


تقریبا یکسال پیش توی همچین روزایی بود که داداش مجید

اومدن تهران و چند ساعتی خدمتشون بودم ...


یادش بخیر ، چه دلهره ای دادن بعدش بهمون ...


به هر صورت نزدیکای عیده و سال آخرین نفسهاشو میکشه ...

سالی که برای من و تو بزرگترین اتفاق زندگیمون افتاد !


سالی که لااقل برای من و تو مبارک بود ...


سالی که از همین حالا که تموم نشده دلتنگشم ...


مثل همیشه و بیشتر از همیشه


                                                 دوستت دارم

خاطرات شیرین

میگن انسان یکی با امید زنده ست یکی هم با خاطراش زنده ست ...


این روزای اسفند ماه برای من مملو از خاطره ست ...


خاطرات هول دیدنت ...


یادمه بعد از سه ماه که پیمانمون رو توی قلب همدیگه با هم بستیم حتی یک ثانیه هم همو ندیده بودیم و فقط تلفن بود و گاهی مسنجر ...


دیگه کفر هر دومون دراومده بود ! از همون اول هم قرارمون این بود که اسفند ماه همو به هر نحوی که شده ببینیم

چون تو فرصت داشتی بری مشهد برای خرید ....


ولی حالا من به چه بهونه ای باید میومدم مشهد .... اونم ماه آخر سال ... اونم درست قبل از 14 _ 15 روز تعطیلی ...

با چه توجیهی .... منی که اسفند ماه از تراکم و حجم کاری همیشه مینالم و وحشت دارم ...

حالا با چه بهونه ای باید بهونه مسافرت رو جور میکردم ....


بگذریم ....


جور شد ..... به بهونه شمال رفتن !!!!!! اونم این وقت از سال !!!!! اومدم .... 13 ساعت ....


فقط 13 ساعت کنارت بودن برام کافی بود تا حساس ترین تصمیم عمرم رو بگیرم...


هنوز بعد از 365 روز که دقیقا امروزه .... هنوز به وضوح همه تک تک ثانیه ها جلوی چشممه ...

هنوز شرم لمس دستم ....

هنوز گر گرفتن تنت از گرفتن دستات توی دستم ....

هنوز جلوی چشمام هستن ...


فشرده ترین برنامه سفرم .... رفتن و برگشتن .... فشار سفری که کلا سیستم گوارش منو بهم ریخت ....

شدت بی خوابی سه روز متوالی ...


برای داشتن همیشگی (( تو )) ....


تویی که برای داشتنت حاضرم جونم رو هم بدم ....


مبارک باشه اولین دیدارمون ...

تبریک تبریک تبریک

عزیزه مهربونم… 

امیرقلبم…! 

هزاران تبریک واسه دونه دونه مناسبتهاى خوب وخاطره انگیزمون…

 ازمناسبتهایى که گذشته ومن نتونستم بیام،تامناسبتهایى که توش هستیم…

1سال پیش مثه امشب توراه بودى ومن بى قراره رسیدنت…

1سال قبل مثه فرداصبح همودیدیم … واسه اولین باربعدازعاشق شدنمون…

1سال قبل مثه فردابراى اولین باردست همولمس کردیم…

13ساعت عاشقى کردیم…

آه که چه روزى بود…

فدات بشم که چه شب سختى و اون شب گذروندى…

حالا1سال گذشته…

ما ، مال هم شدیم …

وقتى تنها1باربعدازفرداهمودیدیم!

اونم شب خاستگارى…

جالبه نه؟!بارسومى که همودیدیم عقدکردیم…البته اون20دقیقه که اوله اول همودیدیم وحس خاصى بهم نداشتیم وحساب نکردم هان…! 

چه عجیب داستان ما… 

انگاردودست نیرومندیکى پشت سرمن یکى پشت سرتو ماروسمت هم هول دادن وهمه چیزوسروسامون دادن تامادوتاسرتغ وبه راه ازدواج بکشونن… 

چقددوست دارم امیر… 

وقتى حس میکنم یه خواستى فراتراز خواست واختیاره من تو رو تو زندگیم قرارداده… 

چقدباارزش ترى براى من،وقتى لمس میکنم تمومه ناممکنهایى روکه سره راهه ماممکن شد

تبریکه روزى که گذشت که پانزدهمین ماهگرده عاشقیمون بود و تبریک ولنتاینى که خیلى قبولش ندارم اماچون یه بهونه واسه بیشتردوست داشتنه تبریک میگم ...

 و تبریک سپندارمزگانى که بااینکه یادم بودامافرصت اینجااومدن پیش نیومد… 

هرروز روز عشق ماست اگه قدر داشتن همو بدونیم… 

دوست دارم عزیزم وبخاطر داشتنت هم به خودم تبریک میگم… 

اگه جایى اشتباه شده ببخش باگوشیم این پست و نوشتم تاکى برم روسیستم و ادیتش کنم(کردم)…

بوووووس عشق من… بووووووس امیرم…

همسفر

مهتابم !


همه زندگی من !


گاهی یک پیامک


گاهی یک تک زنگ گاهی یک سلام گاهی یک لبخند یک خنده ....


چنان قلب رو صفا میده که هزار شب همخوابی و هزار روز گشت و گذار اون احساس رو نداره و نمیده !


این روزا روزای خاطر انگیزه ... خاطره تلاطم جفت و جور کردن یک سفر مختصر با هزار و یک بهانه برای بستن یک عهد برای همیشه ....


و امسال تلاطم برنامه ریزی یک سفر برای آرامش و تسلی روحمون ...


خدا رو شکر میکنم ! با همه دغدغه ها و گرفتاری های پیش رو بزرگترین دغدغه هامون از سر راه برداشته شدن ....


دغدغه داشتن و بودن کنار هم و این کم داشته ای نیست که من و تو هم و در کنار هم داریم بدون کمترین استرس ...


مهتابم !


امیدوارم با یک همکاری و همدلی شیرین و برنامه ریزی حساب شده و کمک و صبوریت و درس از برنامه ریزی های گذشته بتونیم برای یک سفر شیرینی هاش رو لمس کنیم و ازش برای یک عمر خاطرات شیرین بسازیم ...


آماده شو ای همسفر ...

نفس

اگه حتی بین ما, فاصله یک نفسه, نفس منو بگیر

برای یکی شدن, اگه مرگ من بسه, نفس منو بگیر

ای تو هم سقف عزیز, ای تو هم گریه من, گریه هم فاصله بود

گریه آخر ما, آخر بازی عشق, ختم این قائله بود


ولنتاین

سلام نازنینم


مهتابم


سنگ صبور و آروم قلبم


این روزا روزای پر از التهاب و سنگینی رو دارم ! خب بزرگترین معامله عمرم بوده هرچند ناچیزه ولی به هر حال من تجربه همچین خریدی رو نداشتم !


صحبت از خرید خونه مونه که بزرگترین دغدغه همه جوون هاست ! همه کسانیه که آرزوی جایی هرچند محقر که بدونن و آرامش داشته باشن که ماله خودشونه و کسی حق هیچ مزاحمتی براشون نداره ....


بعد از کش و قوس های یکماهه بالاخره به نقطه های آخرش داره میرسه ...


درسته و قبول دارم که با خرید خونه خیلی فشار رومون زیادتر میشه ولی برای دونستن و اهمیت سختی که به خودم و مخصوصا بابا دارم میدم رو اگه میخوای بدونی از کسانی که سالها مستاجری کشیدن بپرس و ببین حاضرن برای داشتنش چه سختی هایی رو تحمل کنن خصوصا در این آشفته بازاره هیاهو و پر از نیرنگ و اقتصاد لجام گسیخته و زوار در رفته ....


از بحث دور نشیم ....


به هر صورت یکی از بزرگترین سنگهای پیش روی هر جوونی داره برداشته میشه از جلوی پامون و همت هر دوتامون و پشتوانه بابا ...


خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم


عزیزم ....


امروز توی سایتها و شبکه های اجتماعی خیلی حرف از ولنتاین شده بود ! دقیقا روزش رو نمیدونم ولی به گمونم همین روزها باید باشه ...


صمیمانه تبریک میگم این روز رو .... ای کاش و صد ای کاش که کنارم بودی ... ولول به اندازه یک بستنی خوردن یا یه ذرت مکزیکی یا یک گردش ساده ...


از صمیم قلبم دوستت داره بی همتای نازنینم ...


بدون امیر ...

امیرم

خیلی قبل تر از اونکه بتونیم بفهمیم قلبامون تا چه حد گنجایش عشق رو داره ...

درست زمای که با باور سختی ها پیوند کمی داشتیم ...

اون زمان که هنوز فقط حرف از شور و اشتیاق پیوستن میزدیم ...

خیلی هوشیارانه به ابعاد مختلف شخصیت جنسهای متفاوتمون پرداختیم اما ...

اما روزها که گذشت ...

مسیر پیوستن و که گذروندیم ...

عشق و با تمام انرژی بی اندازش که درک کردیم _ و هنوزم راه داریم تا درک بیشترش _ ...

انگار یادمون رفته اون چالش های شخصیتیمون رو ...

اون ورطه های عذاب آور جنسیتیمون رو ...

اون غارهای تنهایی رو ...

فراز و فرود های موج احساسیمون رو ...

دوره ی پر التهاب قبل از ... رو ...

امیر ...

وقتی عذاب تنهایی دارم اون موقعس که حس تنهایی داری !

من به تنهایی رنج میکشم اما تو افول موج جوشش احساسم هستم و حتی ذره نسیمی دریای درونم و سمت جزیره ی امن احساست نمیکشونه ...

راست میگی امیر !

 دقیقا تو بدترینه شرایط اقتصادی و روحی جامعه داریم خشت خشت خونمون و با خون دل میسازیم . 

سخته ... بار این سختی برای هر دوی ما نا آشنا بود .

گاهی دلم آتیش میگیره ... منی که هیچ وقت زیاد نخواستم حالا باید به کمترینها رضایت بدم و بدون چقد رنج قلب تو رو دارم که با همه سخاوت و بزرگ منشیش داره بیشترین عذاب ها رو میکشه تا بهترینها رو با دستهای بستش برای آشیانمون فراهم کنه ...

دلم سنگینه امیر .. خیلی سنگین ..... روزهایی که شاید اگر سال قبل !!! حتی سال قبل بود با چه شوق و شوری میتونستیم بگذرونیم حالا داریم با چه ترس و اضطراب و ناراحتی ای میگذرونیم !!!

فقط لعنت به دل سیاهی می فرستم که با حماقتهای دیکتاتورانش داره اینطور ذره ذره روحمون رو فرسایش میده و لحظه لحظه های بی بازگشت جوونیمون و نابود میکنه ... لعنت بیشمار ... کاش زوال و تحقیر و نابودیش و به بدترین شکل ببینیم .

امیر ... بدون لحظه هایی رو که رنج دوری و دلتنگی داشتی من یه لحظه شاد نبودم و از حس تو غافل نبوده و نیستم . 

سردی دلی که خونه ی توه اگر تو رو رنج میده بدون من و می سوزونه .

می دونی امیر ... 

لمس بودنت تمام سردیهامو ذوب میکنه ... و وقتی نیستی ... دلم هم نیست ...

گم میشم تو آزار دهنده ترین حس ها ... 

پای تلفن برام غریبه میشی ... 

 با اس ام اس های دلتنگیت از غصه سنگ میشم ...

می دونم عذابت میده ...

بدون عذاب میکشم ...

ولی نمیدونم چه چیزی درونم با شدت و بی رحمی هردومون رو آزار میده ...

شاید اگه این فشار ها تموم بشه ...

این دوری شکست بخوره ...

 پناه هم آغوشیهامون سقف ساده ی خونمون باشه ...

شاید این درون نا آروم و سرکش من آروم بگیره ...

درونی که آغوش تو رو هر لحظه و برای همیشه می خواد ...

برای همیشه امیر من ...

برای همیشه ...

 

 دوست دارم امیرم ...

تشنه ترین ...

این روزا خیلی بی یاور و تنها میبینم خودم و ...


نه از اینکه فشار زندگی بینهایت زیاده


نه ... به درک که زیاده


چون من از قبل هم این روزا رو هرچند نه به این شدت


ولی تا حد زیادشو پیش بینی می کردم


این روزا خودم و تک و تنها میبینم


چون ...


چون به هر دری میزنم که شاید ببینیم ...


شاید حتی یه اس ام اس


شاید 5 دقیقه ..


آره زیاد نه ، فقط 5 دقیقه گرم و مهربون پشت تلفن صحبت کنی


شاید یه بار بگی که ما با همیم ...


خیلی غریبه شدی با من ...


چرا ...


واقعا چرا ؟


بینهایت سخته ... سخته که آدم کسی رو نداشته باشه


ولی سخت تر زمانیه که یکی رو داشته باشی


و همه دنیاتو بهش داده باشی


همه قلب و احساستو بهش داده باشی


نفسهات و با نفسهاش کوک کرده باشی


ولی اون حتی نگاهت هم نکنه ...


وقتی پشت تلفن قطع میکنی از خودم متنفر میشم


بغض میگیره گلوم رو


قلبم خراش ورمیداره


قرار بود پناه هم باشیم ...


قرار بود تکیه گاهت شونه های من باشه ...


قرار بود دستات و تو دستام باری و چشماتو ببندی ...


قرار بود مواظب قلبم باشی ...


دچار تناقض بدی دارم میشم ...


از طرفی مهربونیات ...


از طرفی عشقت و به چشم دیدم ....


تولدم ....


از طرفی این روزا و شبا ....


که من فقط دارم توش دست و پا میزنم


و تو حتی نگاهم نمیکنی ...


و تو حتی ............


گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا


گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا


گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست


گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست


گفتم که در این راه کو نقطه آغاز


گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز