امروز 14 روز از شروع حقیقی ما گذشت ...
14 روزی که همه اش عشق بود و عشق ...
همه اش لذت بیکران از وجود تو برای من ....
14 روزی که زندگی کردم ! بزرگ شدم فهمیدم !
مه بی همتای قله نشین آسمان
روزی دستانم را بر دستانت گره خواهم زد
و درد این فراق را به نسیم خواهم سپرد !
تا برساند به گوش همه عاشقان دردمند
که شب سیه را میتوان با امید به صبح آرزو رساند
ثانیه ها را میکشم و به دقیقه ها میرسم !
دقیقه ها را سر میبرم تا به ساعتها برسم
با ساعتها میجنگم تا به روزها برسم
روزها را میشمارم تا به هفته ها و ماه ها برسم
تا تو را در آغوش بکشم
و نغمه مهر را در آغوشت زمزمه کنم ....
تا باشی ، تا باشم ...