بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
بی تو برای شاعری واژه خبر نمی شود
بغض دوباره دیدنت هست و به در نمی شود
فکر رسیدن به تو فکررسیدن به من
از تو به خود رسیده ام این که سفر نمی شود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
این دل اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود
صبوری و تحمل ات همیشه پشت شیشه هاست
پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
صبور خوب خانگی شریک ضجه های من
خنده ی خسته بودنم زنگ خطر نمی شود
حادثه ی یکی شدن حادثه ای ساده نبود
مرد تو جز تو از کسی زیر و زبر نمی شود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
به فکر سر سپردنم به اعتماد شانه ات
گریه ی بخشایش من که بی ثمر نمی شود
همیشگی ترین من لاله ی نازنین من
بیا که جز به رنگ تو دگر سحر نمی شود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود