~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...
~*~ مهر و ماه ~*~

~*~ مهر و ماه ~*~

باشد که مرور عاشقانه هایمان جلا بخش لحظه لحظه های با هم بودنمان باشد...

بهم کمک کن !

امیر ... احساس کسی و دارم که لب یه پرتگاه دستاش از دست عزیز ترین کسش داره رها میشه و ...

تو بالای اون پرتگاه وایسادی و من ... آویزون از افکار مزاحمی ام که دستای تو ، فقط قدرت تو من و لب اون پرتگاه نگه داشته ...  امیر نمیدونم بگم من چه خصلتی دارم که اون و در تو ندیده باشم ... اونقدر به هم  نزدیکیم که حس میکنم از شدتش دارم ازت دور میشم  ! می فهمی !!!! خودمم نمیفهمم .......... !

ببین من چند فکر مشغولی دارم یکیش یه سری شناختهای زودی هست که از هم پیدا کردیم و باعث شد سیر رابطه جهش پیدا کنه و شاید به قول تو خوبیهایی داشت که شناخت ما از خواسته ها و احساسات درونیمون بود اما برای من یه حس عدم امنیت به وجود آورده الان ...!  

 قبلا هم بهت گفتم من هر چند وفت یه بار بدور از احساسات دوباره آنالایزت میکنم که مبادا امروز چیزی از نگاهم خارج شه که فردا افسوس بخورم ... (لزوما اون مسئله وجود بدی ای در  تو نیس که تفاوت ریشه ای اخلاقی ای مد نظرمه که همون باعث شه در آینده گره کور مشکلاتون بشه)

تو حق داری هردومون بعد از سالها به احساس امنیت یه دوست داشتن واقعی رسیدیم و خواه نا خواه این عواطف بروز میکنه اما ... !  

من سر این تعارض گیر کردم ! ... گاهی اونقدر به ادامه مطمئنم که همه چیز رو دست احساسم میسپرم و گاهی اونقدر ادامه برام مبهم و گنگ میشه که منطقم بابت تموم اون سهل گیریها مواخذه ام میکنه و تنبیهم همینی میشه که میبینی ... درک میکنی ؟!؟! .......

حالا درد و رنجی که از طرف حس تو بهم وارد میشه که الان امیر بابت این در خود فرورفتگی من احساس ناراحتی داره و من باید چطور از این مخمصه روحی خلاص شم و هم بهش اضافه کن ... !

امیر ما هم سن مناسبی ، هم درک درست از زندگی و هم تجربه های خوبی داریم ، اما یه سری لوازم برای احساس خوب داشتن از یه رابطه باید باشه تا این ابزار به بهترین حد کارایی خودشون برسن !

دوری ما مثه یه پارازیت اساسی روی تمام سیگنال های مثبت ما عمل میکنه ... کشش عجیب درونیم برای احساس های فروخوردمون طی این سالها بستر مناسب شناخت و تحت شعاع قرار میده ... سردرگمی بخصوص من بین همون مسئله ی جالبی که عنوان کردی یعنی گرفتاری بین سنت گرایی و مدرن بودنمون ، باز این جریان و به نحوی متشنج میکنه ... !

همه احساساتت برام عین ِ آینه شفاف و بیشتر از هر الماسی با ارزشه ... مثه روحیاتت ندیدم و فکر نکنم ببینم ...

و خوب گفتی که کم نبودن برات و شاید مشکل از تو و خواسته هات بوده که انتخاب نکردی و حالا اینجایی ...

منم مشکل از خودم و خواسته هام بوده که حالا اینجام ...

با این تفاوت که من رنج زیادی کشیدم تا از خاص بودن به معمولی بودن برسم و تو رنج بردی و خاص موندی ...

روحیات متفاوتت برام قابل درک و احترامن ... انرژی فراوونی که احساساتت دارن ، در جذب و گیرایی همیشه من و سرشار کرده ...

 و حالا بدون من و مشکلات درونی ِ منه که امروز علاوه بر مسئله ای که بالا گفتم فکر مشغولیه من شده ...

 اینه که لزوم صحبت من و با مشاور برام جدی کرده ...

 اینه که دیشب باعث شد ازت بپرسم مطمئنی من لیاقت تورو دارم  ! ...

 اینه که من و میترسونه مبادا منی که یه عمر گرفتار خودم و خواسته های خودم بودم حالا چطور بیام نصف بشم و نصف وجودم و به دیگری ای بدم که اون به اندازه تو بزرگواره ...

که من باید در خودم چه تغییراتی دیگه ای بدم تا وسط این راه کم نیارم ...

که احساسات همه ی توشه ی این راه نیست که من هرچقد از این توشه بردارم حس میکنم وسط راه کم بیارم ...

 امیر من این اطمینان ها رو میخوام ... این روزا زیاد سر ِدرد و دلهای کسایی میشینم که تجربه ی زندگی دارن و از شور این روزا گذشتن ... من خودمون و میبینم و نمیخوام مثه اونا باشیم ...

که منم اگر فقط از سر وظیفه و اجبار بود تاحالا ده بار این راه و رفته بودم و مثه بقیه الان جایی وایساده بودم که روزمرگی سوهان روحم شده بود و به جای ملایمت و ملاطفت نیش و کنایه و دوری گرفتن از مثلا نزدیک ترین کسم چاره ی کارم میشد .

نه من اینارو نمیخوام ... ما از اول با شور شروع کردیم امروز تلنگر بزرگی بهم زدی که دارم با این به خودم مشغول شدنهام ناخواسته همون بلایی رو سر رابطمون میارم که ازش می ترسم ...

امیر ! الان به پشتوانه ی منطقیت بیشتر از پشتوانه ی احساسیت احتیاج دارم  ... من هیچ وقت احساس نکردم که تو هم سن و هم تجربه ی منی که من اونقدر به منطق و شناخت و آگاهیت ایمان پیدا کردم که گاهی فقط دلم میخواد خودم و موافق جریان فکری تو قرار بدم و خیالم راحت باشه که دارم درست میرم .

امیر لحظه هایی که به ادامه تردید پیدا میکنم دستم و محکمتر بگیر ... !

زمانی که حضورت و میخوام کنارم باش ! من دیشب میتونستم بهت زنگ بزنم اما من حرکت تو رو میخواستم نه باز هم اومدن خودم رو ... !

زمانی که ازت برای برنامه های فردا می پرسم موضع خودت و به روشنی بهم بگو ! من هیچ سوالم فراموشم نمیشه و هیچ حرف تو در گذشته و تغییرش در آینده روی آنالایز شناختیم بی تأثیر نمی مونه .... !

تو بهترینی هستی که تا به حال دیدم امیر ... بهترینی که میتونه نصیب یه دختر بشه ... میخوام برام بهترین بمونی ...

من خیلی روی خودم کار کردم امیر ... همه ی سالهای عمرم  ... میخوام برات بهترین بمونم پس بهم کمک کن ... !

بهم کمک کن ! ... امیر ...  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد