حس نوشتن دارم
میخوام تا خود صبح بنویسم !
میخوام رها بشم از قید و بند واژه ها
می خوام به تو برسم ! مهتاب می خوام این سوز دلم این بار تورو هم بسوزونه
مهتاب نفس میکشم ! مهتاب حس میکنم ! مهتاب زندگی میکنم وقتی اسمم رو صدا میکنی
مهتاب احساس قدرت میکنم وقتی به من تکیه میکنی
مهتاب غرور سرتا پای وجودم و میگیره وقتی میگی ............
دارم لحظه لحظه های عاشقی رو زندگی میکنم
دارم پرواز میکنم توی کوی تو ... مهتاب ما به عاشقی رسیدیم ! مبارک باشه ...
نمیخوام هیچ حرف دیگه ای بشنوم از کسی ! نصیحت ها بسه ! من انتخاب کردم ! فقط خدا
می تونه جلوی منو بگیره !
مهتاب تو همه وجود منی !
نه نه !
تو خوده منی !
رنجت ماله منه ! شادیت ماله منه ! روحت ماله منه ! جسمت ماله منه !
نگات ماله منه ! لبخندت ماله منه !
هیچ کس هیچ سهمی نداره ! حتی برای ذره ای از لبخندت !
مهتاب دارم پر میگیرم ! حس میکنی ؟
می خوام اینبار مثل پرستو فاصله ها رو پرواز کنم ! من و تو از اون پرنده کوچک چی کم داریم ؟ که جرات درنوردیدن نداریم ؟ چرا در قید و بند کم آوردن ایستادیم ؟
بسه تردید ! تردید به هر چیز ! حتی کم آوردن عشق ! چرا بترسم از افزونی این حس ؟ بس نیست این سرکوب ؟ من تو مثل اون انسانهای استبداد زده هر روز برای خودمون دشمن جدید تصور میکنیم ! غافل از اینکه دشمن من و تو تصورات خودمونن !
من و تو به حدی از کمال و شعور رسیدیم که امروز بتونیم بدون غدغه انتخاب کنیم و کردیم !
پس این دو دلی ها برام بی معناست !
نمیخوام مثل بچه ها بگم اگه تو نباشی خودم و دار میزنم ! نه !
ولی برای منم مثل توئه
این رابطه راه رفتن روی لبه تیغه که اگر تموم بشه و به سلامت به انتهاش برسیم خود بهشته
ولی اگر بیوفتم قعر جهنم منتظرمه
دیگه زندگیم بدون تو فقط گذروندن ثانیه ها خواهد بود ! نه بیشتر نه کمتر ....
مهتاب نترس دوش به دوشم بیا ! من اگر چیزی رو بخوام برام فراهم میشه ! این از الطاف پروردگار به من بوده ! تا امروز هیچ موضوعی نبوده که من بخوام و خدا به من لطف نکنه !
حالا این بزرگترین خواسته من از خداست !
وجود تو ....
نترس دوش به دوشه من بیا !
مهتابم رمز ما ، دوستت دارمه !
مهتابم کنارتم ! همیشه هر جا هر وقت !
مهتاب دیگه از جانب تو هیچ دغدغه ای ندارم ! پس از جانب من هیچ دغدغه ای نداشته باش ....